بازگشت

مرگ شامي و حياتي دوباره


مرحوم شيخ كليني و ديگر بزرگان به نقل از ابوبصير آورده اند:
روزي با مولايم حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام در مسجد النّبي صلي الله عليه و آله نشسته بوديم ، ناگهان سه نفر به نام : داود بن عليّ، سليمان بن خالد و ابوجعفر منصور دوانيقي وارد مسجد شدند و در گوشه اي نشستند.
پس از ساعتي ، داود و سليمان حركت كردند و حضور امام محمّد باقر عليه السلام آمده و سلام كردند.
حضرت فرمود: چرا آن شخص جبّار خودخواه نيامد؟
گفتند: ياابن رسول اللّه ! او را معذور داريد.
سپس امام عليه السلام فرمود: به خداي يكتا سوگند، به همين زودي او پادشاه و مالك كشورهاي اسلامي خواهد شد؛ و به دنبالش مرداني ديگر حكمراني كنند و با خدعه و سياست خود تمام مردم را خاضع و ذليل حكومت خود گردانند.
داود بن عليّ به حضرت عرضه داشت : آيا حكومت بني العبّاس قبل از حكومت شما - يعني ؛ حكومت امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف ) - مي باشد؟
امام عليه السلام فرمود: آري ، رياست و سلطنت شماها قبل از ما خواهد بود.
داود گفت : آيا مدّت حكومت بني العبّاس مقدّر و معيّن است ؟
حضرت فرمود: آري ، آنچه بني اميّه حكومت و رياست كنند، شما حكومتي دو چندان آن خواهيد داشت ، و حكومت شما آلت دست و دستخوش كودكان و بوالهوسان مي گردد؛ و آنان با حكومت چنان بازي كنند كه با توپ بازي نمايند.
داود به همراه سليمان در كمال خوشحالي از جاي برخاستند تا اين خبر مهمّ را براي منصور دوانيقي مطرح كنند.
حضرت آن ها را صدا زد و فرمود: توجّه داشته باشيد كه حكومت شما تا مادامي تداوم دارد كه در كشتن ما - اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - نقشي نداشته باشيد؛ وگرنه درون خاك از روي زمين برايتان بهتر و سزاوارتر خواهد بود؛ و در آن صورت هيچ يار و ياوري نخواهيد داشت .
و هنگامي كه اين خبر را به منصور دوانيقي گزارش دادند، او سريع حركت كرد و با شتاب نزد امام محمّد باقر عليه السلام آمد؛ و پس از عرض سلام ، آنچه را كه از سليمان و داود شنيده بود به حضرت عرض كرد؛ و سپس افزود: ياابن رسول اللّه ! آيا اين سخنان و پيشگوئي ها صحّت دارد؟!
امام عليه السلام در جواب ، فرمود: آري ، آنچه را كه برايت گفته اند درست مي باشد؛ و سپس حضرت همان سخنان و مطالب را تكرار نمود و پس از آن افزود: حكومت و رياست در دست شما و به فرمان شما خواهد بود تا هنگامي كه از جانب شما آسيب و گزندي به ما نرسد، ولي چنانچه بخواهيد خون ما را بريزيد و يكي از ما - خاندان رسالت را با شمشير يا زهر - به قتل برسانيد، در آن صورت به غضب خداوند قادر متعال گرفتار مي شويد؛ و در آن هنگام سلطنت و رياست شما مُنقرض مي گردد.
و خداوند حكيم يكي از بندگان پست و ناچيز خود را(59) بر شما مسلّط مي نمايد؛ و حكومت شما - بني العبّاس - توسّط او نابود و مُنقرض خواهد گشت .(60)
تيراندازي در كهولت سنّ
در يكي از سال ها هشام بن عبدالملك جهت انجام مراسم حجّ به مكّه معظّمه رفته بود، در همان سال نيز امام محمّد باقر عليه السلام به همراه فرزندش ، حضرت صادق عليه السلام تشرّف يافته بود.
پس از انجام مراسم حجّ، هشام به سوي دمشق و امام باقر عليه السلام به سمت مدينه منوّره رهسپار شدند.
و بعد از گذشت چند روزي ، هشام نامه اي به والي و استاندار مدينه فرستاد مبني بر اين كه ابوجعفر، امام محمّد باقر را به همراه حضرت صادق عليهماالسلام روانه دمشق سازد.
در ادامه روايت ، امام صادق عليه السلام حكايت فرمايد:
چون وارد دمشق شديم ، دربان هشام به مدّت سه روز مانع از دخول ما بر هشام گرديد.
و چون روز چهارم داخل كاخ شديم ، هشام بر تخت سلطنتي نشسته و افسران و وزيران و ديگر اطرافيان با حالت خاصّي در مقابلش سرپا و دست به سينه ايستاده بودند و نيز سربازان مسلّح در اطراف حضور داشتند.
همچنين در گوشه اي ، شاخصي نصب كرده بودند و تيراندازان ماهر به آن تيراندازي مي كردند.
همين كه چشم هشام بر پدرم ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام افتاد، گفت : تو هم مانند ديگر تيراندازان ، كمان را به دست بگير و تيراندازي كن .
امام باقر عليه السلام تقاضاي عفو نمود، ولي هشام اصرار كرد و به ناچار پدرم پيشنهاد او را پذيرفت ، پس آن گاه ، كماني را گرفت و تير را رها نمود، كه در مقابل چشمان بُهت زده حاضران ، تير به وسط خال اصابت كرد و تا 9 مرتبه تير انداخت و هر بار تيرها در همان جاي اوّل وارد و اصابت مي كرد.
هشام از ديدن چنين صحنه شگفت آور، مضطرب شد؛ و بي اختيار گفت : عجب تيرانداز ماهري هستي كه در عرب و عجم مثل شما يافت نمي شود و سپس در حالتي كه من و پدرم در مقابل او ايستاده بوديم ، سر به زير انداخت .
و چون مدّتي بدين منوال گذشت ، پدرم عصباني گرديد و نگاهي به آسمان انداخت .
هشام كه متوجّه ناراحتي پدرم گشت ، فورا از روي تخت بلند شد و پدرم را سمت راست خود و مرا سمت راست پدرم نشانيد؛ و سپس پدرم را مخاطب قرار داد و گفت :
عرب و عجم نسبت به شما حسود هستند، شماها تيراندازي را چه كسي و در چه مدّتي آموخته ايد؟
پدرم فرمود: مردم مدينه مرتّب برنامه تيراندازي دارند؛ و من نيز در دوران جواني در امر با آن ها مشاركت مي كردم .
ولي مدّتي بود كه آن را ترك كرده بودم ، ولي چون امروز بر من اصرار كردي ، من نيز پذيرفته و آن را انجام دادم .
هشام گفت : در تمام عمرم تيراندازي ، ماهر مانند تو را نديده ام و گمان هم نمي كنم روي زمين كسي مثل تو وجود داشته باشد.
پس از آن پرسيد: آيا فرزندت ، جعفر مثل خودت به فنون تيراندازي آشنا و آگاه است ؟
پدرم فرمود: آري ، ما - اهل بيت نبوّت - تمام كمالات و علوم و فنون را همانند پيغمبران از يكديگر به ارث برده و مي بريم ؛ و هيچ موقع زمين از حجّت خدا خالي نخواهد بود.(61)
تواضع و فروتني
مرحوم كليني رضوان اللّه تعالي عليه به نقل از اسحاق بن عمّار روايتي را آورده است ؛ مبني بر اين كه روزي امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرمود:
من هر شب رختخواب پدرم حضرت امام محمّد باقر عليه السلام را آماده و پهن مي كردم و منتظر مي ماندم تا آن حضرت تشريف بياورد و استراحت نمايد؛ و پس از آن در رختخواب خود مي رفتم و استراحت مي كردم .
در يكي از شب ها، پدرم تاءخير نمود و به موقع هميشه به منزل نيامد، من در فكر فرو رفتم و ناراحت شدم كه چه شده است ، و چرا آن حضرت در وقت هميشگي نيامد؟
پس به سوي مسجد حركت كردم تا پدرم امام باقر عليه السلام را پيدا كنم ؛ و از جريان آكاه گردم .
همين كه وارد مسجد شدم ، پدرم را تك و تنها در گوشه اي از مسجد مشاهده كردم .
و در حالتي كه تمامي ماءمومين و مردم به منازل خود رفته بودند، پدرم تنها در مسجد با خداي خويش خلوت كرده و سر تواضع و فروتني بر سجده نهاده بود و به درگاه باري تعالي اين دعا را در حال گريه و زاري مي خواند:
((سُبْحانَكَ اللّهمّ أ نْتَ رَبّي حَقّا حقّا، سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّدا وَ رِقّا، الّلهمّ إ نَّ عَمَلي ضَعيفٌ، فَضاعِفْهُ لي ، الّلهمّ قِني عَذابَكَ يَوْمَ يُبْعَثُ عِبادُكَ، وَتُبْ عَلَيَّ إ نَّكَ أ نْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ))
اي خدائي كه پاك و منزّه هستي ! توئي پروردگار حقّ و حقيقت .
اي خداوندا! از روي عبوديّت و بندگي و فروتني ، در مقابل تو سجده كرده ام .
اي خداوندا! اعمال نيك من ، ناچيز و ناقابل است ، پس خودت بر اعمال من فزوني بده .
خداوندا! مرا در قيامت از عذاب دردناك خويش مصون دار، و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بده ، زيرا تنها توبه پذير بخشنده و مهربان ، تو هستي .(62)
مروري بر لحظات حسّاس
مرحوم كليني در كتاب شريف خود به نقل از امام صادق عليه السلام آورده است ، كه آن حضرت حكايت نمود:
در آن روزهائي كه پدرم حضرت امام محمّد باقر عليه السلام مريض احوال و در بستر بود، روزي مرا به نزد خويش فرا خواند و اظهار داشت :
اي پسرم ! عدّه اي از مردم قريش را دعوت نما تا امروز در اين جا گرد هم حضور يابند و من ضمن توصيه هائي ، آن ها را بر مطالبي شاهد و گواه قرار دهم .
بنابر اين ، طبق دستور پدرم ، چند نفر از قريش را دعوت كردم و ايشان را به منزل آوردم ، همين كه همگي به محضر پدرم آمده و در كنار بسترش گرد آمديم ، به من خطاب نمود و فرمود:
اي جعفر! هنگامي كه من وفات يافتم و از اين دنيا رحلت كردم ، خودت مرا غسل مي دهي و كفن مي كني و سپس بر من نماز مي خواني .
و پس از آن كه مرا به خاك سپردي ، قبر مرا بيش از چهار انگشت (حدود 10 سانتيمتر) از زمين بلندتر مگردان ؛ و در پايان نيز مقداري آب روي خاكهاي قبرم بپاش .
حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام افزود: چون وصايا و سفارشات پدرم پايان يافت و جمعيّت از منزل خارج شدند، به پدرم گفتم : اي پدرجان ! نيازي به حضور اين افراد نبود و چنانچه مرا به تنهائي وصيّت مي فرمودي به آن عمل مي كردم .
پدرم در پاسخ اظهار نمود: خواستم آن افراد را شاهد و گواه قرار دهم تا بعد از من درباره امامت تو منازعه و مشاجره اي نداشته باشند.(63)
همچنين آن حضرت حكايت فرمايد:
پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام به من وصيّت نمود تا جسد مطهّرش را در سه نوع پارچه بپوشانم و كفن كنم ، يكي از آن ها، رداء و پارچه اي بود كه پدرم روزهاي جمعه آن را روي دوش خود مي انداخت و در آن نماز مي خواند؛ و امّا دو پارچه ديگري را پدرم آنها را معرّفي نمود.(64)
و نيز حكايت فرمايد:
در آن شب آخري كه پدرم سلام اللّه عليه ، به شهادت رسيد و به درجات أ علي علّيين عروج نمود، لحظاتي قبل از رحلتش نزديك وي رفتم ، ديدم مشغول مناجات و راز و نياز به درگاه خداوند متعال مي باشد؛ و چون مناجات و زمزمه اش پايان يافت به من فرمود:
اي فرزندم ! امشب وعده الهي فرا مي رسد و من لحظاتي ديگر به سوي او خواهم رفت ، و امشب همان شبي است كه جدّم ، رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت نمود.(65)
مرحوم إ ربلي و ابن شهرآشوب و ديگر بزرگان و مورّخين گفته اند:
امام محمّد باقر عليه السلام در اثر زهر و سمّي كه ابراهيم بن وليد به دستور هشام بن عبدالملك ملعون به آن حضرت خورانيده بود، به شهادت رسيد.
و پس از انجام غسل و كفن و اقامه نماز بر جنازه مطهّرش ، توسّط فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام ، در قبرستان بقيع ، در جوار مرقد شريف عمويش ، امام حسن مجتبي و پدرش ، امام زين العابدين عليهماالسلام ، به خاك سپرده شد.(66)
در رثاي پنجمين اختر تابناك
امام باقر شفيع محشر،
وليّ امر خداي داور
وصّي پنجم ، ز آل طاها
به خلق عالم ، امين و رهبر
تو ديده اي دشت نينوا را
تو ديده اي راه كربلا را
اسيريّ و حال عمّه ها را
به شام و كوفه به ديده تر
به عهد بابا، قرين ماتم
ز جور دشمن ، به غصّه و غم
فداي تو اي سليل خاتم
كه جان فدائي ، شدي تو آخر
فداي تو اي ، عزيز دادار
وصيّ دين ، رسول مختار
شدي تو مسموم ، در آخر كار
ز جور و ظلم هشام كافر امام باقر
شفيع محشر، وليّ امر خداي داور(67)
مسموم شد از زهر كين ، آه و واويلا
باقر امام متّقين ، آه و واويلا
باقر امام متّقين ، آه و واويلا
گشته ملايك نوحه گر، آه و واويلا
زهراي أ طهر دل غمين ، آه و واويلا
باقر امام متّقين ، آه و واويلا
گريان از اين ماتم نگر، امام صادق
در غم پيامبر با عليّ، آه و واويلا
باقر امام متّقين ، آه و واويلا
عالم شده ماتم سرا، آه و واويلا
آجرك اللّه زين عزا بقيّة اللّه
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 - امام جعفر صادق عليه السلام حكايت نمايد:
روزي پدرم - امام محمّد باقر عليه السلام - فرمود: به خدا سوگند، بعضي روش هائي را چون : در آغوش گرفتن ، روي زانو نشاندن ، بوسيدن و اظهار محبّت و مهرباني كردن ، كه نسبت به بعضي از فرزندانم انجام مي دهم .
با اين كه مي دانم شايسته آن محبّت ها نيستند؛ بلكه ديگري شايسته و مستحقّ آن مهرباني ها و محبّت ها است .
اين برخورد يكسان من با آن ها به خاطر آن است كه آنچه برادران حضرت يوسف عليه السلام با وي انجام دادند، در بين فرزندان من واقع نشود.
و خداوند حكيم داستان حضرت يوسف عليه السلام را به عنوان درس و تنبيه بيان كرده است تا آن كه حسادت و كينه در خانواده ها و جامعه ما نباشد و آنچه بر سر يوسف عليه السلام آمد، بر فرزندان و برادران ما نيايد.(68)
2 - همچنين حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمود: روزي شخصي نزد پدرم ، امام محمّد باقر عليه السلام آمد، پدرم از او سؤ ال نمود: آيا ازدواج كرده اي ؟
آن شخص گفت : خير.
پدرم فرمود: من دنيا و آنچه را كه در آن است ، دوست ندارم اگر يك شب را بدون همسر باشم ؛ بدان كه عظمت و فضيلت آن به قدري است كه دو ركعت نماز شخص متاءهّل افضل است از يك شبانه روز عبادت و روزه يك فرد مجرّد.
و پس از آن پدرم ، مبلغ هفتصد دينار به آن شخص داد و فرمود: با اين پول ازدواج نما و توجّه داشته باش كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: همسري انتخاب كنيد كه هم شاءن خودتان باشد كه در توسعه روزي مفيد مي باشد.(69)
3 - روزي برادر امام محمّد باقر عليه السلام به همراه بعضي از دوستانش وارد منزل آن حضرت شدند، همين كه نشستند، امام عليه السلام فرمود: براي هر چيزي حدّ و مرزي هست و سپس سفره غذا چيده شد.
يكي از افراد گفت : ياابن رسول اللّه ! براي اين سفره هم حدّ و حدودي وجود دارد؟
حضرت فرمود: بلي .
افراد سؤ ال كردند: آن چيست ؟
حضرت فرمود: آن كه هنگام شروع ((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم )) بگوئي ؛ و چون خواستند سفره را جمع كنند ((الحمدللّه )) بگوئي ؛ و ديگر آن كه هركس از آنچه جلويش نهاده اند استفاده كند و چشم به جلوي ديگران نيندازد.(70)
4 - يكي از اصحاب امام محمّد باقر عليه السلام كه در كوفه ، مكتبِ قرآن داشت و زنان را نيز آموزش مي داد، روزي با يكي از زنان شاگرد خود شوخي لفظي كرد.
پس از گذشت چند روزي از اين جريان ، در مدينه منوّره به ملاقات آن حضرت آمد.
و چون وارد منزل حضرت گرديد، امام عليه السلام با تندي و خشم با او مواجه شد و فرمود: هر كه در خلوت مرتكب گناهي شود، از عقاب و قهر خداوند متعال در امان نخواهد بود؛ و سپس افزود: به آن زن چه گفتي ؟
آن شخص از روي شرمساري و خجالت در حالت سكوت ، با دست هايش ، صورت خود را پوشاند؛ و آن گاه حضرت به او فرمود: ديگر چنين نكن و از كردار خويش توبه نما.(71)
5 - امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
از پدرم ، حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام شنيدم ، كه مي فرمود: من در منزل از غلامان خود و نيز از اهل منزل مشكلات و سختي هائي را تحمّل مي كنم كه از حَنظَل - هندوانه ابوجهل - تلخ تر و بدتر مي باشد.
و سپس حضرت فرمود: هر كه در مقابل ناملايمات و حرف هاي نابجاي اهل منزل صبر و تحمّل كند، ثواب روزه دار و شب زنده دار نصيبش مي گردد و هم نشين با شهدائي مي شود، كه در ركاب حضرت رسول صلي الله عليه و آله شهيد شده باشند.(72)