بازگشت

عمر بن عبدالعزيز


پدرش عبدالعزيز پسر مروان بن حكم بود.

هنگامي كه مروان به خلافت رسيد همين عبدالعزيز را به فرمانداري مصر برگماشت. به علاوه مقرر كرد كه پس از عبدالملك خلافت بهره ي



[ صفحه 38]



او شود اما عبدالعزيز پيش از برادرش عبدالملك ديده از زندگي فرو بست.

هر چند اگر زنده هم بود محال بود كه عبدالملك او را بر پسران خود رجحان بخشد.

عبدالعزيز بن مروان داماد عاصم بن عمر بن خطاب بود.

ام عاصم نواده ي عمر بن خطاب زنش بود!

اين عمر از ام عاصم به دنيا آمده و بر اين اساس عمر بن عبدالعزيز بن مروان از جانب مادر نسب به عمر بن خطاب مي رساند.

وي در همان روز. روز جمعه دهم ماه صفر سال نود و نهم هجرت پس از دفن سليمان بر منبر خلافت قرار گرفت ولي آنچه مسلم است اين است كه اين مرد چندان شيفته ي مقام خلافت نبود زيرا مردي دنيا دوست و ظالم و حريص نبود.

سهل است كه مردي زاهد و پاكدامن بود.

وي را «اشجع بني اميه» مي ناميدند.

زيرا در ابتداي جواني «شايد هم در كودكي» اسب پدرش به سرش لگد زد و جاي آن لگد بر پيشانيش مانده بود.

اين مرد در همان روز در نخستين روزي كه عنوان خلافت يافت چون مي خواست از «قنسرين» به دمشق برود برايش موكب شاهانه آراستند و اسبهاي نجيب عربي را به لگام مرصع كشيدند. تا خليفه عمر پا به ركابش گذارد ولي اين خليفه عمر دستور داد اين تشريفات را به هم بزنند و با همان اسب كه مركب سواري خودش بود. از قنسرين رو به دمشق گذاشت.

از كارهاي برجسته ي عمر بن عبدالعزيز.

1- دير زماني بود كه به دستور معاوية بن ابي سفيان و پس از



[ صفحه 39]



هلاكت او به دستور مستمر خلفاي بني اميه خطبا و حكام در دمشق و ولايات به روزهاي جمعه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه را لعن مي كردند.

عمر بن عبدالعزيز در نخستين روز خلافت خود اين قانون كفرآميز را لغو كرد و دستور داد به جاي لعن علي بگويند.

ان الله يأمر بالعدل و الاحسان

2- عمر بن عبدالعزيز در عهد وليد بن عبدالملك والي مدينه بود

مردي خوشگذران و خوش پوش بود اما همين كه به خلافت منصوب شد يك باره روش زندگي خود را عوض كرد و تا حدود عادي ترين افراد ملت تنزل كرد.

رباح بن عبيده كه متصدي امور زندگي نيس بود مي گويد:

در آن هنگام كه عمر بن عبدالعزيز فرماندار مدينه بود برايش جبه ي پانصد ديناري مي خريدم و او چندان از خريد من خوشنود نبود زيرا اين جور جبه ها را ارزان قيمت مي شمرد ولي وقتي به خلافت رسيد برايش جبه هشت درهمي خريدم، تا چشمش به اين جبه افتاد خوشحال شد و گفت:

- به به چه جامه ي فاخري.

3- عمر بن عبدالعزيز هنگامي كه زمام امور را به دست گرفت به فرماندار مدينه دستور داد كه فدك را به بني فاطمه واگذارد به علاوه آنچه را كه از اراضي.

مما افاء علي رسوله

در اختيار دولت قرار دارد همه را به خاندان رسالت برگرداند.

زيرا اين اموال شرعا به رسول الله و خانواده ي او تعلق دارد.

عمر بن عبدالعزيز در اين اقدام جوانمردانه و خداپرستانه ي خود مشتي پولادين به دهان ابوبكر و عمر فرو كوفت.



[ صفحه 40]



نگارنده نمي داند كه علماي عامه در حق عمر بن عبدالعزيز و اين كردار او چه عقيده اي ابراز مي دارند.

تا آنجا كه اطلاع داريم اجماع امت عمر بن عبدالعزيز را مردي صالح و پرهيزكار و متقي مي شمارد.

و همچنان روات عامه اين قسمت از اقدام عمر بن عبدالعزيز را مشروع و قانوني به حساب مي آورند.

آيا از مجموع اين روايات و قضاوت ها كه درباره ي اعمال خلفا مي شود نتيجه اي جز انحراف و ضلالت اصحاب سقيفه ي بني ساعده به دست مي آيد؟

آيا با قضاوت قرآن و عدالت ميان عمر بن عبدالعزيز و عمر بن خطاب حق به پسر عبدالعزيز داده نمي شود.

مقدر بود در ارومه و احشاء بني اميه مردي به نام عمر بن عبدالعزيز به وجود بيايد كه از يك طرف نواده ي عمر بن خطاب هم باشد و با دست او پرده از فجايع ابوبكر و عمر برداشته شود.

رضي الله عنك و ارضاك الله يا بن عبدالعزيز

4- عمر بن عبدالعزيز در زمان خلافت خود دستور داد كه اقليت هاي غير مسلمان جامه اي كيسه مانند بپوشند تا با مسلمانان اشتباه نشوند.

به علاوه منع اكيد كرد كه مسلمانان خدمت بت پرستان و پيروان مذاهب منسوخه را نپذيرند.

5- عمر بن عبدالعزيز در ديداري كه با نمايندگان خوارج به عمل آورد.

آشكارا بني اميه را تقبيح كرد و آنان را قومي گمراه و ناحق شمرد

6- عمر بن عبدالعزيز در زمان خلافت خود يكباره بر هر چه امتياز و انعام كه درباره بني اميه مقرر شده بود خط نسخ كشيد و اصول



[ صفحه 41]



طبقاتي را طبق نص قانون اسلام از اساس واژگون ساخت و بر جايش تساوي و برابري برقرار كرد.

بني اميه احساس كردند كه از اين مرد جز حق و عدل بهره اي نخواهند برد و احتمال دادند كه اگر به وي مهلتي بدهند بعيد نيست حق خلافت را به آل محمد كه شايسته اش هستند واگذار كند و بنابر همين تشخيص به وسيله ي غلامي كه محرم زندگانيش بود مسمومش ساختند، وي در روز جمعه دهم ماه صفر سال نود و نهم هجرت به خلافت رسيد و در روز جمعه بيست و چهارم ماه رجب سال صد و يك هجرت از اين جهان رخت بر بست.

يزيد بن عبدالملك مروان بر جنازه اش نماز خواند.

و او را در «دير سمعان» به خاك سپردند.

عمر بن عبدالعزيز در حيات خود محل قبرش را به چهل درهم خريده بود.

گروهي از شعرا وي را رثا گفته اند ولي نگارنده در ميان اين همه مراثي كه به خاطر عمر بن عبدالعزيز ساخته شده تنها به آن قطعه شعر كه سيد نقيب شريف رضي موسوي رضي الله عنه براي او انشاء كرده قناعت مي كند.

سيد رضي رضي الله عنه عمر بن عبدالعزيز را چنين مرثيه مي گويد.



يابن عبدالعزيز لوبكت العين

علي فتي من اميه لبكيتك



انت نزهتنا عن السب و الشتم

لو كنت جازيا لجريتك



دير سمعان لاغدتك الفوادي

خير ميت من آل مروان ميتك



[ صفحه 42]



1- اي پسر عبدالعزيز! اگر چشمان من بر بني اميه بگيريد، تنها بر تو جوانمرد اموي خواهد گريست.

2- اين تو بودي كه خاندان ما را از دشنام و ناسزا تزيه كردي و اگر از دست من برهمي آمد تو را پاداش همي دادم.

3- اي دير سمعان! هرگز ابرهاي بارنده تركت نگويند.

بهترين جنازه را از آل مروان تو به آغوش داري.

گفته مي شود كه يزيد بن عبدالملك مروان «خليفه بعد از عمر» دستور داد تا عمر بن عبدالعزيز را مسموم سازند.

عمر بن عبدالعزيز در چهل سالگي اين جهان را بدرود گفت.