بازگشت

سيره عملي امام باقر (ع)


شمايل

نام شريفش محمد، كنيه اش ابوجعفر و لقبش باقر بود. از آن روي باقرناميده شد، كه شكافنده علم، پرچمدار دانش و آشكار كننده گنج هاي نهان علوم ومعارف بود. آن گرامي به پيامبر شباهت بسيار داشت، مردي بود، گندم گون، ميانه بالا و ميان باريك قوي هيكل و سنگين وزن، صورتي گرد داشت و ريشي سياه، پوستش نرم و لطيف بود و صدايش نيكو، تابنده روي، پيوسته ابروي و پيچيده موي بود. چشماني بزرگ،بيني كشيده، و دندانهايي درشت داشت، به گاه خنده دندانهايش چون در مي درخشيد،قهقه نميزد. و چون خندهاش تمام ميشد ميفرمود: خدايا بر من خشمگين مشو، رخسارش را خالي زينت بخشيده بود، و بدنش خال قرمزي داشت و سرش به پائين متمايل بود، چون خشمگين ميشد، خشمگينانه به آسمان مينگريست، چنانكه بيننده خشم را در چهرهاشميديد.

اوصاف

جانشين پدر بود و بزرگ علويان، در علم و تقوا، زهد و پارسايي بزرگي و آقايي سرآمد بني هاشم بود، نامش در ميان مردم مشهور بود و بزرگياش دربين شيعه و سني آشكار و دوست و دشمن به فضل و برترياش معترف.در ميان سران مذاهب و بزرگان فقها، علم و فضلش ضرب المثل بود. مسلمانان در هر مسالهاي در ميماندند به گنجينه دانش وي روي ميآوردند. دانشمندان بزرگ در نزد وي چون كودكي دانش آموز، در نزد معلم، بودند. «جابر بن عبدالله انصاري» آخرين بازمانده ياران پيامبر، در مجلس درسش حاضرميشد و علم مي آموخت. ارباب مذاهب و جويندگان دانش، پرسشهاي مشكل خود را ازحضرتش ميپرسيدند.

عبادت

هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زيادميخواند و چون سر از سجده بر ميداشت. سجده گاهش از اشك چشمش تر شده بود. امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه اش ميگفت:«خدايا، فرمانم دادي نبردم،نهيم كردي، اطاعت نكردم، اكنون بندهات، نزد تو آمده و عذري ندارم». آنگاه كه به سفر حج ميرفت، چون به حرم ميرسيد، غسل ميكرد، كفش هايش را در دست ميگرفت و مسافتي را پياده ميرفت. و چون وارد مسجد الحرام ميشد به كعبه نگاه ميكرد و با صداي بلند ميگريست، غلامش افلح ميگويد:با امام باقر حج گزاردم، چون وارد مسجدالحرام شد، به «بيت» نگاه كرد و گريست تا آنكه صدايش بلند شد،گفتم: «فدايت شوم، مردم به شما نگاه ميكنند، آهسته تر گريه كنيد»،فرمود:«واي بر تو اي افلح، چرا گريه نكنم، شايد خداوند از رحمت به من نگاه كند، و فرداي قيامت بدين سبب، نزدش رستگار شوم». حتي در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد. چون غمگين ميشد، زنان و كودكان را جمع ميكرد، او دعاميكرد و آنها آمين ميگفتند.

مهابت و شجاعت

علم و تقوايش، زهد و پارسايي اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتي به وي داده بود كه كسي نميتوانست او را سير نگاه كند. و دانشمندان بزرگ از جمله«حكم بن عتيبه» با همه عظمت و بزرگياش، در نزد او،كودكي دانش آموز مي نمود، يكي از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموي، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفت با طرح سوالي او راشرمنده كند، و چون به نزد آن گرامي رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگش پريد و زبانش بند آمد. يا آنكه در ميان مردم چون يكي از آنها بود، و ازمتواضع ترين مردم به شمار مي آمد، ولي در مقابل ستمكاران، شجاعانه مي ايستاد و ازحق و حقيقت دفاع ميكرد. آنگاه كه خليفه اموي هشام بن عبدالملك، آن حضرت را به دمشق احضار كرده بود، در مجلسي كه تمام سران اموي گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس ديگر بزرگان بنياميه آن حضرت را سرزنش كردند. مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، چنانكه هشام از سخنآن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفي ميكرد، به اندازهاي خشمگين شدكه فرمان داد امام را زنداني كنند. در مجلسي ديگر در نزد هشام در حالي كه دركنار او و بر تخت وي نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت خانواده خود را اثبات كرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.

رفتار با ياران و ديگر مردم

آن بزرگوار، يارانش را به همدردي و برادري و نيزياري مسلمانان سفارش ميكرد و ميفرمود: «دوست داشتني ترين كارها نزد خدا اين است كه مسلماني، شكم مسلماني را سير كند، غمش را بزدايد و دينش را ادا كند». با همه مهربان بود. حتي با كساني كه نسبت به او رفتار بدي داشتند، از بد كاران در ميگذشت، اگر نيمه شب مهماني ميرسيد با مهرباني در برويش باز ميكرد و در بازكردن بار و بنهاش به او كمك ميكرد، در تشييع جنازه مردم عادي شركت ميكرد،لغزش هاي ياران را ناديده ميگرفت و ميفرمود:«اصلاح امور زندگي و روش برخورد بامردم چون پيمانه پري است كه دو سوم آن زيركي و يك سوم آن گذشت است». از تحقير مسلمانان نهي ميكرد و به غلامان و كنيزانش ميفرمود: «گدايان را گدانناميد و آنها را با اين نام نخوانيد، بلكه آنان را به بهترين نام هايشان صدابزنيد». در امر اصلاح جامعه و جلوگيري از فساد و تنبيه بدكاران، تلاش ميكرد آنگاه كه از دزدي افرادي آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والي مدينه تحويل دادند و اموال دزديده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند. ياران و همراهان را غذا ميداد و چون كمي از آنان فاصله ميگرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسي ميكرد كه گويا مدتها است آنها را نديده است.

آراستگي ظاهر

موي سرش تميز و مرتب بود و ميفرمود:«هركس موي نگه ميدارد، آنرامرتب كند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه كند، ريش خود را كوتاه ميكرد و خط ميگرفت و موهاي دو طرف صورت و زير چانه اش را ميسترد، حجامت ميكرد. دستها وناخنهايش را حنا ميگرفت. دندان هايش را كه سست شده بود، با طلا محكم كرده بود انگشتري در دست ميكرد، نقش انگشتري اش «العزه لله» بود.

غذا خوردن

غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم ميكرد، و آنچه را در اطراف سفره ريخته بود، اگر در خانه بود، بر ميداشت و اگر در بيابان بودبراي پرندگان وا مي نهاد.

ميهماني دادن

غذا دادن به مومنين بويژه شيعيان را بسيار مهم ميشمرد و به ياران خود سفارش ميكرد، كه دوستان و هم كيشان خود را ميهمان كنند و غذا بدهندميفرمود:«كمك به خانواده يك مسلمان و سير كردن شكمشان و بي نياز كردن آنها ازمردم، برايم از هفتاد حج بهتر است» به سير كردن شكم خيلي اهميت ميداد. و سيركردن يك نفر نزد وي از آزاد كردن يك بنده بهتر بود. خانه اش منزلگاه شيعيان، مسلمانان، غريبان و رهگذران بود، ميهمان زياد به خانه ميبرد. به ميهمانان غذاي لذيذ ميداد، اجازه نميداد ميهمانش كاري انجام دهد.

تجارت و كار

يارانش را به كار و كسب تشويق ميكرد، از شغل آنها ميپرسيد. اگربيكار بودند، سفارش اكيد ميكرد كه به كاري مشغول شوند و ميفرمود:«من كسي راكه كار و كاسبي را رها كرده و به پشت بخوابد و بگويد; خدايا روزيم ده، دشمن دارم» به يكي از يارانش كه بيكار بود فرمود:«مغازه اي بگير، جلويش را جاروبكن و آب بپاش، بساطي در آن بگستر، چون چنين كني وظيفه ات را انجام دادهاي!» به يارانش سفارش ميكرد كه اگر آب يا زميني را ميفروشند حتما با پول آن آب و زمين بخرند. آن گرامي تنها سفارش به كار نمي كرد، بلكه خود نيز به باغ و مزرعه خويش ميرفت و حتي در هواي گرم تابستان، عرق ريزان كار ميكرد. آن حضرت ميفرمود:«دنيا چه ياور خوبي براي طلب آخرت است» و غلامان خويش را به كاري وا مي داشت بر آنها سخت نمي گرفت و آنها را در انجام كار آزاد مي گذاشت، اگر كارشان سنگين و مشكل بود خود نيز به آنها كمك ميكرد و ميفرمود:«هرگاه غلامان خود رابه كار ميگيريد، و كار بر آنان سخت است خودتان نيز با آنان كار كنيد».

سخاوت و بخشش

امام باقر(ع) با آنكه درآمدش كم، خرجش بسيار و عيال وار بود، درعين حال بخشندگي اش بين خاص و عام آشكار و بزرگواري اش - مشهور، و فضل و نيكي اش معروف بود، افراد زيادي به اميد بهره مندي از جود و كرمش به سويش مي شتافتند وهيچ يك نااميد بر نمي گشتند. هركس به خانه اش وارد ميشد، از آنجا بيرون نميرفت،مگر آنكه غذايش ميداد، لباس نيكويش ميپوشاند و مبلغي پول به او مي بخشيد بخشش او به حدي بود كه مورد اعتراض نزديكان قرار گرفت. آن حضرت ياور بيچارگان، ياردرماندگان و دستگير در راه ماندگان بود. هرگاه شيعيانش از شهرهاي ديگر به ديدارش ميرفتند. زاد و توشه راه، لباس وجايزه شان ميداد، و ميفرمود:«پيش از آنكه ملاقاتم كنيد اينها برايتان آماده شده بود». جايزه هايش بين پانصد تا هزار درهم بود. هم خود ميبخشيد و هم به ياران وخويشانش سفارش ميكرد كه بخشنده باشند، در يك روز هشت هزار دينار به مستمندان مدينه بخشيد و خانوادهاي را كه يازده نفر بودند و همه غلام و كنيز بودند آزادكرد. به سبب بخشش هايش نيازمندان زيادي به منزلش مراجعه ميكردند و آن حضرت به غلامان و كنيزانش سفارش ميكرد كه آنها را تحقير نكنند و گدا ننامند بلكه آنانرا به بهترين نامه ايشان صدا بزنند. هر روز جمعه يك دينار صدقه ميداد وميفرمود: «نيك و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان ميشود» و نيز ميفرمود:«نيكي،فقر را ميزدايد و بر عمر مي افزايد و از مرگ بد پيشگيري ميكند». پيوسته يارانش را به همدري و دستگيري يكديگر سفارش ميكرد و ميفرمود«چه بد برادري است،برادري كه چون غني باشي همراهت باشد و چون فقير شوي تو را تنها بگذارد». وميفرمود: «برادري آنگاه كامل است كه يكي از شما دست در جيب رفيقش كند و هرچه ميخواهد برگيرد».

نويسنده

محمد الله اكبري