رحلت امام
امام ششم جعفر بن محمد صلوات الله عليه حكايت مي كند:
پدرم يك بار بيمار شد و اين بيماري به شدت وحدت رسيد.
تا آنجا كه از بهبودش نوميد شديم. و حتي زمزمه شيون هم بر بالين پدرم آغاز شده بود.
در اين هنگام پدرم چشمان تب آلودش را گشود و گفت:
- جعفر؟
بر بالينش خم شدم.
- چه فرماني است يا ابتاه.
فرمود:
- نترسيد من از بيماري نجات خواهم يافت.
كمي مكث كرد و گفت:
- هم اكنون دو نفر آدم به صورت دو شبح به بالين من آمدند و به من
[ صفحه 75]
مژده ي صحت دادند.
اين خبر. همان طور كه پدرم بيان كرد قرين حقيقت بود
و مسلم است آنچه باقر اهل بيت. امام معصوم بگويد جز راست و درست سخن ديگري نيست.
تا در سال صد و پانزده هجري در ماه ذي الحجة الحرام.
يك روز امام همام. ابوجعفر محمد بن علي عليهماالسلام پسرش ابوعبدالله جعفر بن محمد را به حضور طلبيد و فرمود:
- ياد داري پسرم. در آن سال. در آن بيماري خطرناك به تو چه گفته بودم.
آن دو مرد كه به صورت دو شبح به من مژده ي بهبودي دادند از نو به سراغم آمدند و گفتند:
- محمد! آماده ي سفر باش
به روز دوشنبه هفتم ماه ذي الحجة الحرام سال صد و پانزدهم هجري عمر مقدس و شريف و طاهر معصوم هفتم اسلام ابوجعفر محمد بن علي عليهماالسلام به پايان رسيد.
امام صادق صلوات الله عليه تعريف مي كند:
- پدرم به من وصيت مي كرد. گروهي هم از مشايخ حجاز به عيادتش شرفياب بودند.
دو دانه از دندان هاي مقدسش افتاده بود.
آن دندان ها را به من داد و سفارش كرد كه لاي كفنش بگذارم و با نعش مطهر او دفنشان كنم.
[ صفحه 76]
گفتم بابا اميدوارم از اين بيماري خلاص شويد.
با آرامش و اطمينان شگرفي فرمود:
- نه. اينطور نيست من از اين بيماري شفا نخواهم يافت.
گفتم بابا. من در چهره ي نازنين تو اثر مرگ نمي بينم.
فرمود:
اما سمعت يا بني علي بن الحسين ناداني من وراء الجداران «يا محمد عجل تعالي»
- مگر صداي جدت علي بن الحسين را نشنيده اي كه از پشت ديوار مرا مي خواند و مي گفت:
- محمد! زودباش بيا.
معصوم هفتم اسلام. امام باقر عليه السلام در روز دوشنبه هفتم ماه ذي الحجه سال صد و شانزده پنجاه و هفت سال و پنج ماه و هفت روز داشتند و جنازه ي مقدسش را در بقع غرقد. در كنار قبر مطهر پدرش علي بن الحسين و عمش حسن بن علي صلوات الله عليهم اجمعين به خاك سپردند
صلي الله عليك يا ابا جعفر يا محمد بن علي و رضي عنك
امام محمد باقر عليه السلام از دو همسر خود پدر پنج پسر و دو دختر بود.