بازگشت

هشام بن عبدالملك


در همان روز يعني روز جمعه ي بيست و پنجم شعبان سال صد و پنج هجرت هشام بن عبدالملك بر سرير سلطنت قرار گرفت.

هشام مردي زشت روي و زشت خوي بود.

كان احول خشنا فطا غليظا

چشمش چپ بود. خشونت داشت. فطرتي غليظ و فرومايه بود كه به نام اميرالمؤمنين جاي يزيد بن عبدالملك را گرفته بود.

مردي لئيم و دنيا دوست بود. فقط تلاش مي كرد كه درهم و دينار از گوشه و كنار به دست بياورد و بر خلاف خلفاي گذشته به هيچ كس ديناري اعطا و انعام نمي كرد.



[ صفحه 53]



شهوت شديدي داشت كه اسب هاي اصيل و زيباي عربي را جمع كند.

وي چهار هزار رأس اسب اصيل در اسطبل سلطنتي داشت.

جز او نه در جاهليت و نه در اسلام هيچ پادشاه اين قدر اسب تهيه نكرده بود.

در زمان سلطنت او ملت اسلام هم به لئامت و پست فطرتي گرويده بود.

خوي او در ملت اثري بسزا گذاشته بود.

و در زمان هشام زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام در عراق قيام كرد.

در كتاب معصوم ششم از اين ماجرا ياد كرديم و به خاطر تكميل اين بيوگرافي سخني چند هم از شهادت زيد به ميان مي آوريم.

آن طور كه مسعودي در مروج الذهب مي نويسد.

به سال صد و بيست هجرت كه هنوز زيد بن علي بن الحسين به دمشق سفر نكرده بود تصميم گرفت بر ضد دستگاه حكومت قيام كند.

با برادرش امام همام. ابوجعفر محمد بن علي عليهماالسلام مشورت كرد. و در مشورت خود تصريح كرد كه مي خواهد اين قيام را در سرزمين عراق بوجود بياورد.

امام باقر فرمود:

- عراق را مي گوئي. همان عراق. همان كوفه كه به خديعه و حيله و سستي عهد و فرومايگي معروف است. آن كوفه كه جد تو علي بن ابيطالب عليه السلام را آن همه آزار داد و سرانجام محراب عبادت را به خون سرش آغشته ساخت. همان كوفه كه با عم تو حسن بن علي چنان و چنين كرد. و همان كوفه كه حسين بن علي «ارواحنا فداه» را به خاك و خون كشيد. مگر همان كوفه نيست كه سب و شتم خانواده ي ما در آنجا رواج



[ صفحه 54]



يافت.

امام باقر صلوات الله عليه با برادرش زيد از آنچه آل مروان خواهند كرد و از دوران حكومتشان سخن گفت و سرانجام وي را از اين تصميم منع فرمود.



اني اخاف ان تكون غدا

المصلوب بكناسة الكوفه



و حتي ماجراي قتلش را هم با ابهام و كنايه به گوشش رسانيد ولي معهذا زيد بن علي بنا به آنچه در معصوم ششم روايت كرديم از تصميم خود باز ننشست و در بازگشت از دمشق به كوفه رفت و به همان ترتيب كه امام ابوجعفر فرموده بود به شهادت رسيد. و جنازه اش را در كناسه ي كوفه به دار زدند.

اين جنازه ي عريان پنج ماه تمام مصلوب بود. و پس از پنج ماه به دستور هشام بن عبدالملك آن جنازه را با داري كه بر آن بود آتش زدند و خاكسترش را بر باد دادند.

مسعودي در مروج الذهب به مناسبت اين حكايت يعني نبش قبر زيد بن علي و سوزانيدن جنازه ي مقدسش حكايت ديگري از نبش قبور بني اميه به ميان مي آورد كه شنيدني است از قول عمرو بن هاني روايت مي كند.

هنگامي كه بني عباس بر بني اميه پيروز شدند عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس فرماندار دمشق شد و به دستور برادر زاده اش ابوالعباس سفاح زمام شام را به مشت گرفت. عبدالله بن علي فرمان داد كه قبور خلفاي اموي را نبش كردند.

1- قبر يزيد بن معاويه.

در قبر او جز يك مشت خاكستر سياه و دو تكه استخوان چيزي به دست نيامد. استخوانهايش را به در آوردند.



[ صفحه 55]



2- قبر عبدالملك پيش از يك جمجمه ي از هم پاشيده چيزي باقي نمانده بود.

3- سليمان بن عبدالملك.

ستون فقرات و دنده هاي او هنوز خاك نشده بود.

4- وليد بن عبدالملك

اساسا در قبر او نشاني از جنازه ي او نبود.

5- هشام بن عبدالملك

اين جسد درست و سالم در دل خاك مانده بود. فقط بيني و چشمان او خاك شده بود.

عبدالله بن علي دستور داد كه بر جنازه ي نبش شده ي هشام هشتاد تازيانه زدند و بعد اين نعش خبيث را با استخوان هاي خلفاي بني اميه يكجا در آتش سوزانيدند و خاكسترشان را بر باد دادند.

اين حكايت ها در تاريخ اسلام عبرت آميز است.

اين اميرالمؤمنين ها كه از انحراف سقيفه ي بني ساعده به وجود آمده بودند.

اين اميرالمؤمنين ها ساخت اميرالمؤمنين عمر بن خطاب بودند كه جنايت و خيانت و ظلم و شهوت خود را در منبر و محراب رسول الله بر ملت اسلام تحميل مي كردند.

اي ابا حفص! اي پسر خطاب! اين بود آنچه از تو به ملت اسلام رسيد و اين روزگار پريشان و آشفته كه ما را اكنون در ميان منگنه هاي عذاب مي فشارد يادگار تو است.

اي عمر. اي اباحفص! من از آنچه شايسته ي تو است سخني نمي گويم ولي از خدا مي خواهم كه با عدالت دقيق خود تو را به جزاي كردار تو برساند.



[ صفحه 56]



ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا

معاوية بن ابي سفيان و عبدالملك بن مروان و هشام بن عبدالملك را از سياسي ترين خلفاي بني اميه مي شمارند و ما در يادداشت هاي گذشته ي خود از سياست تعريف كرده ايم. و ديگر به تكرار تعريف خود نمي پردازيم. بايد گفته شود كه اين سه نفر از شقي ترين و فاسدترين و فرومايه ترين فرزندان بني اميه بودند كه در سايه ي دروغ و ريا و قتل نفس و اعمال زور خويشتن را بر تخت سلطنت نگاه بدارند.

اين سه تن در شمار سائسين آل اميه قرار دارند با اين اختلاف كه هشام بن عبدالملك خلاف پدرش عبدالملك و معاويه مردي بخيل و دون فطرت بود.

هشام بن عبدالملك در «رصافه» كه از آبادي هاي ايالت قنسر بن است به روز چهارشنبه ششم ماه ربيع الثاني سال صد و بيست و پنج هجرت به هلاكت رسيد.

وي در اين هنگام مردي پنجاه و سه ساله بود كه نوزده سال و هفت ماه و يازده روز خلافت كرده بود.