بازگشت

پنجمين پيشواي امامت و رهبري


امام ابو جعفر، باقر العلوم ، پنجمين پيشواي ما ، جمعه ي نخستين روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجري در شهر مدينه چشم به جهان گشود. (1) او را«محمد» ناميدند و«ابو جعفر»كنيه و«باقر العلوم»يعني«شكافنده ي دانشها» لقب آن گرامي است.
به هنگام تولد هاله اي از شكوه و عظمت نوزاد اهل بيت را فرا گرفته بود، و همچون ديگر امامان پاك و پاكيزه به دنيا آمد.
امام باقر (عليه السلام) از دو سو-پدر و مادر-نسبت به پيامبر و حضرت علي و زهرا عليهم السلام مي رساند ، زيرا پدر او امام زين العابدين فرزند امام حسين ، و مادر او بانوي گرامي«ام عبد الله» (2) دختر امام مجتبي عليهم السلام است.
عظمت امام باقر (عليه السلام) زبانزد خاص و عام بود ، هر جا سخناز والايي هاشميان و علويان و فاطميان به ميان مي آمد او را يگانه وارث آن همه قداست و شجاعت و بزرگواري مي شناختند و هاشمي و علوي و فاطميش ميخواندند.
راستگوترين لهجه ها و جذاب ترين چهره ها و بخشنده ترين انسانها برخي از ويژگي هاي امام باقر عليه السلام است.
گوشه اي از شرافت و بزرگواري آن گرامي را در گزارش زير ميخوانيم:
پيامبر (صلي الله عليه واله) به يكي از ياران پارساي خود«جابر بن عبد الله انصاري» فرمود.اي جابر! تو زنده ميماني و فرزندم«محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب»را كه نامش در تورات«باقر»است در مي يابي، بدان هنگام سلام مرا بدو برسان.
پيامبر در گذشت و جابر عمري دراز يافت-و بعدها روزي به خانه ي امام زين العابدين آمد و امام باقر را كه كودكي خرد سال بود ديد ، به او گفت: پيش بيا... امام باقر (ع) آمد ... گفت: برو...
امام باز گشت. جابر اندام و راه رفتن او را تماشا كرد و گفت: به خداي كعبه سوگند آيينه ي تمام نماي پيامبر است.آنگاه از امام سجاد پرسيد اين كودك كيست؟
فرمود: امام پس از من فرزندم«محمد باقر»است.
جابر برخاست و بر پاي امام باقر بوسه زد و گفت: فدايت شوم اي فرزند پيامبر (صلي الله عليه واله) ، سلام و درود پدرت پيامبر خدا (صلي الله عليه واله) را بپذير چه او ترا سلام رسانده است.
ديدگان امام باقر پر از اشك شد و فرمود: سلام و درود بر پدرم پيامبر خدا باد تا بدان هنگام كه آسمان ها و زمين پايدارند و بر تو اي جابر كه سلام او را به من رساندي. (3)

دانش امام
دانش امام باقر عليه السلام نيز همانند ديگر امامان از سر چشمه ي وحي بود، آنان آموزگاري نداشتند و در مكتب بشري درس نخوانده بودند ،«جابر بن عبد الله» نزد امام باقر (عليه السلام) مي آمد و از آن حضرت دانش فرا ميگرفت و به آن گرامي مكرر عرض ميكرد:اي شكافنده ي علوم! گواهي ميدهم تو در كودكي از دانشي خدا داد برخورداري (4).
«عبد الله بن عطاء مكي» ميگفت: هرگز دانشمندان را نزد كسي چنان حقير و كوچك نيافتم كه نزد امام باقر عليه السلام ،«حكم بن عتيبه»كه در چشم مردمان جايگاه علمي والايي داشت در پيشگاه امام باقر چونان كودكي در برابر آموزگار بود (5).
شخصيت آسماني و شكوه علمي امام باقر (عليه السلام) چنان خيره كننده بود كه«جابر بن يزيد جعفي»به هنگام روايت از آن گرامي ميگفت:«وصي اوصياء و وارث علوم انبياء محمد بن علي بن الحسين مرا چنين روايت كرد...» (6)
مردي از«عبد الله عمر»مساله ايي پرسيد و او در پاسخ درماند،به سئوال كننده امام باقر را نشان داد و گفت از اين كودك بپرس و مرا نيز از پاسخ او آگاه ساز. آن مرد از امام پرسيد و پاسخي قانع كننده شنيد و براي«عبد الله عمر» بازگو كرد ، عبد الله گفت:اينان خانداني هستند كه دانششان خداداد است (7).
«ابو بصير»ميگويد: با امام باقر عليه السلام به مسجد مدينه وارد شديم، مردم در رفت و آمد بودند.امام به من فرمود:از مردم بپرس آيا مرا مي بينند؟از هر كه پرسيدم آيا ابو جعفر را ديده اي پاسخ منفي شنيدم،در حاليكه امام در كنار من ايستاده بود.در اين هنگام يكي از دوستان حقيقي آن حضرت«ابو هارون»كه نابينا بود به مسجد در آمد.امام فرمود:از او نيز بپرس.
از ابو هارون پرسيدم:آيا ابو جعفر را ديدي؟
فورا پاسخ داد:مگر كنار تو نايستاده است؟
گفتم: از كجا دريافتي؟
گفت:چگونه ندانم در حاليكه او نور رخشنده ايي است (8).
و نيز«ابو بصير»ميگويد:امام باقر (عليه السلام) از يكي ازافريقائيان حال يكي از شيعيان خود به نام«راشد»را جويا شد.پاسخ داد خوب بود و سلام مي رساند.
امام فرمود خدا رحمتش كند.
با تعجب گفت: مگر او مرده است؟
فرمود:آري.
گفت:چه وقت در گذشت؟
فرمود:دو روز پس از خارج شدن تو.
گفت: به خدا سوگند او بيمار نبود...
فرمود: مگر هر كس ميميرد به جهت بيماري است؟
آنگاه ابو بصير از امام در مورد آن در گذشته سئوال كرد.
امام فرمود: او از دوستان و شيعيان ما بود،گمان مي كنيد كه چشم هاي بينا و گوش هاي شنوايي براي ما همراه شما نيست وه چه پندار نادرستي است!به خدا سوگند هيچ چيز از كردارتان بر ما پوشيده نيست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانيد و خود را به كار نيك عادت دهيد و از اهل خير باشيد تا به همين نشانه و علامت شناخته شويد.من فرزندان و شيعيانم را به اين برنامه فرمان ميدهم (9).
يكي از راويان ميگويد در كوفه به زني قرآن مي آموختم، روزي با او شوخي كردم، بعد به ديدار امام باقر شتافتم، فرمود: آنكه (حتي) در پنهان مرتكب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهي ندارد، به آن زن چه گفتي؟ از شرمساري چهره ام را پوشاندم و توبه كردم ، امام فرمود: تكرار نكن (10).

اخلاق امام باقر عليه السلام
مردي از اهل شام در مدينه ساكن بود و به خانه ي امام بسيار مي آمد و به آن گرامي ميگفت: «...در روي زمين بغض و كينه ي كسي را بيش از تو در دل ندارم و با هيچكس بيش از تو و خاندانت دشمن نيستم! و عقيده ام آنست كه اطاعت خدا و پيامبر و امير مؤمنان در دشمني با توست، اگر مي بيني به خانه ي تو رفت و آمد دارم بدان جهت است كه تو مردي سخنور و اديب و خوش بيان هستي!»در عين حال امام عليه السلام با او مدارا ميفرمود و به نرمي سخن ميگفت. چندي بر نيامد كه شامي بيمار شد و مرگ را رويا روي خويش ديد و از زندگي نوميد شد، پس وصيت كرد كه چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر» بر او نماز گزارد.
شب به نيمه رسيد و بستگانش او را تمام شده يافتند، بامداد وصي او به مسجد آمد و امام باقر عليه السلام را ديد كه نماز صبح به پايان برده و به تعقيب (11) نشسته است،و آن گرامي همواره چنين بود كه پس از نماز به ذكر و تعقيب مي پرداخت.
عرض كرد:آن مرد شامي به ديگر سراي شتافته و خود چنين خواسته كه شما بر او نماز گزاريد.
فرمود: او نمرده است...شتاب مكنيد تا من بيايم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجديد فرمود و دو ركعت نماز خواند و دست ها را به دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب ، در سجده ماند،آنگاه به خانه ي شامي آمد و بر بالين او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد، امام او را بر نشانيد و پشتش را به ديوار تكيه داد و شربتي طلبيد و به كام او ريخت و به بستگانش فرمود غذاهاي سرد به او بدهند و خود بازگشت.
ديري بر نيامد كه شامي شفا يافت و به نزد امام آمد و عرض كرد:
«گواهي ميدهم كه تو حجت خدا بر مردماني (12)...»
«محمد بن منكدر»-از صوفيان آن روزگار-ميگويد:
در روز بسيار گرمي از مدينه بيرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين را ديدم-همراه با دو تن از غلامانشان-يا دو تن از دوستانش-از سركشي به مزرعه ي خويش باز ميگردد با خود گفتم:مردي از بزرگان قريش در چنين وقتي در پي دنياست! بايد او را پند دهم.
نزديك آمدم و سلام كردم،امام در حالي كه عرق از سر و رويش ميريختبا تندي پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت بدارد آيا شخصيتي چون شما در اين هنگام و با اينحال در پي دنيا ميرود!اگر در اين حالت مرگ در رسد چه ميكني؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت خداوند خواهم بود زيرا من بدينوسيله خود را از تو و ديگر مردمان بي نياز مي سازم،از مرگ در آن حالت بيمناكم كه سرگرم گناهي باشم.
گفتم: رحمت خدا بر تو باد ، مي پنداشتم كه شما را پند ميدهم اما تو مرا پند دادي و آگاه ساختي (13).

امام و امويان
امام چه خانه نشين باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتي رخ نمي دهد زيرا امامت چونان رسالت، منصبي است خدايي و مردمان را نمي رسد كه بدلخواه خويش امامي برگزينند.
غاصبان و متجاوزان هماره به مقام والاي امام رشك مي بردند و به هر وسيله براي غصب و تصرف حكومت و خلافت كه ويژه ي امامان بود دست مي يازيدند و در راه اين منظور از هيچ جنايتي نيز باك نداشتند. امامت امام در زمان خلافت وليد و سليمان بن عبد الملك و عمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبد الملك و هشام بوده است.
برخي از دوران امامت امام باقر عليه السلام مقارن حكومت ظالمانه ي هشام بن عبد الملك اموي ميبود و هشام و ديگر امويان به خوبي مي دانستند كه اگر حكومت ظاهر را با ستم و جنايت به غصب گرفته اند هرگز نميتوانند حكومت دردلها را از خاندان پيامبر بربايند.
عظمت معنوي امامان گرامي چنان گيرا بود كه گاه دشمنان و غاصبان خود مرعوب مي ماندند و به تواضع برميخاستند:
هشام در يكي از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق عليهما السلام نيز جزو حاجيان بودند، روزي امام صادق (عليه السلام) در اجتماع عظيم حج ضمن خطابه ايي فرمود:
«سپاس خداي را كه محمد (صلي الله عليه السلام) را به راستي فرستاد و ما را به او گرامي ساخت، پس ما برگزيدگان خدا در ميان آفريدگان و جانشينان خدا (در زمين) هستيم ، رستگار كسي است كه پيرو ما باشد و شور بخت آنكه با ما دشمني ورزد».
امام صادق عليه السلام بعدها مي فرمود:گفتار مرا به هشام خبر بردند ولي متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نيز به مدينه برگشتيم به حاكم خود در مدينه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد.
به دمشق در آمديم و هشام تا سه روز ما را بار نداد ، روز چهارم بر او وارد شديم ، هشام بر تخت نشسته بود و درباريان در برابرش به تير اندازي و هدف گيري سرگرم بودند.
هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت: با بزرگان قبيله ات تيراندازي كن.
پدرم فرمود: من پير شده ام و تيراندازي از من گذشته است، مرا معذور دار.
هشام اصرار ورزيد و سوگند داد كه بايد اين كار را بكني و به پير مردي از بني اميه گفت كمانت را به او بده پدرم كمان برگرفت و تيري به زه نهاد و پرتاب كرد،اولين تير درست در وسط هدف نشست،دومين تير را در كمان نهاد و چون شست از پيكان برداشت بر پيكان تير اول فرود آمد و آن را شكافت، تير سوم بر دوم و چهارم بر سوم...و نهم بر هشتم نشست، فرياد از حاضران برخاست، هشام بي قرار شد و فرياد زد:
آفرين ابا جعفر! تو در عرب و عجم سر آمد تيراندازي هستي ، چطور مي پنداري زمان تيراندازي تو گذشته است...و در همان هنگام تصميم بر قتل پدرم گرفت و سر به زير افكنده فكر مي كرد و ما در برابر او ايستاده بوديم ، ايستادن ما طولاني شد و پدرم از اين بابت به خشم آمد و آن گرامي چون خشمگين ميشد به آسمان مي نگريست و خشم در چهره اش آشكار ميشد، هشام غضب او را دريافت و ما را به سوي تخت خود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را در برگرفت و او را بر دست راست خود بر تخت نشانيد و مرا نيز در برگرفت و بر دست راست پدرم نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:
قريش تا چون تويي را در ميان خود دارد بر عرب و عجم فخر ميكند، آفرين بر تو، تيراندازي را چنين از چه كسي و در چند مدت آموخته ايي؟
پدرم فرمود: ميداني كه مردم مدينه تيراندازي مي كنند و من در جواني مدتي به اين كار مي پرداختم و بعد ترك كردم تا هم اكنون كه تو از من خواستي.
هشام گفت از آنگاه كه خويش را شناختم تا كنون تيراندازي بدين زبردستي نديده بودم و گمان نميكنم كسي در روي زمين چون تو بر اين هنر توانا باشد، آيا فرزندت جعفر نيز مي تواند همچون تو تيراندازي كند؟
فرمود:ما«كمال»و«تمام»را به ارث مي بريم، همان كمال و تمامي كه خدا بر پيامبرش فرود آورد آنجا كه مي فرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» (14)...زمين از كسي كه بر اين كارها كاملا توانا باشد خالي نمي ماند.
چشم هشام با شنيدن اين جملات در حدقه گرديد و چهره اش از خشم سرخ شد،اندكي سر فرو افكند و دوباره سر برداشت و گفت: مگر ما و شما از دودمان«عبد مناف» نيستيم كه در نسبت برابريم؟
امام فرمود:آري اما خدا ما را ويژگي هايي داده كه به ديگران نداده است.
پرسيد: مگر خدا پيامبر را از خاندان«عبد مناف» به سوي همه ي مردم و براي همه ي مردم از سفيد و سياه و سرخ نفرستاده است؟شما از كجا اين دانش را به ارث برده ايد در حاليكه پس از پيامبر اسلام پيامبري نخواهد بود و شمايان پيامبر نيستيد؟
امام بي درنگ فرمود:خداوند در قرآن به پيامبر مي فرمايد:
«زبانت را پيش از آنكه به تو وحي شود براي خواندن قرآن حركت مده (15) »پيامبري كه به تصريح اين آيه زبانش تابع وي است به ما ويژگي هايي داده كه به ديگران نداده است و به همين جهت با برادرش علي (عليه السلام) اسراري را ميگفت كه به ديگران هرگز نگفت و خداوند در اين باره ميفرمايد: «و تعيها اذن واعية» (16) -يعني آنچه به تو وحي ميشود و اسرار تو را-گوشي فرا گيرنده فرا ميگيرد.
و پيامبر خدا به علي (عليه السلام) فرمود:از خدا خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد.و نيز علي بن ابيطالب (عليه السلام) در كوفه فرمود«پيامبر خدا هزار در از دانش به روي من گشود كه از هر در هزار در ديگر گشوده شد»...همانطور كه خداوند پيامبر را كمالاتي ويژه داد پيامبر (صلي الله عليه واله) نيز علي (عليه السلام) را برگزيد و چيزهايي به او آموخت كه به ديگران نياموخت و دانش ما از آن منبع فياض است و تنها ما آن را به ارث برده ايم نه ديگران.
هشام گفت:علي مدعي علم غيب بود حال آنكه خدا كسي را بر غيب دانا نساخت.
پدرم فرمود:خدا بر پيامبر خويش كتابي فرود آورد كه در آن همه چيز از گذشته و آينده تا روز رستاخيز بيان شده است زيرا در همان كتاب ميفرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيئي» (17) -بر تو كتابي فرو فرستاديم كه بيان كننده ي همه چيز است-و در جاي ديگر فرمود: «همه چيز را در كتاب روشن به حساب آورده ايم (18) »و نيز:هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرديم (19) »و خداوند به پيامبر فرمان داده مهي اسرار قرآن را به علي بياموزد،و پيامبر به امت ميفرمود: علي از همه ي شما در قضاوت داناتر است...هشام ساكت ماند...و امام از بارگاه او خارج شد. (20)

امام با مخالفان احتجاج ميكند
«عبد الله بن نافع»از دشمنان امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام بود و ميگفت: اگر در روي زمين كسي بتواند مرا قانع سازد كه در كشتن«خوارج نهروان»حق با علي بوده است من بدو روي خواهم آورد.اگر چه در مشرق يا مغرب بوده باشد.
به عبد الله گفتند:آيا مي پنداري فرزندان علي (عليه السلام) نيز نمي توانند به تو ثابت كنند؟گفت مگر در ميان فرزندان او دانشمندي هست؟
گفتند:اين خود سند ناداني توست!مگر ممكن است در دودمان حضرت علي (عليه السلام) دانشمندي نباشد؟! پرسيد: در اين زمان دانشمندشان كيست،امام باقر عليه السلام را به او معرفي كردند و او با ياران خويش به مدينه آمد و از امام تقاضاي ملاقات كرد...امام به يكي از غلامان خويش فرمان داد بار و بنه ي او را فرود آورد و به او بگويد فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد ديگر عبد الله با ياران خويش به مجلس امام آمد و آن گرامي نيز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالي كه جامه اي سرخ فام بر تن داشت و ديدارش چون ماه فريبنده و زيبا بود فرمود:
سپاس ويژه خدايي است كه آفريننده ي زمان و مكان و چگونگي هاست حمد خدايي را كه نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمين است ملك اوست...گواهم كه جز«الله» خدايي نيست و«محمد» بنده ي برگزيده و پيامبر اوست، سپاس خدايي را كه به نبوتش ما را گرامي داشت و به ولايتش ما را مخصوص گردانيد.
اي گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر كدامتان فضيلتي از علي بن ابيطالب به خاطر داريد بگوييد.
حاضران هر يك فضيلتي بيان كردند تا سخن به«حديث خيبر»رسيد،گفتند: پيامبر در نبرد با يهودان خيبر، فرمود.
«لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله،كرارا غير فرار لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه»«فردا پرچم را به مردي مي سپارم كه دوستدار خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر نيز او را دوست مي دارند،رزم آوري است كه هرگز فرار نمي كند و از نبرد فردا باز نمي گردد تا خداوند به دست او حصار يهودان را فتح فرمايد».
-و ديگر روز پرچم را به امير مؤمنان سپرد و آن گرامي بانبردي شگفتي آفرين يهودان را منهزم ساخت و قلعه ي عظيم آنان را گشود.
امام باقر (عليه السلام) به عبد الله بن نافع فرمود:در باره ي اين حديث چه ميگويي؟
گفت:حديث درستي است اما علي بعدها كافر شد و خوارج را به ناحق كشت!
فرمود:مادرت در سوگ تو بنشيند،آيا خدا آنگاه كه علي را دوست مي داشت مي دانست كه او«خوارج»را مي كشد يا نمي دانست؟اگر بگويي خدا نمي دانست كافر خواهي بود.
گفت:ميدانست.
فرمود:خدا او را بدان جهت كه فرمانبردار اوست دوست ميداشت يا به جهت نافرماني و گناه.
گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست ميداشت (يعني اگر در آينده نيز گناهكار مي بود خداوند ميدانست و هرگز دوستدار او نمي بود پس معلوم ميشود كشتن خوارج طاعت خدا بوده است)فرمود:برخيز كه محكوم شدي و جوابي نداري.
عبد الله برخاست و اين آيه را تلاوت كرد: «حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر» (21) -اشاره به آنكه حقيقت چون سپيده صبح آشكار شد-و گفت«خدا بهتر ميداند رسالت خويش را در چه خانداني قراردهد» (22) و 23
ضرب سكه ي اسلامي به دستور امام باقر عليه السلام (24)
در صده ي اول هجري صنعت كاغذ در انحصار روميان بود و مسيحيان مصر نيز كه كاغذ مي ساختند به روش روميان و بنا بر مسيحيت نشان«اب و ابن و روح» بر آن ميزدند،«عبد الملك اموي»مرد زيركي بود،كاغذي از اين گونه را ديد و در مارك آن دقيق شد و فرمان داد آن را براي او به عربي ترجمه كنند، و چون معناي آن را دريافت خشمگين شد كه چرا در مصر كه كشوري اسلامي است بايد مصنوعات چنين نشاني داشته باشد، بي درنگ به فرماندار مصر نوشت كه از آن پس بر كاغذها شعار توحيد-شهد الله انه لا اله الا هو-بنويسند و نيز به فرمانداران ساير ايالات اسلامي نيز فرمان داد كاغذهايي را كه نشان مشركانهي مسيحيت دارد از بين ببرند و از كاغذهاي جديد استفاده كنند.
كاغذهاي جديد با نشان توحيد اسلامي رواج يافت و به شهرهاي روم نيز رسيد و خبر به قيصر بردند و او در نامه يي به«عبد الملك» نوشت:
صنعت كاغذ همواره با نشان رومي مي بود و اگر كار تو درمنع آن درست است پس خلفاي گذشته ي اسلام خطا كار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستي (25) ، من همراه اين نامه براي تو هديه اي لايق فرستادم و دوست دارم كه اجناس نشان دار را به حال سابق واگذاري و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزاري ما خواهد بود.عبد الملك هديه را نپذيرفت و به قاصد قيصر گفت: اين نامه پاسخي ندارد.
قيصر ديگر بار هديه اي دو چندان دفعه ي پيش براي او گسيل داشت و نوشت:
گمان ميكنم چون هديه را ناچيز دانستي نپذيرفتي، اينك دو برابر فرستادم و مايلم هديه را همراه با خواسته ي قبلي من بپذيري. عبد الملك باز هديه را رد كرد و نامه را نيز بي جواب گذاشت.
قيصر اين بار به عبد الملك نوشت:دو بار هديه ي مرا رد كردي و خواسته مرا بر نياوردي براي سوم بار هديه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسيح اگر اجناس نشان دار را به حال پيش برنگرداني فرمان ميدهم تا زر و سيم را با دشنام به پيامبر اسلام سكه بزنند و تو ميداني كه ضرب سكه ويژه ي ما روميان است ، آنگاه چون سكه ها را با دشنام به پيامبرتان ببيني عرق شرم بر پيشانيت مي نشيند،پس همان بهتر كه هديه را بپذيري و خواسته ي ما را بر آوري تا روابط دوستان همان چون گذشته پا بر جا بماند.
عبد الملك در پاسخ بيچاره ماند و گفت فكر ميكنم كه ننگين ترين مولودي كه در اسلام زاده شده من باشم كه سبب اين كار شدم كه به رسول خدا (صلي الله عليه واله) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولي هيچكس نتوانست چاره اي بينديشد، يكي از حاضران گفت: تو خود راه چاره را ميداني اما به عمد آن را وا ميگذاري!
عبد الملك گفت:واي بر تو،چارهاي كه من ميدانم كدامست؟
گفت:بايد از«باقر»اهل بيت چاره ي اين مشكل را بجويي.
عبد الملك گفتار او را تصديق كرد و به فرماندار مدينه نوشت«امام باقر» (عليه السلام) را با احترام به شام بفرستد، و خود فرستاده ي قيصر را در شام نگه داشت تا امام عليه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض كردند،فرمود:
تهديد قيصر در مورد پيامبر (صلي الله عليه واله) عملي نخواهد شد و خداوند اين كار را بر او ممكن نخواهد ساخت و راه چاره نيز آسان است، هم اكنون صنعت گران را گرد آور تا به ضرب سكه بپردازند و بر يك رو سوره ي توحيد و بر روي ديگر نام پيامبر (صلي الله عليه واله) را نقش كنند و بدين ترتيب از مسكوكات رومي بي نياز مي شويم.و توضيحاتي نيز در مورد وزن سكه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سكه هفت مثقال باشد (26) و نيزفرمود نام شهري كه در آن سكه ميزنند و تاريخ سال ضرب را هم بر سكه ها درج كنند.
عبد الملك دستور امام را عملي ساخت و به همه ي شهرهاي اسلامي نوشت كه معاملات بايد با سكه هاي جديد انجام شود و هر كس از سابق سكه اي دارد تحويل دهد و سكه ي اسلامي دريافت دارد،آنگاه فرستاده ي قيصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
قيصر را از ماجرا خبر دادند و درباريان از او خواستند تا تهديد خود را عملي سازد،قيصر گفت: من خواستم عبد الملك را به خشم آورم و اينك اين كار بيهوده است چون در بلاد اسلام ديگر با پول رومي معامله نمي كنند (27).

اصحاب امام باقر عليه السلام
در مكتب امام ابو جعفر باقر العلوم-كه درود فرشتگان بر او-شاگرداني نمونه و ممتاز پرورش يافتند كه اينك به نام برخي از آنان اشاره ميشود:
1-«ابان بن تغلب»:محضر سه امام را دريافته بود-امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام-ابان از شخصيت هاي علمي عصر خود بود و در تفسير،حديث،فقه، قرائت و لغت تسلط بسياري داشت.والايي دانش ابان چنان بود كه امام باقر (عليه السلام) بدو فرمود در مسجد مدينه بنشين و براي مردمان فتوي بده زيرا دوست دارم مردم چون تويي را در ميان شيعيان ما ببينند.
ابان هر وقت به مدينه مي آمد حلقه هاي درس ميشكست و در مسجد جايگاه خطابه ي پيامبر را براي تدريس او خالي ميكردند.
چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق (عليه السلام) عرض كردند فرمود:به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد. (28)
2-«زراره»:دانشمندان شيعه ميان پروردگان امام باقر و امام صادق عليهما السلام شش تن را برتر مي شمرند و زراره يكي از آنهاست.امام صادق (عليه السلام) خود ميفرمود:اگر«بريد بن معويه»و«ابو بصير»و«محمد بن مسلم»و«زراره» نمي بودند آثار پيامبري (معارف شيعه) از ميان ميرفت،آنان بر حلال و حرام خدا امينند.و باز ميفرمود: «بريد» و«زراره»و«محمد بن مسلم»و«احول»در زندگي و مرگ نزد من محبوب ترين مردمانند.
زراره در دوستي امام چنان استوار بود كه امام صادق عليه السلام ناگزير شد براي حفظ جان او به عيب جويي و بدگويي او تظاهر كند و در پنهان بدو پيام داد اگر از تو بدگويي ميكنم براي ايمن داشتن توست زيرا دشمنان، ما را به هر كس علاقمند ببينند به آزار او مي كوشند...و تو به دوستي ما شهرت داري و من ناچارم چنين تظاهر كنم...زراره از قرائت و فقه و كلام و شعر و ادب عرب بهره اي گسترده داشت و نشانه هاي فضيلت و دينداري در او آشكار بود. (29)
3-«كميت اسدي»:شاعري سر آمد بود و زبان گويايش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل بيت سخنان پر مغز مي سرود، شعرش چنان كوبنده و رسواگر بود كه پيوسته از طرف خلفاي اموي تهديد به مرگ ميشد.
باز گو كردن حقايق و به ويژه دفاع از اهل بيت پيامبر در آن زمان چنان خطرناك بود كه جز مردان مرد جرات اقدام بدان نداشتند،و كميت از قويترين چهره هايي است كه در دوران حكومت اموي از مرگ نهراسيد و تا آنجا كه يارايش بود حق گفت و سيماي امويان را بر مردم آشكار ساخت.
كميت در برخي از اشعار خويش امامان راستين را در برابر بني اميه چنين معرفي ميكند:
«آن راهبران دادگر همچون بني اميه نيستند كه انسانها وحيوانها را يكي بدانند،آنان همچون عبد الملك و وليد و سليمان و هشام اموي نيستند كه چون بر منبر نشينند سخناني بگويند كه خود هرگز عمل نمي كنند،امويان سخنان پيامبر را مي گويند اما خود كارهاي زمان جاهليت را انجام ميدهند» (30)
كميت شيفته ي امام باقر (عليه السلام) بود و در راه اين مهر خويشتن را فراموش ميكرد، روزي در برابر امام و در مدح او اشعار شيوايي را كه سروده بود ميخواند، امام به كعبه رو كرد و سه بار فرمود: خدايا كميت را رحمت كن آنگاه به كميت فرمود صد هزار درهم از خاندانم براي تو جمع آوري كرده ام.
كميت گفت:به خدا سوگند هرگز سيم و زر نميخواهم،فقط يكي از پيراهن هاي خود را به من عطا فرماييد.و امام پيراهن خود را به او داد. (31)
روزي ديگر در خدمت امام باقر نشسته بود، امام به دلتنگي از زمانه اين شعر بر خواند:
ذهب الذين يعاش في اكنافهم لم يبق الا شاتم او حاسد
«رادمرداني كه مردم در پناهشان زندگي ميكردند رفتند و جز حسودان يا بدگويان كسي باقي نمانده است»
كميت فورا پاسخ داد:
و بقي علي ظهر البسيطة واحد فهو المراد و انت ذاك الواحد
«اما بر روي زمين يكتن از آن بزرگ مردان باقي است كه هم او مراد جهانيان است و تو آن يكتن هستي.» (32)
4-«محمد بن مسلم»:فقيه اهل بيت و از ياران راستين امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود،چنانكه گفتيم امام صادق (عليه السلام) او را يكي از آن چهار تن به شمار آورده كه آثار پيامبري بوجودشان پا بر جا و باقي است.
محمد كوفي بود و براي بهره گرفتن از دانش بيكران امام باقر (عليه السلام) به مدينه آمد و چهار سال در مدينه ماند.
«عبد الله بن ابي يعفور»ميگويد به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم گاه از من سئوالاتي ميشود كه پاسخ آن را نميدانم و به شما نيز دسترسي ندارم،چه كنم؟
امام«محمد بن مسلم»را به من معرفي كرد و فرمود:چرا از او نميپرسي (33)...
در كوفه زني شب هنگام به خانهي محمد بن مسلم آمد و گفت:همسر پسرم مرده است و فرزندي زنده در شكم دارد، تكليف ما چيست؟
«محمد بن مسلم»گفت:بنابر آنچه امام باقر العلوم (عليه السلام) فرموده است بايد شكم او را بشكافند و بچه را بيرون آورند،سپس مرده را دفن كنند.
آنگاه از زن پرسيد مرا از كجا يافتي؟
زن گفت:اين مساله را به نزد«ابو حنيفه»بردم و او گفت در اين باره چيزي نميدانم ولي به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوايي داد مرا آگاه ساز...
ديگر روز محمد بن مسلم در مسجد كوفه«ابو حنيفه»را ديد كه در جمع اصحاب خويش همان مساله را طرح كرده ميخواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگويد!
«محمد»به طعنه سرفهيي كرد و ابو حنيفه دريافت و گفت«خدايت بيامرزد بگذار زندگي كنيم (34) »

شهادت امام باقر عليه السلام
امام گرامي باقر العلوم ، هفتم ذيحجهي سال 114 هجري در پنجاه و هفت سالگي در زمان ستمگر اموي«هشام بن عبد الملك»مسموم و شهيد شد،در شامگاه وفات به امام صادق عليه السلام فرمود:« من امشب جهان را بدرود خواهم گفت، هم اكنون پدرم را ديدم كه شربتي گوارا نزد من آورد و نوشيدم و مرا به سراي جاويد و ديدار حق بشارت داد»
ديگر روز تن پاك آن درياي بيكران دانش خدايي را در خاك بقيع كنار آرامگاه امام مجتبي و امام سجاد عليهما السلام به خاك سپردند،سلام خدا بر او باد (35).
و اينك در نشيب پايان موجي از دانش آن گرامي را در سخنان زير به تماشا بنشينيم:
دروغ خرابي ايمان است (36).
مؤمن، ترسو و حريص و بخيل نميشود (37).
حريص بر دنيا همچون كرم ابريشم است كه هر چه پيله را بر خود بيشتر بپيچد بيرون آمدنش مشكلتر ميشود (38)...
از طعن بر مؤمنان بپرهيزيد (39).
برادر مسلمانت را دوست بدار و براي او آنچه براي خود ميخواهي بخواه و آنچه را بر خود نميپسندي بر او نپسند (40).
...اگر مسلماني براي ديدار يا حاجتي به خانه ي مسلماني بيايد و او در خانه باشد و اجازه ي ورود به او ندهد و خود نيز به ديدار او بيرون نيايد،پيوسته اين صاحب خانه در لعنت خدا خواهد بود تا آنگاه كه يكديگر را ملاقات كنند (41)...
همانا خداوند با حيا و بردبار را دوست ميدارد (42).
آنكه خشمش را از مردم باز دارد خداوند عذاب قيامت را از او باز دارد (43).
آنانكه امر به معروف و نهي از منكر را عيب ميدانند بد مردماني هستند (44).
همانا خداوند بنده ايي را كه دشمن داخل خانه ي او شود و او با وي مبارزه نكند دشمن دارد (45).


پاورقي


1- مصباح المتهجد شيخ طوسي ص 557
2- امام صادق (ع) در باره «ام عبد الله »فرمود از زنهاي با ايمان و پرهيزكار و نيكو كار بود... تواريخ النبي و الآل تستري ص 47
3- امالي شيخ صدوق ص 211 چاپ سنگي
4- علل الشرايع شيخ صدوق ج 1 ص 222 چاپ قم
5- ارشاد شيخ مفيد ص 246 چاپ آخوندي
6- ارشاد شيخ مفيد ص 246 چاپ آخوندي
7- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 329 چاپ نجف
8- بحار الانوار ج 46 ص 243 به نقل از خرائج راوندي.
9- بحار الانوار ج 46 ص 243 به نقل از خرائج رواندي
10- بحار الانوار ج 46 ص 247 به نقل از خرائج رواندي
11- تعقيب:دعاها و ذكرهايي است كه بدون فاصله پس از نماز مي خوانند.
12- امالي شيخ طوسي ص 261 چاپ سنگي با اختصار
13- ارشاد مفيد چاپ آخوندي ص 247
14- سوره ي مائده آيه ي 3
15- سوره ي القيامه آيه ي 16
16- سوره ي الحاقه آيه ي 12
17- سوره نحل آيه ي 89
18- سوره ي يس آيه ي 12
19- سوره ي انعام آيه ي 38
20- دلائل الامامة طبري شيعي ص 104- 106 چاپ دوم نجف.با اختصار و نقل به معني در پاره اي از جملات
21- سوره بقره آيه ي 187
22- سوره ي انعام آيه ي 124
23- مستفاد از كافي ج 8 ص 349.
24- برخي از دانشمندان اين موضوع را به امام سجاد عليه السلام نسبت داده اند و برخي ديگر گفته اند امام باقر (ع) به دستور امام سجاد عليه السلام اين پيشنهاد را كرده است.براي اطلاع بيشتر به كتاب العقد المنير ج 1 مراجعه شود
25- قيصر با اين مقدمه مي خواست تعصب عبد الملك را بر انگيزد تا براي تصويب كار خلفاي گذشته از منع كاغذ رومي دست باز دارد.
26- امام عليه السلام فرمود:سه نوع سكه ضرب شود،نوع اول هر درهم يك مثقال و ده درهم آن 10 مثقال،و نوع دوم هر ده درهم 6 مثقال و نوع سوم هر ده درهم 5 مثقال باشد بدين ترتيب هر سي درهم از سه نوع 21 مثقال مي شد و اين برابر با سكه هاي رومي بود و مسلمانان موظف بودند سي درهم رومي كه 21 مثقال بود بياورند و سي درهم جديد بگيرند.
27- «المحاسن و المساوي بيهقي »ج 2 ص 232- 236 چاپ مصر- «حيوة الحيوان دميري »چاپ سنگي ص 24با اختصار و نقل به معني در پاره اي از جملات.
توجه:در اين داستان خوانديم كه سكه هاي اسلامي در زمان امام باقر (ع) به صلاح ديد آن بزرگوار ساخته و رائج شده است و اين مطلب با آنچه در برخي از كتابها آمده است كه در زمان حضرت علي (ع) در بصره به دستور آن حضرت سكه هاي اسلامي زده شده و آن حضرت پايه گذار آن بوده منافاتي ندارد زيرا منظور اين است كه آغاز سكه زدن در زمان حضرت علي عليه السلام بوده و تكميل و شيوع آن در زمان امام باقر عليه السلام انجام شده است براي اطلاع بيشتر به كتاب غاية التعديل مرحوم سردار كابلي ص 16 مراجعه شود.
28- جامع الروات ج 1 ص 9
29- جامع الروات ج 1 ص 117 و 324- 325
30- الشيعة و الحاكمون ص 128
31- سفينة البحار ج 2 ص 496
32- منتهي الآمال چاپ 1372 قمري ص 7 ج 2
33- تحفة الاحباب محدث قمي ص 351- جامع الرواة ج 2 ص 164
34- رجال كشي ص 162 چاپ دانشگاه مشهد
35- به كتاب هاي:كافي ج ا ص 469 و ج 5 ص 117 و بصائر الدرجات ص 141 چاپ سنگي و تواريخ النبي و الآل تستري ص 40 و انوار البهيه محدث قمي ص 69 چاپ سنگي مراجعه شود.
36- و 37- و 38- وسائل الشيعه چاپ سنگي ج 2 ص 233 و 6 و 474
39- و 40- و 41- و 42- و 43- همان كتاب ج 2 صفحات 240 و 229 و 231 و 455 و 469.
44- فروع كافي ص 343
45- وسائل الشيعة ج 2 ص 433

نويسنده

سايت حوزه نت