بازگشت

مسائل علمي در زمان امام باقر(ع)


در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدين لقب (باقر) ميخواندند زيرا علوم را ميشكافت و باز ميكرد.در صحاح آمده است: «تبقر، يعني توسع در علم» .و در قاموس گفته شده است : محمد بن علي بن حسين را باقر ميخواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نيز ذكر شده است: آن حضرت را باقر ميخواندند چرا كه علم را ميشكافت و به اصل آن پي ميبرد و فروع علم را از آن استنباط ميكرد و دامنه علوم را ميشكافت و وسعت ميداد.ابن حجر در صواعق مينويسد: «او را باقر ميخواندند و اين كلمه از «بقر الارض» اخذ شده است، يعني آنكه زمين را ميشكافد و مكنونات آن را آشكار ميكند.زيرا او نيز گنجينه هاي نهاني معارف و حقايق احكام و حكمتها و لطايف را كه جز از ديد كوته نظران و ناپاكان پنهان نبود، آشكار ميكرد.» از اين رو درباره وي گفته ميشد كه آن حضرت شكافنده علم و جامع آن و نيز آشكار كننده و بالا برنده علم و دانش است.در تذكرة الخواص نيز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زيرا در اثر سجدههاي فراوان، پيشانياش شكاف برداشته بود.برخي هم گويند چون آن حضرت از دانش بسيار برخوردار بود او را باقر ميخواندند.آنگاه به نقل سخن جوهري در صحاح ميپردازد.

شيخ صدوق در علل الشرايع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفي پرسيدم چرا به امام پنجم، باقر مي گفتند؟ گفت: «چون علم را ميشكافت و اسرار آن را آشكار ميكرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته اند براي هيچ يك از فرزندان حسن و حسين (ع) اين اندازه از علوم، از قبيل تفسير و كلام و فتوا و احكام و حلال و حرام فراهم نشد كه براي امام باقر (ع) .محمد بن مسلم نقل كرده است كه از آن حضرت سي هزار حديث پرسش كردم


امام(ع)نقطه گذاري را در حروف ابداع فرمود

گفتيم كه وظيفه مهم امام(ع)درين مرحله،روياروئي با توضيح تفصيلي چهار چوب تشيع بود و نشان دادن صفات مميز و برجسته آن بوسيله توسعه ونشر مفاهيم مكتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحي وسيعتر،تا تودهمردم را از حيث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقيقي را مجسم سازند وبراي همه شئون زندگاني چاره جوئي منطقي اسلامي بينديشند.

از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع)در اين زمينه براي تحقق بخشيدنبه وظايف تاريخي خود اقدام فرمايد:

اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آنرا به همين منظورتاسيس كرده بود. همچنين براي افزودن علما و طلاب علوم اسلامي و آموختن آداب آن،حوزه مزبور را بنا كرده بود.

امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامي،مرجع يگانه جهان اسلام بود و علماي عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)،فروتني مي نمودند (1)

و اين معني اعترافي بود به مقام شامخ علمي او.

حوزه او براي صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهي بود.

جابر جعفي گويد:«ابو جعفر هفتاد هزار حديث براي من روايت كرد».و محمد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مي نمود از ابو جعفر(ع)ميپرسيدم تا جائيكه سي هزار حديث از او سؤال كردم.» (2)

ابن شهر آشوب از بقاياي اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهان اسلام بود.او از كساني كه از امام روايت كرده اند،عدهاي بسيار را مي شمارد.

از صحابه،جابر بن عبد الله انصاري و از تابعين،جابر بن زيد جعفي و كيسانسختياني و از فقيهان،ابن مبارك و زهري و اوزاعي و ابو حنيفه و مالك وشافعي و زياد بن منذر و از مصنفان، طبري و بلاذري و سلامي و خطيب بغداديدر تاريخ نويسي.

دوم:از راه روبروئي امت با اين چهار چوب.تقريبا در زندگي پيشوايان(ع)،نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اينكه عقيده گروهي آگاه است،تمركز مي يافت و شكل روشن ميگرفت و حدود آن عقيده مرزبندي ميشد.تشيع ايكه در تفسير اسلام،طريقي خاص داشت و ناچار بايد در همه راههاي جامعه اسلامي انتشار يابد.

امام(ع)شيعيان خود را با چنين سخناني توصيف ميفرمايد:

«همانا كه شيعه ما،شيعه علي،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستيو بي ريائي از ما طرفداري ميكنند و براي زنده نگاهداشتن دين،متحد و پشتيبان ما هستند.اگر خشمگين گردند،ستم نميكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نميگذرند.براي آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»

در جاي ديگر ميفرمايد:«شيعه ما اطاعت خدا ميكنند».

اما در بعضي اوقات،مخالفان امام(ع)كه روياروي ايشان مي ايستادند،حالت مبارزه جوئي بخود ميگرفتند و براي ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهار چوب كه امام بخاطر آن فعاليت ميكرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشيقائل نميشدند.

ازين رو بود كه امام(ع)با كمال روشني در سطح امتشعارهاي خودرا مطرح ميفرمايد:

در روايتي آمده است كه حضرت باقر(ع)همراه با حضرت صادق كه همراه امام آمده بود،حج بيت الله به جاي آوردند.وقتي به مسجد الحرام رسيدند،هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع)با وجود حضور هشام بنعبد الملك،در محضر پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را باوضوح تمام براي حاضران به شرح باز گفت.او آشكارا و با بياني روشن توضيح داد كه شيعيان كساني هستند كه داراي اين صفات و خصوصياتند و آنان اصحاب روحاني و اجتماعي در جامعه ميباشند و وارثان حقيقي اهل بيتند.

اين آشكارا گوئي و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد الملك،گزافه گوئي و يا ماجراجوئي نبود كه امام حساب آنرا نكرده باشد،بلكه موافق برنامه اي بود كه براي خواستهاي آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت توضيحي بود كه مردم از پيشوايان(ع) ميخواستند و مسلمانان آن را ادراك ميكردند و ميدانستند كه اينك مساله،همان مساله امام حسين(ع)نيست كه با اخلاص براي حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد.بلكه مساله بالاترو بزرگتر ازين تصور بسيطي است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقيده و رهبري و برنامه ريزي الهي بود كه در وجود امام حسين(ع)تجلي يافته بود و اينك دوباره متجلي شده است.و بسا كه در عصرهاي گوناگون و نسل هاي مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.

اين مساله،مساله اي بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه ميداد و به شكلي واضح و تفصيلي و دربرگيرنده،به او ميفهماند تا او را عميقا به حركت درآورد و واقعيتي را كه در آن زندگاني ميكنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزي ازين گوياتر نيست كه امام باقر(ع)به خليفه اموي وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع)پرسش كند و به او گفت:آياتو فرزند ابو ترابي؟.و بعد سعي كرد او را خفيف گرداند.اما امام(ع)به اين مسائل اهميتي نداد بلكه در مجلس خليفه به پاي ايستاد و خطابه اي ايراد فرمودتا رهبري اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت،آشكارابيان كند.امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتنها و از گذرگاه اين برنامه وسيع،و با روياروئي صريح با امت در هدفهاي واضح، روزگارينوين را مجسم ساخت.
ترجمه: علي حجتي كرماني

نويسنده

سيد محسن امين