بازگشت

بحران فساد


امام همام محمد بن علي بن الحسين الباقر عليهم السلام در ماه محرم سال نود و پنجم هجرت مقام امامت را ادراك كرد و در اين تاريخ دستگاه خلافت كه بهتر است به نام دستگاه سلطنت ناميده شود، فحشا و فساد و فسق و فجور را به پايه ي نهائي خود رسانيده بود.

آل مروان. يعني همان بوزينگان فرومايه كه در رؤياي رسول اكرم بر منبرش به بالا و پائين مي جهيدند به عنوان «اميرالمؤمنين» بر مردم حكومت مي كردند و محمد بن علي عليهماالسلام با اين همه فضائل و مكارم كه در فصل گذشته از وي ياد كرديم، به گوشه ي عزلت خزيده بود و با حيرت و افسوس به اين دستگاه نگاه مي كرد.

آل مروان كه هر كدام خود را «اميرالمؤمنين» مي ناميدند؛ مردم را جبرا وا مي داشتند كه دم و دستگاه خسروانه شان را خلافت خدا و رسول خدا بشمارند و آنان را كه با منتهاي رذالت و فرومايگي در پليدترين منكرات و منهيات تا كله غرق بودند، خليفة الله و خليفه رسول الله بنامند.

اين اميرالمومنين ها حق داشتند كه چنين بخواهند، زيرا از تاريخي كه در سقيفه ي بني ساعده حق آل محمد پايمال شد و منبر رسول اكرم همچون كالائي دزد زده به غارت رفت، يكباره صلاحيت علمي و اخلاقي خليفه از ميان برداشته شد و جاي خود را به زور و وقاحت بخشيد.

عمر بن خطاب ابوحفص خود را اميرالمؤمنين ناميد.



[ صفحه 21]



ابوبكر گفت: من خليفه ي خدا و خليفه ي رسول خدا هستم.

عثمان بن عفان «نخستين لكه ي آل اميه به دامن اسلام».

با همه فجايع و قبايحي كه مرتكب شد باز هم همين ادعا را به زبان آورد.

كارخانه ي اميرالمؤمنين سازي سقيفه ي بني ساعده همچنان به كار بود و از آن معاويه و يزيد بن معاويه و مروان حكم يكي پس از ديگري سركشيدند و به دنبال همين اميرالمؤمنين ها فرزندان مروان پيدا شدند كه اگر با ديده ي تحقيق و قدرت تتبع در تاريخ حيات بشر بگرديم كمتر جانوري مانند اين قوم «سواي عمر بن عبدالعزيز» خواهيم يافت.

نگارنده به همان ترتيب كه در كتاب معصوم دوم براي هر يك از خلفاي راشدين بيوگرافي ساده اي نوشته در اينجا هم با همان سادگي و اختصار از خلفاي بني اميه ياد مي كنم و قضيه را به محضر ارباب تحقيق و اصحاب انصاف مي گذارم تا محمد بن علي «الباقر» عليه السلام را در ترازوي اقتصاد و عدالت با رقباي او، از بني اميه بسنجند و حق را به «من له الحق» بسپارند.

تا دنياي امروز راز شكست اسلام را بشناسد.

تا فرزندان جوان اسلام كه امروز در شرق و غرب گيتي زير يوغ استعمار و استثمار مسيحي ها دست و پا مي زنند عوامل تيره بختي خود را به ياد آورند.

تا اگر خواستند به اسلام وحدت بدهند و دولت اسلام را به قدرت نخستين باز گرداننده راه خود را بدانند و دشمن خويش از دوست تشخيص و تميز كنند.

خداوندا. اي پروردگار بي همتا و بي شريك.

به بزرگي و وحدانيت و الوهيت تو قسم ياد مي كنم كه در آنچه بر قلم مي آورم حتي به قدر بال پشه به تعصب مذهبي آلوده نيستم.



[ صفحه 22]



من در اين كتاب و كتاب هاي ديگر هم كلمه اي به گزاف نرانده ام.

دروغ نگفته ام و حتي سخني غير مشهور به ميان نكشيده ام.

آنچه را تاريخ گفته باز گفته ام و حتي سعي بسيار كرده ام كه هر چه مي نويسم ملاك روايات علماي عامي المذهب باشند.

من مطلقا از ذكر معجزات كه مسلما در نفس خود حقايقي هستند منتها آن حقايق در حوصله ي طبيعت نمي گنجد و با منطق مادي تطبيق نمي شود خاموش مانده ام.

من نمي گويم آل محمد معجزه مي كردند و از غيب خبر مي داده اند

من فرزندان اطهار رسول اكرم را كه امروز طايفه ي ناجيه ي اماميه اعلي الله كلمتها ائمه ي خود مي داند مانند انسان هاي عادي نام مي برم و دشمنانشان را هم بي هيچ گونه گزاف و مبالغه «آن طور كه تاريخ از آنان ياد كرده به ميان مي كشم و اين دو رقيب را در كنار هم مي نشانم تا آنان كه گوش و قلب دارند بشنوند و بينديشند و عادلانه قضاوت كنند.

ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب. او القي السميع و هو شهيد عبدالملك بن مروان.

هر چند در كتاب معصوم ششم از عبدالملك ياد كرده ايم و در شرايط اين يادداشت ها كه به ائمه ي اسلام صلوات الله عليهم تعلق دارد به خاطر تكميل مطلب سرگذشت او را نيز مختصرا بيان كرده ايم معهذا در اين كتاب ضروري مي شماريم كه بار ديگر نام وي را به ميان آوريم تا فضل «اميرالمؤمنين ها» تكميل شود.

عبدالملك مروان به سال بيست و ششم هجرت در ماه رمضان پا به دنيا گذاشت.

در آن وقت پدرش مروان بن حكم بن ابي العاص كه مطرود رسول الله بود وزارت عثمان بن عفان را به عهده داشت.

عبدالملك با همه هوش و فكر و شيطنتي كه ذاتا داشت باز هم



[ صفحه 23]



از دخالت در امور سياسي پرهيز مي جست.

وي تا سال شصت و سوم هجرت كه مسلم بن عقبه براي قتل عام مدينه از شام به حجاز لشكر كشيده بود مطلقا دخالت آشكاري در مسائل سياسي نداشت.

چنانكه ياد كرده ايم براي نخستين بار وي به مسلم بن عقبه كمك فكري داد و برايش نقشه ي نظامي طرح كرد تا مدينه را قهرا گشود و آنچه نبايد در مدينه صورت گيرد صورت داد.

عبدالملك مروان از آن تاريخ علنا به زد و بندهاي سياسي اقدام كرد.

و در دوران كوتاهي كه پدرش پس از معاوية بن يزيد بن معاويه بر مسند خلافت قرار داشت با او همفكر و همكار و وليعهد او بود تا اينكه در ماه رمضان سال شصت و پنجم هجري بر جاي پدر نشست.

گفته مي شود كه عبدالملك از نظر فقه و علوم ادبي در رديف علما و دانشمندان قرار داشت، به علاوه اصراري به قرآن و نماز مي ورزيد.

اما از سالي كه به خلافت رسيد بيش از همه چيز با قرآن و نماز و عبادات وداع كرد.

عبدالملك مروان در دوران بيست و يك ساله ي خلافت خود مرتكب فجايع عظيمي شد كه به صورت فهرست در اين كتاب ياد مي شود.

1- حجاج بن يوسف ثقفي با دست او از ابهام گمنامي بدر آمد و به فرمان او سرداري سپاه و فرمانفرمائي حجاز يافت.

حجاج بن يوسف ثقفي در حرم رسول اكرم آن قدر خون ريخت كه آوازه ي درندگي و خونخواري او اقطار كشورهاي اسلامي را به لرزه درآورد.

حجاج بن يوسف «كه در كتاب معصوم ششم ياد شده است» در كشور عراق آن قدر آدم سر بريده و آن قدر انسان غرق به خون در حضورش جان



[ صفحه 24]



كند و جان سپرد كه تقريبا مرض ضد انساني خود را شفا داد.

اين حجاج دست تواناي عبدالملك مروان بود.

اين حجاج! اين كشنده ي عبدالله بن زبير. اين موجود فرومايه كه مسجدالحرام و خانه ي كعبه را سنگ باران كرده بود براي عبدالملك مروان آن قدر عزيز بود.كه حتي دم مرگ هم نام او را بر زبان داشت و به فرزندان خود وصيت مي كرد كه حجاج را نيكو نگاه بدارند.

اكرموا الحجاج فانه وطاء لكم المنابر و دوخ لكم البلاد و اذل الاعدا.

حجاج را اكرام كنيد زيرا با دست او راه به منبر خلافت يافته ايد با دست او شهرهاي گردنكش را تسخير كرده ايد و با دست دشمنان شما ذليل شده اند.

2- عبدالملك بن مروان به همان ترتيب كه نخستين اسم «عبدالملك در اسلام است نخستين كسي است كه با عنوان خلافت و امامت امت، آشكارا به حيله و تزوير اقدام كرد.

پسر عموي خود عمرو بن سعيد بن عاص «معروف به عمرو اشدق» را كه رقيب او در خلافت بود به مهماني به قصر خود طلبيد و در آنجا شخصا وي را به قتل رسانيد.

3- و بعد در مسجد جامع دمشق بر منبر رفت و گفت.

«به هيچ گونه اعتراض و سؤال و ايراد پاسخي جز شمشير داده نخواهد شد.

آن كس كه در حكومت مستبد و مستقل ما مي تواند خود را رضا و خورسند سازد و با شرايط محيط خويشتن را تطبيق دهد، موجود خوشبختي است و آن كس كه خلاف اين روش مي انديشد يا مجبور است راز نهان را ابراز كند و گردن به دم شمشير بگذارد و يا خشم و قهر خود



[ صفحه 25]



را پنهان بدارد و از شدت خشم و قهر بميرد.

4- وقتي كه عبدالله بن زبير را در مكه كشت و مصلوبش ساخت در مسجد جامع دمشق آشكارا بر روي منبر گفت:

و لا يامرني احد بتقوي الله بعد مقامي هذا الاضرب عنقه

هر كس كه مرا به تقوي تشويق كند گردنش را خواهم زد.

5- به سعيد بن مسيب گفت:

- مي داني چه جوري شده ام يا ابا محمد.

سعيد پرسيد:

- چه جوري شده اي يا اميرالمومنين!

- احساس مي كنم خير و شر و ثواب و گناه براي من مساوي است.

اگر كار خيري انجام بدهم خشنود نمي شوم و اگر بزرگترين فجايع را مرتكب شوم قلب من رنگ افسوس و كدورت نمي گيرد.

سعيد بن مسيب بي دريغ گفت:

الان تكامل فيك موت القلب

- اين است معني كامل يك قلب مرده كه ديگر به هيچ معجزه زنده نخواهد شد.

6- عمر بن خطاب بر اساس شهوت نژادپرستي و ناسيوناليسم خود بني اميه را به كار خلافت دخالت داد.

عمر خانواده هاي قريش را خوب مي شناخت و هيچ خانواده را مانند بني اميه متعصب و جاهل نيافت.

عمر شهوت شديدي داشت كه عربيت را بر نژادهاي ديگر دنيا به ويژه نژاد ايراني تفوق و چيرگي بخشد.



[ صفحه 26]



تا آنجا به اين عقيده ي جاهلانه پايبند بود كه در زمان خلافت خود به ابوموسي اشعري فرماندار بصره فرمان داد ايرانيان مقيم عراق را قتل عام كند.

«در كتاب معصوم دوم اين جريان را نقل از نامه ي معاويه به زياد» «تعريف كرده ايم».

و سرانجام آرزوي عمر صورت گرفت و معاوية بن ابي سفيان بر شام تسلط يافت و عثمان بن عفان در مسجد و محراب رسول را بر وي طلقاي بني اميه گشود و بوزينگان آل ابي العاص بر منبر نبوت به جست و خيز افتادند و اين عبدالملك مروان براي نخستين بار زبان رسمي بر كشورهاي اسلامي تحميل كرد و دفتر و ديوان خلافت به فارسي نوشته مي شد، و دست كم آزاد بود كه به زبانهاي ديگر تنظيم شود به فرمان عبدالملك منحصرا به لغت عربي درآمد.

7- عبدالملك بن مروان نخستين خليفه ي اسلامي است كه از امر به معروف و نهي از منكر جدا جلو گرفت و تقريبا اين واجب مسلم را تحريم كرد.

8- عبدالملك مروان نخستين خليفه ي اسلامي است كه حق سخن گفتن «يعني مباحثه» را در حضور خلفا از مردم سلب كرد.

پيش از عبدالملك چنانكه نوشته ايم مردم حق داشتند با خلفا به بحث و جدال لفظي بپردازند.

حتي در مقابل يزيد بن معاويه هم اين عمل آزاد بود.

ولي عبدالملك اين آزادي را از مردم گرفت.

در ماه شوال سال هشتاد و ششم هجرت هنگامي كه عمرش به



[ صفحه 27]



شصت سالگي و سلطنتش به بيست و يك سالگي رسيد چنگال مرگ به گريبان جانش بند شد.

عبدالملك مروان به مرضي دچار شد كه اگر آب مي نوشيد جا به جا جان مي سپرد و به همين جهت آب را به رويش بسته بودند.

آن روز بسيار تشنه شده بود.

تشنگي اش از حد گذشته بود.

به پسرش وليد گفت:

- آبم بده كه از تشنگي كباب شده ام.

وليد اهمال كرد و حتي در جوابش گفت:

- من به مرگ تو كمك نمي دهم.

عبدالملك فرياد كشيد:

- بگذار آبم بدهند و گرنه تو را از ولايت عهد معزول خواهم ساخت. اينجا بود كه وليد اجازه داد. به عبدالملك آب دادند و بنيان هستي اش را به آب بستند.

به وقت مرگ گفت:

- مرا به بالكن ببريد. تا اين دنيا را ببينم. اين هوا را ببينم روي تختش خواباندند و تخت را به بالكن قصر بردند.

عبدالملك پس از بيست و يك سال سلطنت و دنيا خواري و دنيا داري چشم به روي نور و هوا گشود.

چنان به اين دنيا نگاه كرد كه گوئي مي خواست آسمان و زمين را با چشمان خود بلع كند.

چنان نفس كشيد كه گفتي مي خواهد هر چه هوا در اين جو لايتناها موج مي زند همه را يك باره به ريه ببرد.

نگاه كرد و نفس كشيد و آن وقت با منتهاي حسرت گفت:



[ صفحه 28]



- اي دنيا چه قدر خوشبو و معطر هستي. چه زيبا هستي. چه دلربا هستي ولي.

ان طويلك لقصيروان كبيرك لحقيروان كنامنك لفي غرور

بلند تو كوتاه است، بزرگ تو كوچك است و عمر ما در تو، به غرور و غفلت سپري شده است.

در اينجا چشمش به رنگرزي افتاده كه جامه هاي رنگ شده را روي بند پهن مي كرد تا خشك شود. نگاهي به اين رنگرز كرد و از صميم قلب گفت:

اي كاش من رنگرز بودم.

تكرار كرد:

- اي كاش من رنگرز بودم.

ديگر نفسش به شماره افتاده بود.

نفس نفس مي زد و مي گفت:

- اي كاش من يك پيشه ور ضعيف و فقيري بودم كه فقط مي توانستم شكم خود را نيمه سير سازم.

و باز هم حرف مي زد:

- اي كاش من بنده ي زر خريد يك مرد حجازي بودم و گوسفندهاي او را در كوه هاي مكه مي چرانيدم.

اي كاش به دنيا نمي آمدم.

ايكاش زندگي نمي كردم. هيچي هيچي نمي بودم.

و طي همين «اي كاش ها» نفسش بريد و چشم از جهان پوشيد.

عبدالملك بن مروان از هشت زن متشخص و چند كنيزه نوزده فرزند پسر و دختر داشت.



[ صفحه 29]



1- وليد بن عبدالملك

2- سليمان بن عبدالملك

3- مروان بن عبدالملك «الاكبر»

4- عايشه بنت عبدالملك

مادر اين چهار فرزند ولاده دختر عباس عيسي بود.

5- يزيد بن عبدالملك

6- مروان بن عبدالملك «الاصغر»

7- معاوية بن عبدالملك

8- ام كلثوم بنت عبدالملك

مادر اين چهار نفر عاتكه دختر يزيد بن معاويه بود.

9- هشام بن عبدالملك.

و مادرش عايشه دختر هشام مخزومي بود

10- بكار بن عبدالملك

و مادرش عايشه دختر موسي بن طلحه تيمي قرشي بود.

11- حكم بن عبدالملك

و مادرش ام ايوب دختر عمرو بن عثمان بود

12- فاطمه بنت عبدالملك

و مادرش ام مغير بن خالد قرشي بود.

13- عبدالله بن عبدالملك

14- مسلمة بن عبدالملك كه سردار نيروي او در مرزهاي روم بود

15- منذر بن عبدالملك

16- عنبسة بن عبدالملك

17- محمد بن عبدالملك

18- سعيد بن عبدالملك



[ صفحه 30]



19- حجاج بن عبدالملك

در ميان زنان عبدالملك بن مروان فقط «ام ابها» دختر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب فرزندي نداشت.