بازگشت

فـصـل چـهـارم : در ذكـر پـاره اي از مـواعـظ و كـلمـات حـمـكـت آمـيـز حـضـرت ابـي


اول ـ قال عليه السلام : (( ما شيبَ شَي ءٌ بشِي ءٍ اَحْسَنُ مِنْ حِلْمٍ بِعِلْمٍ )) :(65) يـعـنـي حـضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود: آميخته نشده هيچ چيزي به چيزي كه بهتر باشد از آميختن حلم به علم .

مؤ لف گويد: (( حلم )) نگاه داشتن نفس است از هيجان غضب به آنكه قوّه غضبيه او را بـه آسـانـي حـركـت نـدهد، و بي تاءنّي و تثبّت چيزي از او سر نزند، و واردات مكروهه روزگار او را مضطرب نگرداند:

با تو گويم كه چيست غايت حلم

هركه زهرت دهد شكر بخشش

كم مباش از درخت سايه فكن

هركه سنگت زند ثمر بخشش

هركه بخراشدت جگر به جفا

همچون كان كريم زر بخشش

و بس است در شرافت حلم كه با علم توام ، و مانند نماز و زكات با هم ذكر مي شو.

دوم ـ قـال عـليـه السـلام : (( اَلكـَمـالُ كـُلُّ اَكْمالِ التَّفَقُّهُ فِي الدّينِ، وَ الصَّبْرُ عَلَي النّائبَةِ، وَ تَقْديرُ الْمَعيشَةِ )) ؛(66)

فرمود: كمال و تمام كمال است تفقّه و بصيرت پيدا كردن در دين ، و صبر كردن در مصيبت و كار دشوار، و اندازه آوردن امر معيشت ؛ يعني بسنجد آنچه عايد او مي شود در ماه مثلا، پس به همان اندازه خرج كند. پس هرگاه ماهي سه تومان عايد او مي شود روزي يك قران خرج كند و بيشتر از آن خرج ننمايد و اگر اتفاقا يك روز زيادتر خرج كرد زيادي را كم روز ديگر گذارد تا آنكه به ذلت قرض و سؤ ال از مردم گرفتار نشود.

پند مادر علامه مجلسي اول و دعاي ملا عبداللّه شوشتري

شـيـخ مـا ثـقـة الاسـلام نـوري در خـاتـمـه (( مـسـتـدرك )) نـقـل كـرده در حـال عـلامـه مـجـلسي مولانا محمدباقر بن محمّدتقي بن مقصود علي المتخلّص بـالمجلسي رحمه اللّه كه والده ملاّ محمّدتقي ، عارفه مقدسه صالحه بوده و از تقوي و صـلاح او نـقـل شـده كـه وتي شوهرش ملاّ مقصودعلي عازم سفري گرديد، پسران خود ملاّ مـحـمـدتـقـي و مـلاّ مـحـمّدصادق را آورد خدمت علامه مقدس ورع ملاّ عبداللّه شوشتري به جهت تحصيل علوم شرعيه و استدعا كرد از آن بزرگوار كه مواظبت فرمايد در تعليمشان ، پس از آن مسافرت كرد، پس مصادف شد در آن ايام عيدي ، جناب ملاّ عبداللّه سه تومان به ملاّ مـحـمـدتـقـي داد فرمود اين را صرف نماييد در ضروريات معاش خودتان ، عرض كرد كه بـدون اطـلاع و اجازه والده نمي توانيم صرف نماييم ، چون خدمت والده خود رسيدند كيفيت را به عرض رسانيدند فرمود كه پدر شما دكّاني دارد كه غلّه آن چهارده غاز بيگي است و آن مـسـاوي خـرج شما است به نحوي كه تعيين و تقسيم آن كرده ام ، و اين عادت شده براي شـمـا در ايـن مـدت ، پـس هـرگـاه ايـن مـبـلغ را بـگـيـرم حـال شـمـا را تـوسـعـه و فـراخـي مـعـيـشـت مي شود و اين مبلغ تمام مي گردد و شما عادت اول خـود را فـراموش مي نماييد آن وقت به مخارج كم صبر نمي نماييد پس لابدّ مي شوم شـكايت كنم از تنگي حال شماها در اكثر اوقات به جناب ملاّ عبداللّه و غيره و اين شايسته مـا نـيـسـت . چـون خـدمـت مـولانـا اين مطلب عرض شد آن بزرگوار دعا كرد در حق ايشان ، حق تـعـالي دعـاي آن جـنـاب را مـسـتـجـاب فـرمود و اين سلسله جليله را از حاميان دين و مروجين شـريـعـت سـيـدالمـرسـليـن حـضـرت خـاتم النبيين صلي اللّه عليه و آله و سلم قرار داد و بيرون آورد از ايشان اين بحر موّاج و سراج وهّاج را.(67)

سـوم ـ قال عليه السلام : (( صُحُبَةُ عِشْرينَ سَنَةٍ قَرابَةٌ )) (68) ؛ يعني مصاحبت و رفاقت بيست سال در حكم قرابت و خويشاوندي است .

چـهـارم ـ قـال عـليـه السلام : (( ثَلاثَةٌ مِن مَكارِم الدُّنْيا وَالا خِرَةِ اَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تـَصـِلَ مـَنْ قـَطَعَكَ وَ تَحْلُمَ اَذا جُهِلَ عَلَيْكَ )) ؛(69) يعني سه كار و كردار اسـت كـه از مكارم دنيا و آخرت است ، يكي آنكه عفو كني از كسي كه بر تو ستم كرده ، و ديگر آنكه صله و پيوند كني با كسي كه قطع رحم تو كرده ، سوم آنكه حلم كني هرگاه از روي جهل و ناداني با تو رفتار شود.

پنجم ـ فرمود: هيچ بنده اي نباشد كه امتناع نمايد از معونه برادر مسلمان خود و كوشش در قـضـاي حـاجـت او ـ خـواه بـرآورده شـود يـا نـشود ـ مگر اينكه مبتلا گردد در سعي نمودن و كوشش ورزيدن در حاجتي كه موجب گناه او شود و هيچ اجري نداشته باشد، و هيچ بنده اي نـيـست كه انفاق در راه رضاي خدا بخل ورزد مگر اينكه مبتلا شود به اينكه چند برابر آن مـبـلغ را كـه در راه خـدا بـخـل ورزيـده بـود در مصارفي كه خشم خداي را برانگيزد انفاق كند.(70)

ششم ـ قال عليه السلام : (( مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ مِنْ نَفْسِهِ فَاِنَّ مَواعِظَ النّاسِ لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُ شَيْئا )) ؛(71) هركس را كه خداي ، خود او را براي او واعظ و پندگوي نگرداند مواعظ ديگران او را فايده نرساند.

هـفـتـم ـ قـال عليه السلام : (( كَمْ مِنْ رَجُلٍ لَقِيَ رَجُلا فَقالَ لَهُ اَكَبَّ اللّهُ عَدُوَّكَ وَ مالَهُ مِنُ عَدُوَّ اِلاّ اللّهُ )) ؛(72) چه بسيار افتد كه مردي با مردي ديگر ملاقات نمايد و در دعـا و خـوش آمـد گـويـد: خـداونـد دشـمـنـت را سـرنـگـون و مـنـكـوب گـردانـد و حال آنكه او را دشمني نباشد مگر خدا.

هـشـتم ـ قال عليه السلام : (( عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ اَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ اَلْفَ عابِدٍ )) ؛(73) يـعـنـي عـالمـي كـه مـردم بـه عـلم او مـنـتـفـع شـونـد افضل است از هفتاد هزار عابد.

فضيلت علم و علما

مـؤ لف گـويد: كه روايات در فضيلت علم و علما، زياده از آن است كه احصا شود، در جمله اي از اخـبـار اسـت كـه يـك عـالم افـضـل اسـت از هـزار عـابـد و هـزار زاهـد، و فـضـل عـالم بر عابد مثل فضل آفتاب است بر ستاره ها، و يك ركعت نماز كه فقيه مي كند بـهـتـر اسـت از هـفـتـاد هـزار ركـعـتـي كـه عابد مي كند، و خواب عالم بهتر است از نماز با جـهل ، و چون مؤ من بميرد و بگذارد يك ورقه كه در آن علمي باشد، مي گردد آن ورقه در روز قيامت پرده ميان او و آتش ، و عطا فرمايد او را خداوند به هر حرفي كه نوشته شده در آن شـهـري كـه وسيعتر است از دنيا به هفت مرتبه ، و چون فقيه بميرد بگيرند بر او مـلائكـه و بـقـعـه هـاي زمـيـن كـه عـبـادت مي كرد در آنها خدا را، و درهاي آسمان كه از آنجا اعـمـال او را بـالا مـي برند، و در اسلام شكستي پيدا شود كه سد نكند او را چيزي ؛ زيرا كـه مـؤ مـنـين فقها، قلعه هاي اسلام اند، مانند قلعه اي كه براي دور شهر مي سازند. الي غير ذلك .(74)

و شيخ ما ثقة الا سلام نوري در (( كلمه طيبه )) اخبار بسيار در فضيلت علما و فوايد وجـود آنـهـا ذكـر كـرده از جـمـله فـرموده : و از فوايد وجود علما آنكه ايشانند اسباب دوست داشـتـن خـداونـد تـعالي بندگان را و دوست داشتن ايشان خداوند را و اين دو محبت غايت سير سالكين و آخر مراحل رجوع كنندگان به سوي خداوند است .(75)

سـبـط شيخ طبرسي رحمه اللّه در كتاب (( مشكوة الا نوار )) روايت نموده كه شخصي خـدمـت رسـول خـدا صـلي اللّه عليه و آله و سلم عرض كرد: هرگاه حاضر شود جنازه اي و حـاضـر شـود مـجـلس عـالمـي كـدام يك محبوبتر است نزد شما كه من حاضر شوم به آنجا؟ فـرمـود: اگـر هـسـت براي جنازه كسي كه برود با او و دفن كند او را پس به درستي كه حـضـور مـجـلس عـالم افـضـل اسـت از حضور هزار جنازه و از عيادت هزار مريض و از به پا ايـسـتـادن بـه جـهـت عـيادت در هزار شب و از روزه هزار روز و از هزار درهم صدقه دادن به مساكين و از هزار حج سواي واجب و از هزار جهاد سواي جهاد واجب كه در راه خدا جهاد كني به مـال و جـان خـود و كـجـا مي رسد اين مقامات به محضر عالم ، آيا ندانستي كه خداوند اطاعت كـرده مـي شـود بـه عـلم ؛ و خـيـر دنـيـا و آخـرت بـا عـلم اسـت و شـرّ دنـيـا و آخـرت بـا جـهـل اسـت ، آيـا خبر ندهم شما را از جماتي كه نه انبيائند و نه شهدا، غبطه مي برند در روز قـيـامـت بـه مـنـزلت ايـشـان يا رسول اللّه ؟ فرمود: ايشان آنانند كه محبوب مي كنند بـنـدگـان را در نـزد خـداوند، و محبوب مي كنند خداوند را در نزد بندگان ، عرض كرديم ايـنكه خداوند را محبوب مي كنند نزد بندگان دانستيم ، پس چگونه بندگان را محبوب مي كند نزد خداوند؟

فـرمود: امر مي كنند ايشان را به آنچه خداوند دوست دارد و نهي مي كنند ايشان را از آنچه خـداونـد مـكـروه دارد، پـس هـرگـاه اطـاعـت كـردنـد ايـشـان را دوسـت مـي دارد خـداونـد آنـهـا را.(76)



آثار همنشيني با علما

و از فـوايـد وجـود علما، مضاعف شدن ثواب نمازها است با ايشان چنانچه شيخ شهيد رحمه اللّه روايـت كـرده كـه نـمـاز بـا عـالم در غـيـر مـسـجـد جـامـع مـقـابـل هـزار ركـعـت است و در مسجد جامع مقابل صد هزار ركعت ، و همچنين مضاعف شدن ثواب صـدقـات اسـت بـر آنـها چنانچه علامه حلي رحمه اللّه در (( رساله سعديه )) و ابن ابـي جـمـهـور در (( عـوالي اللّئالي )) روايـت كـرده از رسـول خـدا صلي اللّه عليه و آله و سلم كه صدقه بر علما به ازاء يكي هفت هزار است و هـمـچـنين رسيدن خير و رحمت به همنشين ايشان ، چنانچنه در (( امالي )) از جناب صادق عـليـه السـلام مـروي اسـت كه هيچ مؤ مني نمي نشيند نزد عالمي يك ساعت مگر آنكه ندا مي كند او را پروردگارش نشستي نزد حبيب من ، قسم به عزت و جلالم هر آينه بنشانم تو را در بـهـشـت بـا او و باكي ندارم . و در (( عدة الداعي )) مروي است از حضرت اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـلام كه نشستن يك ساعت نزد علما، محبوبتر است نزد خداوند از عبادت هزار سال .(77)

و در (( كـافـي )) و غيره ، از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم مروي است كه فـرمـود عـلمـا سـادات انـد و نـشـسـتـن بـا ايـشان عبادت است و در پاره اخبار نهي رسيده از مـجـالسـت بـا قـاضـي عـامه به جهت اينكه شايد لعنت او را در رسد پس ‍ همنشين او را فرا گـيـرد و از ايـن مـعـلوم مـي شـود كـه نـشـسـتـن بـا آنـكـه مـحـل رحـمـت اسـت سـبـب شـركـت در آن مـوهـبـت اسـت . نـيـز مـروي اسـت كـه مـثل عالم مثل عطر فروش ‍ است كه در ملاقاتش اگر از عطر نخريدي از بوي عطرش معطر خـواهـي شـد. و هـمچنين رسيدن فيض به نگاه كنندگان به ايشان كه نظر كردن به روي عـالم عـيـادت اسـت . و در (( جـامـع الا خـبـار )) از حـضـرت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم روايت كرده كه نظر به سوي عالم محبوبتر است نـزد خـداونـد از اعـتـكـاف يك سال در بيت اللّه الحرام ، و همچنين نظر به در خانه ايشان ، چـنـانچه در كتاب مذكور مروي است كه خداوند نظر كردن به در خانه عالم را عبادت قرار داه و هـمـچـنـيـن زيارت ايشان را، چنانكه در آن كتاب از آن جناب مروي است كه زيارت علما، مـحبوبتر است نزد خدا از هفتاد طواف دور خانه خدا و بهتر است از هفتاد حج و عمره پسنديده قـبـول شـده و بـلنـد مـي كـنـد خـداونـد بـراي او هـفـتـاد درجـه و نـازل مـي كـند بر او رحمت را و گواهي مي دهند براي او ملائكه كه بهشت بر او واجب شده بـلكـه زيـارت ايـشان را بدل زيارت ائمه عليهم السلام قرار داده اند با آن همه اجرها و خيرها كه در آن است ، چنانكه در (( كافي )) جناب كاظم عليه السلام روايت كرده كه هركس قدرت ندارد بر زيارت قبور ما پس زيارت كند صلحا و برادران ما را.

و هـمـچـنـيـن بـرداشـتـه شـدن عـذاب دنـيـا و برزخ از گناهكاران به سبب وجود علما، موافق رواياتي كه ذكرش در اينجا موجب تطويل است .(78)

مـؤ لف گـويـد: كـه شـايـسـتـه ديـدم ايـن اشـعـار حـكـمـت آمـيـز را كـه در مـدح عـلم و عمل است در اينجا ذكر نمايم :

نيست از بهر آسمان ازل

نردبان پايه به ز علم و علم

علم سوي در اله برد

نه سوي ملك و مال و جاه برد

مرد را علم ره دهد به نعيم

مرد را جهل در دهد به جحيم

علم باشد دليل نعمت و ناز

خنك آن را كه علم شد دمساز

علم خوان گر ز آدمي است رگي

زانكه شد خاص شه به علم سگي

ننگ دارد بسي به جان و به دل

سگ عالم از آدمي جاهل

هركه را علم نيست گمراه است

دست او زآن سراي كوتاه است

كار بي علم تخم در شور است

علم بيكار زنده در گور است

كار بي علم بار و بر ندهد

تخم بي مغز پس ثمر ندهد

حجت ايزديست در گردن

خواندن علم كار ناكردن

آنچه دانسته اي به كار درآر

خواندن علم جوي از پي كار

تا تو در علم با عمل نرسي

عالمي فاضلي ولي نه كسي

علم در مزبله فرو نايد

كه دقم با حدث نمي پايد

چند از اين ترّهات محتالي

چشمها درد ولاف كحّالي

دانش آن خوبتر ز بهر بسيج

كه بداني كه مي نداني هيچ

نهم ـ قال عليه السلام : (( اِنَّما مَثَلُ الْحاجَةِ مَنْ اَصابَ مالَهُ حَديثا كَمَثَلِ الدِّْرهَمِ في فَمِ اَلافـْعـي اَنـْتَ اِلَيـْهِ مـُحـْوِجٌ وَ اَنـْتَ فـيـها عَلي خَطَرٍ )) (79) ؛ فرمود: همانا مـثـل حـاجـتـمـنـد بـودن بـه مـردم نـو كـسـيـه كـه بـتـازه داراي مـال و بضاعت شده اند مانند درهمي است كه در دهان افعي باشد كه تو آن درهم حاجت داري و لكن بسبب آن افعي دچار خطر و نزديك هلاكتي

دهـم ـ قال عليه السلام : (( اَرْبَعٌ مِنْ كُنُوزِ الْبرِ، كِتْمانُ الْحاجَةِ، وَ كِتْمانَ الصَّدَقَةِ، وَ كـِتـْمـانُ الْوَجـَعِ، وَ كـِتـْمـانُ الْمـُصـيـبَةِ )) (80) ؛ يعني چهار چيز است كه از گنجهاي بر و نيكويي است : كتمان حاجت و كتمان صدقه و كتمان درد و كتمان مصيبت .

مـؤ لف گـويـد: در (( مـجـمـوعـه ورّام )) خـبـري از احـنـف نقل شده كه ذكرش در اينجا مناسب است و آن چنان است كه احنف گفت : شكايت كردم به عموي خـويـش صـعـصـعـه ، وجـع و درد خـود را كه در دل داشتم ، او مرا سرزنش كرد، فرمود: اي فـرزنـد بـرادر! هـرگاه مصيبتي بر تو وارد شد شكايت مكن آن را به احدي مانند خودت ؛ زيـرا كـه آن شـخـصـي كـه بـه آن شـكـايـت مـي كـنـيـم يـا دوسـت تـو اسـت بـدحـال مـي شـود و يـا دشـمن تو است پس مسرور مي شود، همچنين آن دردي كه در تو است شـكـايـت مـكـن آن را بـه مـخـلوقـي كـه مـثـل تـو اسـت و قـدرت نـدارد كـه مثل آن را از خودش رفع كند تا چه رسد به ديگري و لكن عرض كن آن را به آنكه تو را بـه آن مـبـتلا كرده است و او قدرت دارد كه آن را از تو برطرف كند و فرجي از آن تو را كـرامـت فـرمـايـد، اي فـرزنـد بـرادر! يـكـي از ايـن دو چـشـم مـن چهل سال است كه بينايي آن رفته است و نمي بينم به آن چيزي نه بياباني و نه كوهي و در ايـن مـدت مـطـلع نـكـرده ام ، بـه آن زوجـه خـود را و نـه احـدي از اهل بيت خود را!(81)

فـقـيـر گويد: كه فقره اول ، مضمون اين شعر است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به آن متمثّل مي شده :

فَاِنْ تَسْئَليني كَيْفَ اَنْتَ فَاِنَّني

صَبُورٌ عَلي رَيْبِ الزَّمانِ صَليبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ اَنْ يُري بِيَ كَاءبَةٌ

فَيَشْمُتَ عادٍ اَوْ يُسامَ حَبيبُ(82)

يـازدهـم ـ قالَ عليه السلام : اِيّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَاِنَّهُما مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ، مَنْ كَسِلَ لَمْ يـُؤَدٍّ حَقَّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلي حَقٍّ(83) ؛ فرمود: بپرهيز از كسالت و مـلالت در امـور؛ زيـرا كـه ايـن دو چـيـز كـليـد هـر بـدي اسـت ، كـسـي كه به كسالت و واماندگي رود اداي هيچ حقي نكند و كسي كه ملالت و بيقراري گيرد بر هيچ حقي صابر و شكيبا نتواند بود.

مؤ لف گويد: كه در اين مقام حكايتي از شيخ عارف زاهد ابوالحجاج اقصري در نظر دارم كه شايسته است گفت : شيخ من ابوجعران است و آن حيواني است كه سرگين را گرد كرده مـي غـلطـانـد و بـه سـوراخ خـود بـرد و نـام او (( جـعـل عـ(( (سوسك سرگين غلطان ) است ، مردم گمان كردند كه مزاح مي كند، گفت : مزاح نـمـي كـنـم ، گـفـتـند: اين حيوان را كه قصد كرده برود نزد چراغ و چراغ روي پايه بود مـانـند مناره لكن صاف و املس بود به حدي كه پاي حيوان به آن قرار نمي گرفت . اين حيوان مي خواست بالاي مناره چراغ رود پايش مي لغزيد و مي افتاد. بر مي خاست باز بر مـنـاره بـلنـد شـد و بـه زحـمـت مقداري مي رفت باز مي افتاد، من شمردم اين كردار او را تا هـفـتـصـد مـرتـبـه و ايـن حيوان از اين كار كسل و ملول نشد و من تعجب مي كردم تا آنكه من از مـنـزل بـيـرون شدم براي نماز صبح چون نماز گذاشتم و برگشتم ديدم كه بالاي مناره رفـتـه پـهـلوي فتيله چراغ نشسته ، پس گرفتم از او آنچه گرفتم يعني جد و ثبات در كار و به پايان رسانيد آن را.

دوازدهـم ـ قـالَ عـليـه السلام : (( اَلتّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ اَنْ تُسَلِّمَ عَلي مَنْ لَقيتَ وَ اَنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَ اَنْ كُنْتَ مُحِقّا )) (84) ؛ فرمود: تواضع و فـروتني آن است كه راضي باشد شخص به نشستن در محلي كه پست تر است از محلي كـه مـقتضاي شرف او است ، و آنكه سلام كني بر هر كسي كه ملاقات كني ، و آنكه ترك كني مراء و مجادله را اگرچه حق با تو باشد.

سـيـزدهـم ـ قـالَ عـليـه السلام : (( اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ في قَرَنٍ فَاذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تـَبـِعـَهُ صـاحـِبـُهُ عـ(( ؛(85) فرمود: حيا و ايمان يك ريسمان مقرون و اين دو گوهر گرانمايه در يك سلك منظوم هستن ، پس هرگاه يكي از آن دو برود رفيقش نيز به مرافقت و مصاحبت او مي رود.

مـؤ لف گويد: كه روايات در فضيلت حيا بسيار است و كافي است در حق او آنكه حضرت رسـول صـلي اللّه عـليـه و آله و سـلم او را لباس اسلام قرار داده فرموده : (( اَلا سْلامُ عـُرْيـانٌ فـَلِباسُهُ الْحَياءُ. )) (86) پس همچنان كه لباس ‍ ساتر عورات و قبايح ظاهره است ، حيا نيز ساتر قبايح و مساوي باطنه است . و روايت شده كه ايمان نيست بـراي كـسـي كـه حـيـا نـدارد، و آنـكه در هر بنده ، كه حق تعالي اراده فرمايد هلاك او را، بيرون كند از او حيا را.(87)

و از حـضـرت رسـول صـلي اللّه عليه و آله و سلم مروي است كه قيامت بر پا نخواهد شد تـا بـرود حيا از كودكان و زنان . الي غير ذلك ؛(88) و لهذا اين صفت شريفه در حـضـرت رسـول خـدا صـلي اللّه عـليـه و آله و سلم و ائمه هدي عليهم السلام بسيار و كـامـل بـود بـه حـدي كه روايت شده پيغمبر خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم در وقتي كه تـكـلم مـي فـرمـود حيا مي كرد و عرق مي نمود، و فرو مي خوابانيد چشم خود را از مردم از جهت حيا هنگامي كه با او تكلم مي نمودند.

و فـرزدق شـاعـر، امـام زيـن العـابـديـن عـليـه السـلام را بـه هـمـيـن خـصلت مدح كرده در قول خود:

يَغْضي حَياءً وَ يُغْضي مِنْ مَهابَتِهِ

فَلا يُكَلَّمُ اِلاّ حينَ يَبْتَسِمُ

حـيـا مي كرد و عرق مي نمود و فرو مي خوابانيد چشم خود را از مردم از جهت حيا هنگامي كه با او تكلم مي نمودند.

و از حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه مـنـافـقـي وقـتـي بـراي آن حضرت نـقل كرد كه بعضي از شيعيان تو شراب مي خوردند حضرت صورت مقدسش عرق كرد از حيا و خجالت .(89)

چهارده ـ فرمود آن حضرت آيا خبر ندهم شما را به كاري كه چون به جاي آوريد آن را دور شـود سـلطـان و شـيـطـان از شما، ابوحمزه عرض كرد: ما را خبر فرماي تا آن را به جاي آوريـم ، فـرمـود: بـر شـما باد به دادن صدقه در صبحگاهان ؛ چه اداي صدقه فرمودن روي شيطان را سياه كند و قهر و ستيز سلطان را در آن روز درهم شكند، و بر شما باد كه در راه خـداي و رضـاي حـق بـا مـردم دوسـتـي و مـودت گيريد، يعني دوستي شما از اين راه باشد و بر عمل صالح موازرت و معاونت نماييد؛ چه اين كار ريشه ظلم سلطان و وسوسه شـيـطـان را بـر مـي كـند، و چندان كه مي توانيد در كار استغفار و طلب آمرزش از حضرت پـروردگـار الحـاح و ابـرام نـمـايـيـد؛ چـه ايـن كـردار گـنـاهـان را مـحـو و نـابـود گرداند.(90)

پانزدهم ـ روايت شده كه آن حضرت به جابر جعفي فرمود كه اي جابر! آيا همين بس است كـسـي را كـه تـشـيـع بـر خـود مـي بـنـدد كـه دعـوي مـحـبـت مـا اهـل بـيـت كـنـد، واللّه ! شـيعه ما نيست مگر كسي كه اطاعت خدا نمايد و تقوي و پرهيزكاري داشـتـه بـاشـد، اي جابر! پيشتر شيعيان را نمي شناختيد مرگ به تواضع و شكستگي و بسيار ذكر خدا و بسياري نماز و روزه و تعهد همسايگان نمودن از فقراء و مساكين و قرض ‍ داران و يـتـيـمان و راستي در سخن و تلاوت قرآن و زبان بستن از غير نيكي مردم و امينان خـويـشـان بـودنـد در جـمـيـع امـور. جـابـر گـفـت : يـابـن رسـول اللّه مـن كـسـي را در اين زمان به اين صفات نمي شناسم ، حضرت فرمود: كه اي جـابر! به اين خيالها از راه مرو. همين بس است مگر آدمي را كه گويد من علي عليه السلام را دوسـت مـي دارم و ولايـت او را دارم اگـر گـويـد كـه رسول خدا را دوست مي دارم و حال آنكه آن حضرت بهتر از اميرالمؤ منين عليه السلام است و به اعمال آن حضرت عمل ننمايد و پيروي سنت او نكند آن محبت هيچ به كار او نمي آيد؟ پس از خدا بترسيد و عمل كنيد تا ثوابهاي الهي را بيابيد، به درستي كه ميان خدا و احدي از خـلق خـويـشـي نـيـسـت ، و محبوبترين بندگان نزد خدا كسي است كه پرهيزكاري از محارم الهـي زيـادتـر كـنـد و عـمـل بـه طاعت الهي بيشتر نمايد، واللّه ! كه تقرب به خدا نمي توان جست مگر به طاعت او و ما براتي از آتش جهنم از براي شما نداريم و هيچ كس را بر خـدا حـجـتـي نـيست ، هركه مطيع خدا است ولي و دوست ما است و هركه معصيت الهي مي كند او دشـمـن مـا اسـت و بـه ولايـت مـا نـمـي تـوان رسـيـد مـگـر بـه پـرهـيـزكـاري و عمل صالح .(91)

مؤ لف گويد: حكايت شده از شخصي كه گفت ديدم ابوميسره عابد را كه از كثرت عبادت و جـد و جـهـد در طـاعـات دنـده هـاي بدنش ظاهر شده بود من گفتم : يَرْحَمُكَ اللّهُ اِنَّ رَحْمَةَ اللّهِ واسِعَةٌ؛ يعني خدا تو را رحمت كناد رحمت خداوند واسع است ، ابوميسره در غضب شد و گفت : مگر از من چيزي ديدي كه دلالت نوميدي من كند (( اَنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ )) (92) همانا رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران ؛ پس من از كلمات او به گريه درآمـدم و گـريـسـتـم پـس ‍ شـايـسـتـه اسـت كـه عـقـلا و دانـايـان نـظـر كـنـنـد در حـال رسـولان و ابـدال و اوليـاء و كـوشش ‍ و اجتهاد آنها در طاعات و صرف عمر خويش در عبادات كه شب و روز آرام نداشتند و به هيچ وجه سستي نمي نمودند و آيا آنها حسن ظن به خدا نداشتند؟ نه چنين بود بلكه به خدا سوگند! كه ايشان اعلم بودند به سعه رحمت خدا و حـسـن ظن ايشان به جود حق تعالي از همه بيشتر بود لكن دانستند كه اين رجاء و حسن ظن بـدون جـد و اجـتـهـاد، آرزوي مـحـض و غـرور بـحـت اسـت لاجـرم خـود را در تعب عبادت و طاعت درآوردنـد تـا مـحـقـق شـود بر ايشان رجاء و حسن ظنشان و بس است در اين مقام آنكه حضرت رسـول صـلي اللّه عـليه و آله و سلم در منبر آخري كه در ايام مرض خويش مردم را موعظه فـرمـود ايـن مـطـلب را فـرمـود: ايـّهـا النـّاس ! دعـوي نـكـنـد دعـوي كـنـنـده اي كـه مـن بـي عـمـل رسـتـگـار مي گردم ، و آرزو نكند آروز كننده اي كه من بي طاعت خدا به رضاي او مي رسم ، به حق آن خداوندي كه مرا به حق فرستاده است كه نجات نمي دهد از عذاب خدا مگر عمل نيكو با رحمت حق تعالي ، آنگاه فرمود: وَلَوْ عَصَيْتُ لَهَويْتُ.(93)

شـانـزدهم ـ روايت شده از آن حضرت كه فرمود ملكي است در خلقت خروس كه پنجه هاي او در تـه زمـيـن اسـت و بـالهـاي او در هـوا اسـت و گـردن او خـم شده است در زير عرش ، پس هـرگـاه بـگـذرد از شب نصف آن بگويد (( سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلائكة و الرُّوح ، رَبُّنا الرَّحـمـْانُ لا اِلهِ غـَيـْرُهُ عـ(( و چون اين ذكر شريف را گفت بگويد (( لِيَقُمِ الْمُتَهَجِّدونَ )) ؛ يعني برخيزند از خواب نماز شب گزارندگان ، پس در اين وقت خروسها صداها بـلنـد كـنـنـد پس آن ملك به صورت خروس ساكت شود به اندازه اي كه خدا خواسته ، آن وقت بگويد (( سُبُّوحٌ قُدّوُسُ، رَبُّنا الرَّحْمانُ لا اِلهَ غَيْرُهُ، لِيَقُمِ الذّاكِروُنَ )) ؛ يعني بـرخـيـزنـد از خـواب ذكـر كنندگان ، و چون صبح طلوع كند بگويد رَبُّنا الرَّحْمانُ لا اِلهَ غَيْرُهُ لِيَقُمِ الْغافِلُونَ؛ يعني برخيزند از خواب غافلان .(94) مؤ لف گويد: كه شايد سبب كم كردن اين ملك عرش از ذكر سابق خود در هر نوبت بعد، آن باشد كه آن رحـمـات و بـركـات و الطـاف و عـنـايـاتـي كـه عـابـد مـي شـود در وقـت ذكـر اول بـراي مـتـهـجـّديـن كـه در آن وقـت شـب بـر مـي خـيـزنـد مثل آن عايد نمي شود براي ذاكرين كه در وقت ذكر دوم از خواب بر مي خيزند، لهذا از ذكر خود رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ را كم كرده و چون صبح طلوع كرد غافلان برخاستند اين الطاف و عناياتي كه براي ذاكرين بود براي ايشان نخواهد بود، اگرچه از رحمت واسعه الهي بـالكـليـّة بي بهره نمانند، لهذا از ذكر خود، (( سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ )) را كم كرده اكتفاء نـمـود بـه هـمـان ذكـر رَبُّنـَا الرَّحـمانُلا اِلهَ غَيْرُهُ و شايد كسي كه بين الطلوعين در خواب باشد بي نصيب و بي بهره و از سعادت محروم و بي روزي ماند.

فَمَنْ نامَ بَيْنَهُما نامَ عَنْ رِزْقِهِ. هذا ما خَطَرَ بِبالي وَاللّهُ تَعالي الْعالِمُ.

و مناسب است در اين مقام قول بعض شعراء:

هنگام سفيده دم خروس سحري

داني كه چرا همي كند نوحه گري

يعني كه نمودند در آيينه صبح

كز عمر شبي گذشت تو بي خبري

و چه خوب گفته شيخ جامي :

دلا تا كي در اين كاخ مجازي

كني مانند طفلان خاك بازي

تويي آن دست پرور گستاخ

كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ

چرا زان آشيان بيگانه گشتي

چو دونان مرغ اين ويرانه گشتي

بيفشان بال و پر زآميزش خاك

بپر تا كنگره ايوان افلاك

ببين در رقص ازرق طيلسانان

رداي نور بر عالم فشانان

همه دور جهان روزي گرفته

به مقصد راه فيروزي گرفته

خليل آسا در ملك يقين زن

نواي لااحبّ الا فلين زن