بازگشت

در حاضر شدن مرده به معجزه آن حضرت


قطب راوندي از ابو عيينه روايت كرده كه گفت : در خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السلام بودم كه مردي داخل شد و گفت : من از اهل شامم دوست مي دارم شما را و بيزاري مي جويم از دشمنان شما و پدرش داشتم كه بني اميه را دوست مي داشت و با مكنت و دولت بود و جز من فرزندي نداشت و در رمله مسلكن داشت و او را بوستاني بود كه خويشتن در آن خلوت مي نمود و چون بمرد هرچند در طلب آن مال بكوشيدم به دست نكردم و هيچ شك و شبهت نيست كه محض آن عداوت كه با من داشت آن مال را بنهفت و از من مخفي ساخت . امام علي السلام فرمود: دوست مي داري كه پدرت را بنگري و از وي پرسش كني كه آن مال در كدام موضع است ؟ عرض كرد: آري ، سوگند به خداي كه بي چيز و محتاج و مستمندم ، پس آن حضرت مكتوبي برنگاشت و به خاتم شريف مزيّن داشت آنگاه به مرد شامي فرمود:

(اِنْطَلِقْ بِهذَا الْكِتابِ اِلَي الْبَقِيعِ حَتّي تَتَوَسَّطَهُ ثُمَّ نادِ ( يا دَرْجان ) فَاِنَّهُ يَاْتيكَ رَجُلٌ مُعْتَمُّ فَاْدفَعْ اِلَيْهِ كِتابي وَ قُلْ اَنَا رَسُولُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهم السلام فَاِنَّهُ يَاْتِيكَ فَاسْئَلْهُ عَمّا بَدالَكَ؛ )

اين مكتوب را به جانب بقيع ببر در وسط قبرستان بايست آنگاه ندا بركش و به آواز بلند بگو: يا درجان ! پس شخصي كه عمامه بر سر دارد نزد تو حاضر مي شود اين مكتوب را به او ده و بگو من فرستاده محمّد بن علي بن الحسين عليهم السلام هستم و از وي هرچه خواهي بازپرس ، مرد شامي آن مكتوب را برگرفت و برفت ، ابوعيينه مي گويد: چون روز ديگر فرا رسيد به خدمت حضرت ابي جعفر عليه السلام شدم تا حال آن مرد را بنگرم ناگاه آن مرد را بر در سراي آن حضرت بديدم كه منتظر اذن بود پس او را اجازت دادند و همگي به سراي اندر شديم ، آن مرد شامي عرض كرد: خدا بهتر داند كه عل خود را در كجا بگذارد؛ همانا شب گذشته به بقيع شدم و به آنچه فرمان رفته بود كار كردم در ساعت همان شخص به آن نام و نشان بيامد و به من گفت از اين مكان به ديگر جاي مشو تا پدر تو را حاضر نمايم ، پس برفت و با مردي سياه حاضر شد و گفت : همان است لكن شراره آتش و دخان جحيم و عذاب اءليم ديگرگونش كرده است ، گفتم : تو پدر مني ؟ گفت : بلي ! گفتم : اين چه حالتي است ؟ گفت : اي فرزند! من دوستدار بني اميه بودم و ايشان را بر اهل بيت پيغمبر كه بعد از پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم هستند برتر مي شمردم از اين روي خداي تعالي مرا به اين هيئت و اين عذاب و اين عقوبت مبتلا گردانيد، و چون تو دوستدار اهل بيت بودي من با تو دشمن بودم از اين روي تو را از مال خود محروم نموده و آن را از تو مصروف داشتم و امروز بر اين اعتقاد، سخت نادم و پشيمانم ، اي فرزند! به جانب آن بوستان من شو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن و آن مال را كه صد هزار درهم مي باشد برگير از آن جمله پنجاه هزار درهم را به حضرت محمّد بن علي عليه السلام تقديم كن و بقيه را خود بردار. و اينك براي اخذ آن مال مي روم و آنچه حق تو است مي آورم ، پس روي به ديار خود نهاده برفت .

ابوعيينه مي گويد: چون سال ديگر شد از حضرت امام محمدباقر عليه السلام سؤ ال كردم كه آن مرد شامي صاحب مال چه كرد؟ فرمود: آن مرد پنجاه هزار درهم مرا آورد، پس من ادا كردم از آن ديني را كه بر ذمه داشتم ، و زميني در ناحيه خيبر از آن مال خريدم و مقداري از آن مال را صرف كردم در صله حاجتمندان اهل بيت خودم .(43)

مؤ لف گويد: كه ابن شهر آشوب نيز اين روايت را به اندك اختلافي نقل فرموده و موافق روايت او آن مرد شامي پدر خود را ديد كه سياه است و در گردنش ريسماني سياه است و زبان خود را از تشنگي مانن سگ بيرون كرده و سربال (پيراهن ) سياهي بر تن او است ، و در آخر روايت است كه حضرت فرمود: زود باشد كه اين شخص ‍ مرده را نفع بخشد اين پشيماني و ندامت او بر آنچه تقصير كرده در محبت ما و تضييع حق ما به سبب آن رفق و سروري كه بر ما وارد كرد.(44)

پاورقي

43- ( الخرائج راوندي ) 2/597.

44- ( مناقب ) ابن شهر آشوب ، 4/209 210.