بازگشت

حكومت و سياست در سيره امام باقر (ع)


دوران امامت امام محمدباقر عليه السلام مصادف با ادامه فشارهاي خلفاي بنياميه و حكام آنها با شيعيان در عراق بود، و توصيه امام به شيعيانش كه: «من بلي من شيعتنا ببلاء فصبر كتب الله له اجر الف شهيد»؛ «اگر كسي از شيعه ما به مصيبت گرفتار شود و پايداري نمايد، خداوند پاداش هزار شهيد را براي او مينويسد.» اين جمله حاكي از فشارهايي است كه بر شيعيان وارد ميشد، و امام ميكوشيد بدين وسيله آنان را به مقاومت و خويشتنداري هرچه بيشتر فرا بخواند، و اين سختگيريها به دليل ادعاي ولايت و امامت امامان بود.

موضعگيري ظاهراً ملائم امام باقر عليه السلام عليه دستگاه خلافت اموي كه هرگونه مخالفتي را به شدت سركوب مي كردند، براي بقاي هسته مقاومت بود، چه آن كه تقريباً همه شيعيان و حتي همه امويها، به خوبي مي دانستند كه رهبران شيعه مدعي خلافت و حكومت هستند، و خلافت را حق خود و حق آباء خود ميدانستند كه قريش به زور آن را غصب كرده اند، و اين از نقطه اتكاء امامان معلوم بود كه روي ولايت و امامت به همان معناي زعامت و تصدي امري تكيه ميكردند، و خود را شايسته آن مقام ميدانستند. «بني اسلام علي خمس الصلاة و الزكاة و الحج و الجهاد و الولاية. و لم يناد بشيء كما نودي بالولاية فاخذ الناس باربع و تركوا الولاية»؛ «اسلام روي پنج ركن استوار است: نماز، زكوة، حج، جهاد و ولايت، و مردم خوانده نشده است به چيزي آن چنان كه به ولايت خوانده شده است، و مردم چهار ركن را قبول كردند و آن يكي را ترك نمودند».

آن روزي كه امام سجاد عليه السلام ميفرمود:

«در همه عراق دوستان ما به بيست نفر نمي رسند»؛ سپري شده بود، و اكنون هنگامي كه امام باقر عليهالسلام به مسجد پيامبر در مدينه وارد ميشود، جماعت انبوه از خراسان و ديگر مناطق شيعه نشين مانند مدينه و كوفه، و مناطقي جديدي به ويژه بخش هاي از كشورهاي اسلامي كه از مركز حكومت بنياميه دور است، نيز بر قلمرو طرز تفكر شيعي افزوده ميگردد، و نفوذ و تبليغات شيعي در خراسان بيش از هر جاي ديگر بود، و روش سياسي حضرت امام پنجم، ادامه منطقي همان روش امام زين العابدين عليهالسلام است .

موضع گيري هاي امام باقر عليه السلام عليه حكام غاصب و ظالم بنياميه، تا آن جا سخت و پايدار بود كه شيعيان خود از همكاري با حكام ممانعت ميكردند، و براي آن كه فكر حكومت و مخالفت با بنياميه را از سر بيرون كند امام باقر عليه السلام را با فرزندش امام صادق عليه السلام به شام فراخواندند و مورد اهانت و تحقير قرار دادند. از اين رو تقيه يكي از اصولي ترين سپرهايي بود كه شيعه در پناه آن، خود را در دوران هاي سياه استبداد اموي و عباسي نگه داشتند. و امام باقر عليه السلام فرمود:

«ان التقية من ديني و دين آبايي ولا دين لمن لا تقيه له »؛ «تقيه از دين من و دين آباء من است، كسي كه تقيه ندارد دين ندارد.»

تقيه، يعني حفظ سر، راز داري و امانتداري، تا كسي سرّ و رازي نداشته باشد، راز داري در مورد او معنا ندارد، و اين راز در زندگي امامان شيعه چيست؟ اين چيست كه همه ياران و معتقدان به امام را شايستگي يا قدرت تحمل آن نيست، فقط كساني معدود و انگشت شمارند كه چون به لياقت و صلاحيت آن نايل آمده اند، شرف راز داري يافته اند؟

نميشود راز امام را در مسايل ماوراء طبيعي خلاصه كرد و در غيبگويي منحصر نمود، چرا امام به ياران خود در فضيلت كتمان چنين چيزي، چندان توصيه و تأكيد كند كه در كتب حديث شيعه بابي به عنوان باب الكتمان پديد آيد؟

اين راز بايد چيزي باشد كه در صورت برملا شدنش، جمع شيعه و خود امام را خطر بزرگ تهديد كند، و آن چيز غير از امور غيبي و ماوراء طبيعي است .

آيا اين راز مربوط به معارف شيعي است؟ يعني تفسيري كه شيعه از اسلام ميكند، و نظر خاصي كه در فقه و احكام شرع ارائه ميدهد؟ در اين كه اين معارف در دوران اختناق اموي و عباسي، بايد با تدبير و كارداني اظهار شود، با همه كس مطرح نگردد، و نا اهلان را به آن راهي نباشد، حرفي نيست. ولي با اين همه اين را نميتوان راز امام دانست، زيرا اين معارف با همه اختصاصي بودن، درصدها حوزه حديث و فقه در چندين شهر بزرگ كشور مسلمان آن روز، مطرح بود و به بيان ديگر اين معارف اختصاصي بود ولي راز امام نبود، اختصاصي بدين معنا كه رواج و رونق آن محدود به جمع شيعه است و غير شيعه فقط در شرايط خاص ميتواند بدان دست يابد. چرا نگوييم كه راز، مسايل و مطالبي در پيرامون اسرار تشكيلاتي امام است. يك جمع كه با هدف انقلابي و با ايدئولوژي راهنما، در ميدان مبارزه سياسي و فكري گام مينهد، داراي اسرار است يعني تاكتيك هاي پيشبيني شده، زمان و مكان اقدامهاي بزرگ، نام و نشان و تكليف مهره هاي مؤثر، منابع مؤثر مالي، خبرها و گزارشها از پاره حوادث و وقايع مهم و ... و مطالبي از اين قبيل، رازهاي ناگشودني تشكيلات است كه جز براي كارگزاران اصلي و شخص رهبر، براي كسي ديگر دانستني نيست و اين همان رازداران و يا امانتداران راز هستند. بازگو كردن آن به دوستان و شيعيان در حكم راه گشايي به سوي آن است، و اين خطاي بزرگ و خسارت بخش است، خطايي كه عاقبت به انهدام يك جمع منتهي ميشود.

كسي كه سرّ امام را در عمل بر ملا كند، كار يك دشمن را كرده است، پس به آساني ميتوان معنا و وجه اين سخن امام را دانست كه آن كه با ما به پيكار بر ميخيزد، بر ما گرانبارتر نيست از آن كه راز ما را افشاء ميسازد. در ارتباط بسيار پنهاني امام با شيعه، گاه لازم است كه اسرار تشكيلاتي غير مستقيم، به وسيله واسطه ها ميان امام و شيعيان مبادله گردد، و اين يك تدبير كاملاً معقول است .

هنگامي كه چشمها و گوشه اي بيگانه با حرصي هر چه بيشتر، در انتظار كشف ارتباطات شيعيان با امامند، در موسم حج، در زيارت مدينه، در رفت و آمد كاروانها از شهرهاي دور دست و ... هرگونه رابطه ميان امام و افراد، اگر به وسيله جاسوسان خليفه كشف شود، ميتواند سر نخ دنباله داري به سوي اعماق تشكيلات شيعه باشد، در اين مواقع امام عليه السلام خود نيز افراد را به ملائمت و گاه به عنف از خود دور ميساخته است. به سفيان ثوري ميگويد: «تو مورد تعقيب دستگاهي و در پيرامون ما جاسوسان خليفه هستند، ترا طرد نميكنم ولي از نزد ما برو». و براي كسي از شيعيانش كه در راه به او برخورد كرد، و از روي تقيه روي از او برگردانده، از خدا طلب رحمت ميكند، و كسي را كه در موقعيت مشابه، با احترام به آن حضرت سلام داده، مورد نكوهش قرار ميدهد. در چنين مواردي لازم است ميان امام عليه السلام و اين افراد، كسي واسطه باشد و به اين واسطه اصطلاحاً «باب»؛ گفته ميشود «باب»؛ قاعدتاً بايد از زبدهترين و نزديكترين ياران امام باشد. و نيز از پربارترين آنها از خبر و اطلاع، همانند «زنبور عسل»؛ كه اگر حشرات موذي بدانند كه در اندرون او چيست، قطعه قطعه اش ميكنند و او را ميربايند، و تصادفي نيست كه اين بابها غالباً مورد تعقيب و انتقام سرسختانه حكومت قرار گرفته اند. يحيي ابن ام طويل «باب» امام سجاد عليه السلام در حالي كه هنوز زنده بود، پاي او را قطع كردند و سپس وي را به شهادت رساندند، محمد ابن سنان كه «باب» امام صادق عليه السلام و از خواص او است، به ظاهر از نزد امام عليه السلام طرد ميشود، و اين تبري جستن و اظهار بيزاري، هيچ موجبي جز يك تاكتيك تشكيلاتي ندارد. جابر ابن يزيد جعفي «باب» امام باقر عليه السلام با بر ملاء ساختن يك جنون تصنعي از كشته شدن كه دستور آن از طرف خليفه چند روز قبل صادر شده بود، نجات مييابد .

كساني كه حافظ و مباشر جمع آوري و تقسيم اموالي كه در اختيار امام است، هستند بي گمان از اسرار زيادي بايد آگاه باشند، كه كمترين و كوچكترين آنها اطلاع از نام پرداخت كنندگان و نام گيرندگان آن اموال است و اين براي دشمنان تشكيلات امام عليه السلام طعمه كوچكي نبود، سرنوشت عبرت انگيز معلي ابن خنيس وكيل امام صادق عليه السلام در مدينه و اظهارات تقيه آميز امام عليه السلام درباره مفضل ابن عمر وكيل آن حضرت در كوفه نمونه روشن براي اين مدعا است .

سه عنوان «باب، وكيل و صاحب »؛ كه مصداق هر يك را در چهره هاي مشخص و مبرزي از رجال شيعه ميتوان يافت، طرح روشن از واقعيت شيعه و روابط آن با امام عليه السلام و مجموعاً تكاپوي تشكيلاتي شيعيان به دست مي آيد. شيعه در اين طرح، مجموعه از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است كه گرد محور عظيم و مركزي الهام بخش و مقدس گرد آمده است و از او مي آموزد و فرمان ميگيرد، براي او خبر و گزارش ميآورد، اميدش به او و چشمش به اشاره اوست، حتي جوشش بيتاب كننده احساسات خود را نيز كه براي يك جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه كه بر اثر فشار ناروايي ها و بي عدالتي ها يك چيز طبيعي است به توصيه حكيمانه آن حضرت مهار ميكند.
و شيوه هاي كارهاي پنهان مانند: رازداري، كمگويي، بينشان زيستن، تعاون درون جمعي، زهد و پارسايي انقلابي، و مانند اينها را هم به تعليم او و به عنوان كار مقدس و خدايي مي آموزد و به كار ميبندد. به مردي كه از آن حضرت پرسيده است «چگونه صبح كرده ايد اي فرزند پيامبر!» چنين خطاب ميكند: آيا وقت آن نرسيده است كه بفهميد ما چگونه ايم و چگونه صبح ميكنيم؟ داستان ما درست داستان بني اسرائيل است در جامعه فرعوني كه پسرانشان را ميكشتند و زنانشان را زنده ميگرفتند، بدانيد كه بنياميه پسران ما را كشتند و زنان ما را زنده ميگيرند، و پس از اين بيان گيرا و برانگيزاننده، مسئله اصلي يعني اولويت اهلبيت را نسبت به حكومت پيش ميكشد و ميگويد عرب مي پنداشت كه برتر از عجم است، زيرا كه محمد صلي الله عليه و آله عربي است و عجم بدين پندار گردن مي نهادند، اگر آنان در اين ادعا صادقند، پس ما از ديگر شاخه هاي قريش برتريم، زيرا ما فرزندان و خاندان محمديم و كسي با ما در اين نسبت شريك نيست. مرد كه گويا به هيجان آمده ميگويد: به شما خاندان مهر ميورزم، و امام عليهالسلام كه او را تا مرز پيوستگي كامل فكري و قلبي و عملي جلو آورده، آخرين سخن آگاهي بخش و هشيارگر را نيز به او ميگويد: پس خود را منتظر و آماده بلا كن، به خدا سوگند بلا به شيعيان ما از سيل به دامنه كوه نزديكتر است و بلا نخست ما را ميگيرد و سپس شما را، همچنان كه راحت و امنيت اول به ما ميرسد و آنگاه به شما .

نمونه هايي كه از ارتباطات امام با اين جمع در دسترس ما است، از يك سو نمايشگر صراحتي در زمينه آموزش هاي فكري است، و از سوي ديگر نشان دهنده پيوستگي و تشكل محاسبه شده ميان آنان و امام . فضيل ابن يسار از نزديكترين ياران راز دار امام عليه السلام در مراسم حج با آن حضرت همراه است، امام عليه السلام به حاجياني كه پيرامون مكه ميگردند، مينگرد و ميگويد: «در جاهليت بدين گونه مي گرديدند، ولي فرمان آنست كه به سوي ما كوچ كنند، و پيوستگي و دوستي خود را به ما بگويند و ياري خود را به ما عرضه كنند.» اما از آنجا كه در عهد امام پنجم عليه السلام در اثر مظالم بني اميه، هر روز در قطري از اقطار و بلاد اسلامي، انقلاب و جنگ هايي رخ ميداد، و در ميان خود خاندان امور نيز اختلافاتي بروز ميكرد، و اين گرفتاري ها دستگاه خلافت را مشغول كرده بود، و از طرفي وقوع فاجعه كربلا و مظلوميت اهلبيت عليه السلام مسلمانان را مجذوب و علاقمند اهل بيت مي ساخت، اين عوامل موجب شد كه مردم سيل آسا به سوي مدينه و به محضر امام باقر عليه السلام سرازير شوند، و امكاناتي در نشر حقايق براي آن حضرت به وجود آيد و دعوت هاي شيعي كه بر اثر ستمگري هاي خلفاء متوقف مانده بود كه جز در پوشش هاي ضخيم ارائه نميشد، اكنون در بسياري از اقطار اسلامي خصوصاً در عراق و حجاز و خراسان، ريشه دوانيده و قشر وسيعي را به خود متوجه ساخته، و حتي در دائره محدودتر به صورت يك پيوند فكري و حزبي در آمده است .

آن روزي كه امام سجاد عليه السلام ميفرمود: «در همه عراق دوستان ما به بيست نفر نميرسند»؛ سپري شده بود، و اكنون هنگامي كه امام باقر عليهالسلام به مسجد پيامبر در مدينه وارد ميشود، جماعت انبوه از خراسان و ديگر مناطق شيعه نشين مانند مدينه و كوفه، و مناطقي جديدي به ويژه بخش هاي از كشورهاي اسلامي كه از مركز حكومت بنياميه دور است، نيز بر قلمرو طرز تفكر شيعي افزوده ميگردد و نفوذ و تبليغات شيعي در خراسان بيش از هر جاي ديگر بود، و روش سياسي حضرت امام پنجم، ادامه منطقي همان روش امام زين العابدين عليهالسلام است .


پاورقي

1- اصول كافي، كليني، محمد، ج 1، ص 183.

2- حيات فكري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، ج 1، ص 235، چاپ اول، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1371

3- پيشواي صادق، علي خامنه اي، ص 106، چاپ اول، انتشارات سيد جمال، ناصر خسرو، به نقل از رجال كشي، ص 380 ، چاپ مصطفوي .

4- رجال كشّي، ص 380.

5- پيشين، علي خامنه اي، ص 109، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ، ص 248.

6- همان، به نقل از اصول كافي، ج 2، ص 219.

7- ر.ك : پيشين، علي خامنه اي/ و ر.ك : شذارت سياسية من حياة الائمه، ص 322ـ 328

8- همان، ص 39، به نقل از بحارالانوار، ج 46 ، ص 360.

9- همان، ص 40.

10- سير كوتاه در زندگي ائمه عليهم السلام، طباطبايي، محمد حسين .

11- بحارالانوار، ج 46، ص 143.

12- بحارالانوار، ج 46، ص 357ـ 336.

نويسنده

مجله انديشه حكومت ديني، ج 1، ص 521 – 529 .