بازگشت

بخشش و سخاوت


در كتاب شهسوار اسلام نوشته ايم: بعد از ايمان به خدا چيزي از بخشش و سخاوت افضل نيست، موقعي كه حضرت موسي عليه السلام براي قتل سامري تصميم گرفت از طرف خدا وحي شد



[ صفحه 31]



او را معاف دار! زيرا كه مرد باسخاوتي است.

حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه وآله مي فرمايد:

در ميان آن عده اي كه از يمن بر پيامبر اسلام وارد شدند مردي بود كه از همه بيشتر با رسول خدا محاكمه و پرحرفي مي كرد.

پيغمبر اكرم به قدري در غضب شد كه عرق غضب در ميان چشمان مباركش جاري گرديد و رنگ صورتش تغيير كرد و سر خود را بزير انداخت.

در اين موقع بود كه جبرئيل نازل شد، گفت: خدا تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: اين مرد شخص باسخاوتي است، زيرا غذا به مردم مي دهد، ناگاه غضب پيغمبر خدا تسكين يافت سر مبارك را بلند كرد و فرمود: اگر غير از اين بود كه جبرئيل از طرف خدا خبر مي دهد: تو مرد باسخاوتي هستي تو را كيفر مي كردم تا براي مردم آينده عبرتي باشي.

آن مرد گفت: مگر خداي تو سخاوت را دوست مي دارد؟!

فرمود: آري همين كه آن موضوع را شنيد فورا گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله قسم به حق آن خدائي كه تو را به پيغمبري مبعوث كرده من احدي را از مال خود جلوگيري نخواهم كرد.

اين حديث به ما نشان ميدهد: صفت سخاوت ولو اينكه از شخصي كافر باشد نزد خداي سبحان محبوب و پسنديده است.

روايت شده كه حاتم طائي به جهت كافر بودنش وارد بهشت نخواهد شد و براي سخاوتش داخل جهنم نمي گردد.

نيز روايت شده كه انوشيروان عادل به جهت عدالتش وارد جهنم نمي شود و براي اين كه كافر بود داخل بهشت نخواهد شد.



[ صفحه 32]



شيخ مفيد از حسن بن كثير روايت مي كند كه گفت: من از جفاي برادران (ديني) و حاجتي كه داشتم به حضرت امام محمد باقر عليه السلام شكايت نمودم.

آن بزرگوار در جوابم فرمود: آن برادري كه در موقع توانگري تو با تو دوستي كند ولي در وقت تنگدستي رشته ي محبت و دوستي را با تو قطع نمايد برادر بدي خواهد بود.

آنگاه آن حضرت به غلام خود دستور داد تا كيسه اي كه حاوي هفتصد (700) درهم بود آورد و به من داد و فرمود: اين مبلغ را به مصرف زندگي خويش برسان و موقعي كه تمام شد مرا آگاه كن؟

از سلمي (به فتح سين و سكون لام) كه كنيز امام محمد باقر عليه السلام بود نقل شده كه گفت: برادران آن حضرت در حضورش مشرف مي شدند و بيرون نمي رفتند تا ايشان را بر خوان نوال و بساط نعمت و احسان خويش ميشانيد و آنان را از غذاي خوب و لباس هاي نيكو و پولهاي زيادي بهره مند مي نمود.

محدث قمي در كتاب منتهي الامال مي نگارد: حكايت شده يك روز كميت (بضم كاف و فتح ميم) به حضور امام باقر عليه السلام مشرف شد و شنيد: آن بزرگوار اين شعر را مي خواند:



ذهب الذين يعاش في أكنافهم

لم يبق الا شامت او حاسد



يعني آن افرادي كه مي شد در جوارشان زندگي نمود همه رفتند كسي باقي نمانده مگر يك عده اشخاصي كه ملامت كننده و حسودند.



[ صفحه 33]



كميت پس از شنيدن اين شعر بالبديهه و بلافاصله اين شعر را سرود و گفت:



و بقي علي ظهر البسيطة واحد

فهو المراد و أنت ذاك الواحد



يعني بر روي زمين يك نفر باقي مانده كه وي مراد و مقصود (مردم) است و تو همان يك نفر هستي.

روايت شده: مبلغ جايزه اي كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي داد از پانصد (500) درهم بود تا ششهزار (6000) درهم. امام باقر عليه السلام هيچ وقت از لطف و احسان به آن افرادي كه به اميد و رجاء دست به دامن آن معدن جود و كرم مي شدند ملول نمي گرديد.

نقل شده: هيچگاه از خانه آن بزرگوار شنيده نمي شد كه به سائل بگويند: سائل، يعني سائل را به اين نام صدا نمي زدند كه خجل شود، بلكه به امر امام باقر افراد سائل را به بهترين نام هايشان صدا مي زدند.

روايت شده: حضرت امام محمد باقر عليه السلام در هر جمعه يك اشرفي صدقه مي داد و مي فرمود: (ثواب) صدقه در روز جمعه مضاعف (يعني دو برابر) مي شود.

علامه ي مجلسي: در كتاب بحار از جابر بن يزيد جعفي روايت مي كند كه گفت: من به حضور حضرت امام محمد باقر عليه السلام مشرف شدم و از تنگدستي به آن بزرگوار شكايت كردم.

آن حضرت در جوابم فرمود: درهم و پولي نزد ما نيست



[ صفحه 34]



چند لحظه اي بيش نگذشت كه ديدم كميت شاعر به حضور آن بزرگوار مشرف شد و به آن حضرت گفت: اگر اجازه بفرمائيد من قصيده اي به عرض برسانم؟

امام عليه السلام فرمود: انشاد كن!

كميت قصيده اي سرود، پس از اينكه از خواندن آن قصيده فراغت يافت باقرالعلوم عليه السلام بغلام خود فرمود: يك بدره ي (يعني يك كيسه اي كه حاوي ده هزار درهم باشد) زر از اين خانه بيرون آور و به كميت بده! غلام، بدره اي بيرون آورد و به كميت داد. كميت به حضرت باقر گفت: اگر اجازه بفرمائيد قصيده ي ديگري به عرض رسانم؟

حضرت باقر عليه السلام فرمود: بخوان.

كميت قصيده ي ديگري انشاد كرد. امام محمد باقر بغلام خود فرمود:تا بدره ي ديگري براي كميت آورد، كميت گفت: اگر اجازه بفرماييد سومين قصيده را انشاد نمايم؟

امام باقر عليه السلام فرمود: انشاد كن!

كميت قصيده ي سوم را انشاد كرد و حضرت باقر به غلام خويش فرمود تا سومين بدره را براي كميت آورد. كميت گفت: به خدا قسم كه من به طمع مال دنيوي زبان به مدح شما خانواده نگشوده و جز صله ي پيامبر بخدا و آن حقي كه خدا از شما بر گردن من واجب كرده منظوري ندارم، امام باقر در حق وي دعا كرد و به غلام خود فرمود: تا آن بدره ها را به جاي خود باز گردانيد.

جابر مي گويد: من با خودم گفتم: امام باقر به من فرمود: درهمي نزد من نيست ولي به كميت مبلغ سي هزار درهم جايزه داد؟! همين كه كميت بيرون رفت به امام باقر گفتم: شما به من



[ صفحه 35]



فرمودي: درهمي نزد من نيست ولي به كميت مبلغ سي هزار درهم جايزه دادي؟!

امام باقر عليه السلام به من فرمود: برو داخل آن خانه اي شو كه درهم از آن خارج كردند! جابر مي گويد: من برخواستم و داخل آن خانه شدم آن چه درباره ي درهم جستجو كردم چيزي نيافتم لذا بيرون شدم و نزد امام باقر آمدم. آن حضرت به من فرمود: اي جابر! آن معجزات و كشف و كراماتي كه ما از شما مخفي مي داريم بيش از آن است كه به شما ارائه مي كنيم.

بعد از اين سخن آن برگزيده ي خدا برخواست دست مرا گرفته وارد همان خانه شديم، امام باقر با پاي مبارك خود اشاره به زمين كرد، ناگاه ديدم چيزي نظير گردن شتر از زمين خارج گرديد كه طلاي قرمز بود. آنگاه آن حضرت فرمود: اين معجزه را ببين و آن را جز با برادران ديني خود كه به ايمانشان اعتماد داشته باشي در ميان نگذار! زيرا خداي توانا اين قدرت را به ما خانواده داده كه هر عملي بخواهيم انجام دهيم مي توانيم، اگر بخواهيم زمين را به وسيله ي مهارهاي آن بهر طرفي بكشانيم مي توانيم.