بازگشت

اخلاق و رفتار


از كتاب بيان و تبيين جاحظ كه يكي از نويسندگان و علماء اهل تسنن به شمار مي رود نقل شده كه مي گويد: مردي نصراني به حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت:

انت بقر؟!

حضرت باقر فرمود: اين طور نيست كه تو مي گوئي بلكه من باقرم.

مرد نصراني گفت: تو پسر طباخه هستي؟!

فرمود: اين عمل حرفه ي او بود.

نصراني گفت: تو پسر كنيز بدزبان هستي؟!

فرمود: اگر تو راست مي گوئي خدا او را بيامرزد و اگر دروغ مي گوئي خدا تو را بيامرزد. راوي مي گويد: چون آن نصراني اين حلم و بردباري را كه مافوق طاقت بشر است از حضرت باقرالعلوم مشاهده كرد اسلام اختيار نمود.

محدث قمي در كتاب منتهي الامال مي نگارد: گويا خواجه نصير طوسي رحمه الله به حضرت امام محمد باقر عليه السلام اقتداء كرده بود. زيرا يكوقت نامه اي به دستش رسيد كه شخصي سخنان زشت و ناروائي در آن براي وي نوشته بود. از جمله ي آن كلمات ناپسند اين بود:



[ صفحه 39]



يا كلب بن كلب!!

موقعي كه خواجه نصير آن كاغذ را مطالعه كرد جواب آن را متين و به عباراتي نيكو بدون اين كه يك كلمه ي زشتي در جواب بنويسد نوشت از جمله جوابهائي كه نوشته بود اين است:

شما نوشته بودي و مرا سگ خطاب كردي، اين سخن صحيح نيست، زيرا سگ بوسيله ي چهار دست و پا راه مي رود و ناخنهايش دراز است، ولي من مستقيم القامه هستم و از طرفي هم پوست بدنم ظاهر و هويدا است و مانند سگ داراي پشم نيستم ناخنهاي من عريض و پهن است، من ناطق و سخنگو هستم، من خنده مي كنم.

اين علائم و خصوصياتي كه در بدن من است بر خلاف علائم و خصوصياتي است كه در هيكل سگ مي باشد، جواب نامه ي او را به همين عبارات متين نگاشنت. او را در ته چاه ضلالت بكاشت.

شيخ طوسي از محمد بن سليمان از پدر خود روايت مي كند كه گفت: مردي از اهل شام كه مركزش در مدينه ي طيبه بود زياد به حضور امام محمد باقر عليه السلام آمد و رفت داشت وي به حضرت باقرالعلوم مي گفت: من از لحاظ دوستي و محبت با تو اين همه در اين جا نمي آيم، و در روي زمين كسي نيست كه دشمن بودن او از شما اهل بيت نزد من شديدتر باشد.

من معتقدم كسي كه بخواهد خدا و پيامبر اسلام و حضرت علي بن ابيطالب را اطاعت كرده باشد بايد با شما دشمني كند ولي در عين حال چون تو را مردي فصيح اللسان، صاحب فنون و فضائل، داراي آداب و نيكوكلام مي بينم لذا زياد در مجلس تو آمد و رفت مي نمايم!!



[ صفحه 40]



حضرت باقرالعلوم عليه السلام با او بزبان خوش گفتگو مي كرد و مي فرمود: هيچ چيزي نزد خدا مخفي و پوشيده نيست. چندي نگذشت كه آن مرد شامي مريض شد و مرضش شدت يافت، همينكه يقين بموت پيدا كرد وصي و خليفه خود را احضار كرد و گفت: موقعي كه من از دنيا رفتم جامه اي روي من مي كشي و به تعجيل حضور محمد بن علي عليهماالسلام مي روي و از آن بزرگوار تقاضا ميكني كه بيايد و بر جنازه من نماز بگذارد، به حضرت باقر عليه السلام از قول من ميگوئي كه من خودم اين تقاضا را از شما كرده ام.

وقتي نيمه ي آن شب فرارسيد مراقبين وي گمان كردند كه او از اين جهان رخت بربسته و دنيا را بدرود گفته لذا حسب الوصيه ي خودش جامه اي روي او كشيدند، همينكه صبح شد وصي وي وارد مسجد گرديد، چند لحظه اي صبر كرد تا حضرت امام محمد باقر عليه السلام از نماز فراغت يافت و پس از اينكه و پشت پاي راست خود را در كف پاي چپ قرار داد نشست و مشغول تعقيب و دعاء بعد از نماز گرديد.

آنگاه آنشخص بحضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت: فلان مرد شامي دنيا را بدرود گفته و از شما خواهش كرده كه بر جنازه اش نماز بگذاري؟

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: ابدا اينطور نيست كه شما گمان كرده ايد، او از دنيا نرفته است، بلاد شام خنك و سردسيري و شهرهاي حجاز گرم سيري هستند (و او چون در بلاد سرد سيري زندگي كرده از شدت گرما از خود بيخود گرديده) تو الساعه برگرد و درباره ي امر رفيق خود تعجيل منماي تا من بيايم!



[ صفحه 41]



پس از اين جريان امام باقر عليه السلام برخواست، وضو گرفت و دو ركعت نماز به جاي آورد و دست هاي مبارك خود را براي دعا برافراشت، آنگاه به سجده رفت تا آن موقعي كه آفتاب طلوع كرد، بعد از آن برخواست و متوجه منزل آن مرد شامي گرديد.

موقعي كه وارد منزل وي شد و او را صدا زد و گفت: لبيك يابن رسول الله! امام باقر عليه السلام او را بنشانيد، تكيه گاهي براي او ترتيب داد، مقداري سويق (يعني قاووت) خواست و بخورد او داد، به اهل و عيالش دستور داد تا شكم و سينه ي او را از غذاي سرد آكنه و خنك كنند. امام باقر عليه السلام پس از اين دستورها مراجعت نمود.

چند روزي نگذشته بود كه آن مرد شامي شفا و صحت يافت و به حضور باقرالعلوم شتافت و گفت: من در خلوت با شما كاري دارم، وقتي حضرت باقر عليه السلام در خلوت با او تماس گرفت گفت: من شهادت مي دهم كه تو بر خلق حجت خدائي تو آن باب هدايتي هستي كه بايد در آن وارد شد، هر كس كه اين باب را بگذارد و راه ديگري پويد حقا كه دچار زيان و ضلالت گرديده.

امام باقر عليه السلام فرمود: مگر چه موضوعي از براي تو كشف گرديد؟!

گفت: من هيچ شك و ترديد ندارم كه مرا قبض روح كردند و مرگ را به چشم خود ديدم. ناگاه به گوش خود شنيدم كه منادي مي گفت: روح وي را بر بدنش برگردانيد! زيرا كه محمد بن علي عليهماالسلام اين تقاضا را از ما نموده است.



[ صفحه 42]



حضرت باقرالعلوم فرمود: آيا نمي داني كه خدا بنده اي را دوست دارد ولي عمل او را دشمن مي دارد و بنده اي را دشمن ولي عمل او را دوست مي دارد؟

تو از آن افرادي بودي كه نزد خدا مبغوض و دشمن بودي ولي آن محبتي كه نسبت به ما اهل بيت داشتي نزد خدا محبوب و مطلوب بود (لذا خدا به تو رحم كرد) راوي گويد: سرانجام آن مرد شامي يكي از اصحاب و شيعيان حضرت باقرالعلوم عليه السلام شد!!