بخاطر باطل، دست از حق نكشيد
2- زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه اي از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابي رباح از جمله حاضران بود، زني در پشت جنازه ضجه مي كشيد و ناله مي كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مي گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟
گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلي را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده ايم .
چون نماز ميت خوانده شد، وليّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مي كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصي دارم، فرمود: به راهت ادامه بده ما با اجازه او نيامده ايم تا با اجازه او برگرديم. بلكه از اين عمل خواسته ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مي برد.
عطاء بن ابي رباح از آخوندهاي درباري بود كه بني اميه بسيار تعظيمش مي كردند، حتي در ميان مردم جار مي زدند: كسي جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابي نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بيني، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزي در تاريخش گفته است (مرآت العقول) يعني ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانه هاي وحي را به صورت خرابه ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسياهي خداي خويش را ملاقات كردند.
اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسي مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسياري از مسائل سؤالهاي و از فشاري كه عامل مدينه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابي بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتي بوجود آيد و همه بر يك مفتي گرد آيند، ولي بشرط آن كه از علي بن ابي طالب در آن كتاب چيزي نقل نكني، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزي از علي (ع) نقل نكرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).
در اين كتاب كه شامل هزار و هفتصد و بيست حديث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حديث، از ابن شهاب زهري صد و پانزده حديث، از ابوهريره پنجاه حديث، از عايشه چهل و هشت حديث و از علي بن ابي طالب (ع) تنها پانزده حديث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنين عليهم السلام حتي يك حديث هم نقل نشده است
پاورقي
كافي: ج 3 ص 171 - 172.