بازگشت

مناظرات حضرت امام محمد باقر


نگارنده گويد: رواياتي را كه از اين به بعد درباره ي موضوع مناظرات حضرت باقرالعلوم عليه السلام مي نگاريم از كتاب احتجاج مرحوم طبرسي نقل مي كنيم.

مرحوم طبرسي در كتاب احتجاج از ابوالجارود روايت مي كند كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام به وي فرمود: اين مردم (يعني اهل تسنن) درباره ي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام چه مي گويند؟

گفتم: اين مردم منكر اين موضوعند كه حسنين عليهماالسلام فرزندان پيغمبر خدايند.

آن حضرت فرمود: شما در مقابل آنان چه دليلي اقامه نموديد؟

گفتم: ما بوسيله ي قرآن با ايشان احتجاج و استدلال كرديم زيرا قرآن راجع به اين موضوع مي فرمايد:

زكريا و يحيي و عيسي و الياس عليهم السلام (از فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام به شمار مي روند)حضرت عيسي كه از فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام شمرده شود پس چگونه حسن و حسين عليهماالسلام فرزندان رسول خدا صلي الله عليه وآله نباشند؟!

نيز از آيات قرآن براي آنان دليل مي آوريم، چنان كه (در سوره ي آل عمران، آيه ي - 61 به پيغمبر خود مي فرمايد:

بگو: ما و شما فرزندان و زنان خودمان را بخوانيم و... زيرا خدا در اين آيه ي شريفه حسنين عليهماالسلام را از فرزندان پيامبر اكرم به شمار آورده است.



[ صفحه 93]



امام باقر عليه السلام فرمود: آنان چه جوابي مي گويند؟

گفتم: مي گويند: اولاد دختر (از دختر بوجود آمده اند) پس فرزند دختر حساب مي شوند (نه فرزند خود انسان) زيرا كه از صلب خود انسان نيستند.

امام عليه السلام فرمود: اي ابوالجارود! اكنون من يك آيه اي از قرآن مجيد براي تو تلاوت مي كنم كه حسنين عليهماالسلام را پسران صلبي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله معرفي مي كند و آن آيه را غير از شخص كافري منكر نخواهد شد.

ابوالجارود گفت: پدر و مادرم فداي تو باشد آن كدام آيه است (و در چه سوره اي است؟) امام باقر عليه السلام فرمود: آنجا كه (در سوره ي نساء آيه - 27) مي فرمايد: حرام شده بر شما (ازدواج) با مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان، تا آن جا كه مي فرمايد: و زنان پسرانتان كه از صلب شما باشند.

آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: اي ابوالجارود!

آيا براي پيمبر اكرم صلي الله عليه وآله حلال است كه با زنان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ازدواج نمايد؟

اگر بگويند: جايز است كه رسول خدا با زنان امام حسين و امام حسن ازدواج كند دروغ گفته اند و اگر بگويند: براي رسول خدا صلي الله عليه وآله حرام است كه با زنان ايشان ازدواج كند، پس ثابت مي شود كه حضرت حسنين فرزندان صلبي پيغمبر خدايند، زيرا غير از زنان فرزندان صلبي آن بزرگوار بر او حرام نشده است.

ابوحمزه ي ثمالي از ابوالربيع روايت مي كند كه گفت: در آن سالي كه هشام بن عبدالملك حج بجاي آورد من هم در



[ صفحه 94]



جوار حضرت باقرالعلوم عليه السلام بحج مشرف شده بودم.

نافع كه غلام عمر بن الخطاب بود نيز با هشام بود.

نافع نگاه به حضرت امام محمد باقر عليه السلام كرد و ديد آن بزرگوار نزد ركن خانه كعبه توقف نموده و مردم در اطراف آن برگزيده ي خدا اجتماع كرده اند. نافع بهشام گفت: يا اميرالمؤمنين! اين شخص چه كسي كه مردم در اطراف او حلقه زده اند!

هشام در جوابش گفت: اين محمد بن علي بن الحسين عليه السلام است.

نافع گفت: من اكنون نزد آن حضرت مي روم و مسائلي از آن بزرگوار پرسش مي كنم كه هيچ كس غير از پيغمبر يا وصي او نتواند مرا مجاب نمايد!

هشام گفت: برو! شايد كاري بكني كه او را خجل نمائي!!

نافع متوجه حضرت باقرالعلوم شد و خود را با زحمت زيادي از ميان آن جمعيت به امام باقر عليه السلام رسانيد و گفت: يا محمد بن علي! من تورات، انجيل، زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را فهميده ام، اكنون نزد تو آمده ام تا مسائلي پرسش كنم كه هيچ كسي غير از پيامبر يا وصي او يا پسر پيغمبر نتواند مرا مجاب نمايد.

امام باقر عليه السلام سر مبارك خود را بلند كرد و فرمود: هر چه در نظر داري پرسش كن!!

نافع: مرا آگاه كن كه فاصله ي بين حضرت عيسي و حضرت محمد صلي الله عليه وآله چند سال بود؟

باقرالعلوم عليه السلام: بنابر عقيده ي تو يا عقيده ي خودم؟



[ صفحه 95]



نافع، بنابر هر دو قول؟

باقرالعلوم عليه السلام: بنابر قول من پانصد (500) سال ولي بنا به قول تو ششصد (600) سال.

نافع: مرا از معني آيه ي شريفه ي (44 - سوره ي مباركه زخرف كه به پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: از آن پيمبراني كه قبل از تو فرستاديم پرسش كن، آيا ما غير از خداي يگانه خداياني قرار داديم كه مورد پرستش قرار گيرند آگاه كن، او چه كسي بود كه حضرت محمد صلي الله عليه وآله از او پرسش نمود، در صورتي كه بين حضرت عيسي و حضرت محمد پانصد (500) سال فاصله بوده؟!

حضرت باقرالعلوم عليه السلام (آيه ي - 1- سوره ي اسراء) را تلاوت كرد كه مي فرمايد: پاك و منزه است آن خدائي كه يك شب بنده ي خود (حضرت محمد صلي الله عليه وآله) را از مسجدالحرام به جانب مسجد اقصي كه اطراف و نواحي آن را بركت داده ايم برد تا آيات و عجائب خود را به او ارائه كنيم.

يكي از آن آيات و قدرت نمائي هائي كه خداي توانا در شبي كه حضرت محمد را به سوي بيت المقدس و مسجد اقصي برد به آن حضرت ارائه كرد اين بود كه: جميع انبياء و مرسلين را محشور كرد آنگاه جبرئيل را دستور داد اذان بگويد جبرئيل در اذان خود گفت:

حي علي خيرالعمل

بعد از اين جريان بود كه حضرت محمد صلي الله عليه وآله جلو ايستاد و آن گروه عموما نماز خود را به حضرت رسول اكرم



[ صفحه 96]



اقتداء نمودند. همين كه پيامبر عظيم الشأن اسلام از نماز فراغت يافت خداي عليم مضمون آيه ي سابق الذكر را به آن حضرت وحي كرد.

لذا آن برگزيده ي خدا از انبياء پرسش كرد و فرمود:

شما به چه خدائي شهادت مي دهيد و چه كسي را پرستش مي نمائيد؟

آنان گفتند: ما شهادت مي دهيم كه خدائي غير از خداي يگانه وجود ندارد و شهادت مي دهيم كه تو رسول خدا هستي و تو راجع به اين موضوع از ما عهد و پيمان گرفتي.

نافع گفت: راست گفتي يا اباجعفر (كنيه ي امام باقر عليه السلام است) مرا از (آيه ي - 49 - سوره ي مباركه ابراهيم كه مي فرمايد:)

يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات [1] .

آگاه كن كه به كدام زمين تبديل خواهد شد؟

امام باقر عليه السلام فرمود: زمين آنروز نظير نان سفيد مي شود و مردم آن را مي خورند تا اين كه خدا از حساب بخلائق فراغت يابد.

نافع گفت: آن مردم در آن روز از خوردن منصرفند.

امام باقر فرمود: در آنروز از خوردن بيشتر منصرفند؟ يا آن موقعي در جهنم باشند؟

نافع گفت: بلكه آن موقعي كه در آتش هستند.

حضرت باقر فرمود: خداي سبحان (در سوره ي اعراف



[ صفحه 97]



آيه ي - 48 - درباره ي اهل جهنم) مي فرمايد: اهل جهنم به اهل بهشت مي گويند: از آب يا آن چه كه خدا به شما نصيب كرده براي ما فروريزيد! موقعي كه طعام مي طلبند و از زقوم به آنان غذا مي دهند و آن طلب مي نمايند و از آب جحيم به آنان مي دهند چه چيزي است كه مانع خورد و خوراك ايشان مي شود؟!

نافع گفت: يابن رسول الله! راست مي گوئي. فقط يك مسئله ديگر از من باقي مانده است.

امام باقر عليه السلام فرمود: چه مسئله اي؟

نافع گفت: خدا از چه موقعي بوده و به وجود آمده؟!

امام باقر عليه السلام فرمود: واي بر تو! تو بگو ببينم خداي توانا چه موقعي نبوده تا من به تو بگويم: از چه زماني به وجود آمده؟! پاك و منزه است آن خدائي كه زائل نبوده و نخواهد شد، آن خدائي كه فرد و بي نياز است، آن خدائي كه شريك و فرزند ندارد.

همين كه نافع از حضور امام باقر برگشت و نزد هشام بن عبدالملك آمد وي بنافع گفت: چه كار كردي؟ گفت: دست از سرم بردار! به خدا قسم كه امام باقر عليه السلام دانشمندترين مردم و فرزند پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله است.

ابان بن تغلب روايت مي كند كه گفت: طاوس يماني با رفيق خود براي طواف خانه ي كعبه رفتند. ناگاه ديد حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه در عنفوان و اوائل جواني بود در جلو مشغول طواف است.

طاوس برفيق خود گفت: اين جوان شخص دانشمندي است.

موقعي كه حضرت باقرالعلوم از طواف خانه ي كعبه فراغت



[ صفحه 98]



يافت دو ركعت نماز طواف بجاي آورد. آن گاه آن بزرگوار جلوس كرد و مردم در اطراف آن حضرت اجتماع نمودند.

طاوس برفيق خود گفت: بيا تا نزد حضرت امام محمد باقر برويم و مسئله اي از، آن حضرت پرسش كنيم تا ببينيم مي تواند جواب بگويد يا نه؟ آن گاه به حضور،آن حضرت مشرف شدند و به آن برگزيده ي خدا سلام كردند.

طاوس به حضرت باقرالعلوم گفت: آيا مي داني در چه روزي بود كه يك سوم مردم مردند؟

حضرت باقرالعلوم گفت: هرگز يك سوم مردم نمرده اند بلكه منظور تو يك چهارم مردم است.

طاوس: چگونه (شد كه يك ربع مردم مردند؟)

امام باقر عليه السلام: حضرت آدم و حوا و قابيل و هابيل چهار نفر بودند. موقعي كه قابيل و هابيل را كشت يك چهارم مردم مردند.

طاوس: راست گفتي.

حضرت باقر: آيا مي داني با قابيل چه عملي انجام شد؟

طاوس: نه.

امام باقر عليه السلام: وي به آفتاب معلق گرديده و تا روز قيامت آب جوش به بدن او مي پاشند!!

روايت شده: سالم به حضور باقرالعلوم عليه السلام مشرف گرديد و گفت: من نزد تو آمده ام كه راجع به اين مرد گفتگو كنم.

امام باقر عليه السلام: كدام مرد؟

سالم: علي بن ابيطالب عليه السلام.



[ صفحه 99]



حضرت باقرالعلوم: درباره ي كدام امر او؟

سالم: درباره ي بدعت گذاري و امر تازه و نوين او.

امام باقر عليه السلام: نگاه كن ببين كدام رواياتي كه راويان از پدران تو روايت كرده اند نزد تو ثابت و معتبرند؟

اي سالم! آيا اين موضوع به گوش تو رسيده كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله سعد بن عباده را با بيرق انصار به جانب خيبر فرستاد و او در صورتي كه شكست خورده بود برگشت؟

آن گاه رسول خدا صلي الله عليه وآله عمر بن الخطاب را علمدار مهاجرين و انصار قرار داد و عمر و يارانش ترسيدند و برگشتند؟

پس از اين جريان بود كه پيامبر خدا سه مرتبه فرمود: كارهاي مهاجرين و انصار همينطور است!! سپس رسول عظيم الشأن فرمود: فردا بيرق را به دست مردي كرار (يعني حمله كننده) مي دهم كه فراركننده نخواهد بود، آن مرد را خدا و رسول دوست دارند، وي نيز خدا و رسول را دوست دارد.

سالم: آري قبول دارم اين موضوع را همه ي قوم (يعني راويان؟) نيز گفته اند.

حضرت باقرالعلوم: اي سالم! اگر بگوئي: خداي عليم حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را دوست داشت ولي نمي دانست كه علي چه عملي انجام خواهد داد كافر خواهي شد (زيرا كه نسبت جهل و ناداني بخداي عليم داده اي) و اگر بگوئي: خداي سبحان حضرت علي بن ابيطالب را دوست داشت و مي دانست كه علي چه عملي خواهد انجام داد پس چه بدعتي است



[ صفحه 100]



كه علي عليه السلام احداث نموده؟!

سالم: اين موضوع را براي من اعاده كن!

حضرت باقرالعلوم عليه السلام: اعاده كرد.

سالم: مدت هفتاد سال خدا را در صورتي عبادت كردم كه گمراه بودم!!

ابوبصير مي گويد: يك وقت حضرت باقرالعلوم عليه السلام در حرم نشسته بود و گروهي از دوستان آن بزرگوار در حضورش نشسته بودند.

در همين موقع بود كه طاوس يماني [2] با عده اي از ياران خود وارد شد و به حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت: اجازه مي دهي من از شما پرسش كنم؟

حضرت باقرالعلوم: اجازه دادم، پرسش كن!

طاوس يماني: مرا آگاه كن كه چه موقع يك سوم مردم مردند؟

حضرت باقر العلوم: اي پيرمرد! اشتباه كردي زيرا در نظر داشتي كه بپرسي، چه موقع بود كه يك چهارم مردم مردند.

آنروزي كه قابيل هابيل را كشت ايشان چهار نفر بودند: 1- آدم 2- حواء 3- قابيل 4- هابيل. همين كه قابيل هابيل را كشت يك چهارم مردم مردند.

طاوس يماني: شما درست فرمودي و من اشتباه كردم.



[ صفحه 101]



كدام يك از ايشان پدر مردم بودند؟ قاتل، يا مقتول؟

حضرت باقرالعلوم: هيچكدام از آنان پدر بشر نبودند بلكه پدر مردم حضرت شيث بن آدم بود.

طاوس يماني: براي چه حضرت آدم را آدم گفتند؟

حضرت باقرالعلوم: براي اين كه طينت آن بزرگوار از زمين برداشته شده.

طاوس يماني: چرا حوراء را حوراء مي گويند؟

امام باقر عليه السلام: به جهت اين كه از ضلع حضرت آدم خلق شده [3] .

طاوس يماني: ابليس براي چه ابليس ناميده شده؟

حضرت باقرالعلوم: به جهت اين كه از رحمت خدا محروم و نااميد شده است.

طاوس يماني: جن را براي چه جن گفته اند؟

امام باقر عليه السلام: براي اين كه آنان پنهانند و ديده نمي شوند.

طاوس يماني: مرا آگاه كن از كسي كه نسبت به صاحب و رقيب خود دروغ گفت؟

حضرت باقر عليه السلام: ابليس بود، در آن موقعي كه گفت: من از حضرت آدم عليه السلام بهترم، زيرا كه مرا از آتش و حضرت آدم را از گل خلق كرده اي.



[ صفحه 102]



طاوس يماني: مرا از آن افرادي كه شهادت به حق دادند ولي در عين حال دروغ گو بودند آگاه كن.

حضرت باقر عليه السلام: ايشان آن منافقيني بودند كه به پيامبر صلي الله عليه وآله گفتند: ما شهادت مي دهيم كه تو رسول خدائي و خداي عليم مقاله ي آنان را تكذيب نمود و اين آيه را نازل كرد (و به پيغمبر خود فرمود:) موقعي كه منافقين نزد تو مي آيند مي گويند: ما شهادت مي دهيم تو رسول خدائي خدا هم مي داند كه تو رسول خدائي و خدا شهادت مي دهد كه منافقون دروغ گويانند.

طاوس يماني: مرا از آن پرنده اي كه يك مرتبه پرواز كرد و قبل از آن و بعد از آن پرواز نكرد آگاه كن و آن پرنده را خداي عليم در قرآن كريم ذكر نموده؟

امام باقر عليه السلام: آن پرنده طور سيناء بود كه خداي توانا آن را براي بني اسرائيل پرواز داد تا بر سر آنان سايه افكند و در آن انواع و اقسام عذاب كه بود بني اسرائيل تورات را قبول كردند. منظور از آن آيه كه خداي توانا مي فرمايد: موقعي كه كوه را بالاي سر آنان بلند كرديم و ايشان گمان كردند كه آن كوه بر سرشان فروخواهد ريخت - همين است.

طاوس يماني: مرا از آن رسولي آگاه كن كه خداي جهان او را مبعوث و در قرآن عظيم ذكر نموده و آن رسول از جن و انس و ملائكه نبود؟

حضرت باقرالعلوم عليه السلام: آن رسول همان كلاغي بود كه خداي توانا آن را فرستاد تا بقابيل بياموزد: چگونه جنازه ي برادر خود را كه او را كشته بود به خاك بسپارد.



[ صفحه 103]



لذا خداي عليم كلاغي را فرستاد تا زمين را گود كند و به اين وسيله بقابيل بياموزد كه چگونه جنازه ي برادر خود را دفن نمايد.

طاوس يماني: مرا از آن كسي خبر بده كه قوم و امت خود را ترسانيد و او از جن و انس و ملائكه نبود و خداي سبحان او را در قرآن كريم ذكر نموده؟

امام باقر عليه السلام: وي همان مورچه اي است كه به مورچگان ديگر گفت: داخل مسكن هاي خود شويد كه سليمان و لشگر او شما را پايمال ننمايند، زيرا كه آنان شعور ندارند.

طاوس يماني: مرا از آن كسي آگاه كن كه از جن و انس و ملائكه نبود و دروغ به او بستند خدا قضيه ي او را در قرآن مجيد شرح داده؟

حضرت باقر عليه السلام: آن همان گرگي است كه برادران حضرت يوسف دروغ به او بستند (و گفتند: گرگ يوسف عليه السلام را خورده)

طاوس يماني مرا با خبر كن از آن چيزي كه قليل و اندك آن حلال ولي كثير و زيادش حرام است و خدا جريان آن را در قرآن عظيم شرح داده است؟

امام باقر عليه السلام: آن نهر طالوت است، (چنان كه خداي توانا مي فرمايد: كسي از آن نياشامد) مگر آن كسي كه با مشت خود يك مشت بياشامد.

طاوس يماني: مرا آگاه كن از صلوات واجبي كه بدون وضوء گفته مي شود و از آن روزه اي به من خبر بده كه خوردن و آشاميدن آن را باطل نمي كند؟



[ صفحه 104]



حضرت باقر عليه السلام: منظور از صلوات بدون وضوء همان صلواتي است كه براي محمد آل اطهر او فرستاده مي شود. منظور از روزه اي كه خوردن و آشاميدن براي آن ضرر ندارد (اين آيه اي است كه خدا در قرآن مجيد به حضرت مريم مي فرمايد) بگو: من براي خدا نذر كرده ام كه امروز هرگز با كسي صحبت نكنم.

طاوس يماني: مرا از آن چيزي كه زياد و ناقص مي گردد و از آن شيئي كه زياد مي شود ولي ناقص نمي گردد و از آن چيزي كه ناقص مي شود و زياد نمي گردد آگاه كن؟

امام باقر عليه السلام: مقصود از آن چيزي كه كم و زياد مي شود ماه است و منظور از آن شيئي كه زياد مي شود ولي كم نمي گردد دريا است و مراد از آن چيزي كه كم مي گردد ولي زياد نخواهد شد عمر است.

حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد: حضرت امام زين العابدين عليه السلام يك روز در مجلس خود فرمود: در آن موقعي كه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله ( از طرف خدا) مأموريت پيدا كرد كه به جانب تبوك رهسپار شود مأمور شد كه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را در مدينه خليفه ي خود نمايد.

حضرت علي بن ابيطالب گفت: يا رسول الله! من دوست ندارم درباره ي امور تو (در مدينه بمانم) و از تو جدا شوم و از زيارت تو محروم گردم.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: يا علي! آيا تو راضي نيستي كه براي من نظير هارون باشي از براي موسي، جز



[ صفحه 105]



اين كه بعد از من پيغمبري نخواهد آمد؟!

يا علي! تو در مقام من اقامت كن و بدانكه جلوس تو در مقام من مثل اين است كه با من خارج شوي و ثواب تو به قدر جميع اين افرادي كه از روي رضا و رغبت با من خارج مي شوند خواهد بود.

يا علي! به جهت اين محبت و دوستي كه تو نسبت به من و ساير احوال من داري خدا جبرئيل را دستور داده كه در همه ي اين مسافرت ما آن زميني را كه ما در آن راه مي رويم و آن زميني را كه تو در آن سكونت داري بقدري بلند كند كه تو ما را مشاهده نمائي و باصره ي تو را آنقدر قوي نمايد كه محمد صلي الله عليه وآله و اصحاب او را در همه ي احوال ببيني، ديدن تو آنان را فوت نخواهد شد، همين موضوع تو را از نوشتن نامه مستغني و بي نياز مي نمايد.

همين كه حضرت زين العابدين عليه السلام اين موضوع را فرمود شخصي كه در مجلس آن بزگوار بود برخواست و گفت: اين موضوعي كه شما فرموديد چگونه امكان پذير است در صورتي كه اين مطلب جز براي پيامبران عملي نخواهد شد؟!

حضرت زين العابدين فرمود: اين موضوع معجزه اي بود براي پيغمبر اسلام نه براي ديگران، زيرا خداي توانا حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را بدعاي محمد صلي الله عليه وآله رفعت داد و نور چشم آن بزرگوار را بدعاي حضرت محمد زياد كرد تا آن چه را كه محمد مشاهده و درك نمود علي نيز مشاهده كند.

در همين موقع بود كه حضرت باقرالعلوم كه در آن مجلس حضور داشت به آن شخص فرمود: بيشتر اين امت چه ظلمهائي



[ صفحه 106]



در حق حضرت علي بن ابي طالب كردند در صورتيكه انصار و ياران آنان خيلي كم بود؟!

آيا اينان علي عليه السلام را كه افضل صحابه بود از آن چه كه ساير صحابه داشتند ممنوع مي كنند، پس چرا آن مقام و منزلتي كه بغير از علي داده اند ممنوع نمي كنند؟

به حضرت باقر گفته شد: يابن رسول الله! معني اين سخن را براي ما واضح و روشن كن!

امام باقر عليه السلام فرمود: زيرا شما دوستان ابوبكر ابن ابي قحافه را هر كسي كه باشند دوست مي داريد و دشمنان او را هر كسي كه باشند دشمن مي داريد و نيز دوستان عمر بن الخطاب را هر كسي كه باشند دوست داريد و از دشمنان وي هر كسي كه باشند بري و بيزاريد. شما عثمان بن عفان را دوست مي داريد و از دشمنان او هر كسي كه باشد بري و بيزار هستيد.

اما وقتي به حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام مي رسيد مي گوئيد: ما دوستان او را دوست دارم ولي از دشمنان او بري و بيزار نخواهيم بود بلكه آنان را دوست مي داريم. چگونه اين موضوع (كه قائل شدن به تبعيض است) براي ايشان جائز خواهد بود در صورتي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در حق حضرت علي بن ابي طالب مي فرمايد:

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله [4] .



[ صفحه 107]



آيا مي گوئيد: پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله دشمنان علي را دشمن نمي داند؟! و آيا رسول خدا آن افرادي را كه علي را رها مي كنند رها نمي كند؟! حقا كه اگر اين گونه باشد بي انصافي خواهد بود!!

موضوع ديگر اين كه هر وقت آن دعاهاي پيغمبر اكرم كه خداي رؤف براي علي بن ابي طالب اختصاص داده و آن كرامت هائي كه علي عليه السلام پيش خدا دارد نزد اهل تسنن گفته مي شوند منكر آن ها مي گردند ولي ايشان آن موضوعاتي را كه درباره ي مابقي صحابه گفته مي شود قبول مي نمايند چه چيزي است كه حضرت علي بن ابي طالب را از آن چه كه مابقي صحابه دارند ممنوع مي نمايد؟!

مثلا درباره ي عمر بن خطاب مي گويند: يك وقت عمر در مدينه بالاي منبر مشغول خطبه و سخنراني بود و در بين سخنراني خود گفت:

يا سارية الجبل!

مردم از شنيدن اين كلام تعجب كردند و گفتند: اين كلام از اين خطبه نبود؟! همين كه خطبه و نماز تمام شد به عمر گفتند: منظور تو كه در اثناء خطابه گفتي: يا ساريةالجبل چيست؟!

عمر در جواب گفت: من در اين موقع كه سخنراني مي كنم نظر كردم به آن ناحيه اي كه برادران شما از آن جا متوجه جنگ نهاوند شدند و امير آنان سعد بن ابي وقاص بود. خداي سبحان موانع و حجاب ها را از جلو نظرم برطرف نموده و چشم مرا بقدري قوي كرد ايشان را ديدم، آنان در دامنه ي كوهي كه در آن جا است مشغول صف بندي هستند. كفار آمدند كه لشكر



[ صفحه 108]



اسلام را محاصره نمايند و آنان را بكشند.

من گفتم: يا ساريةالجبل كه ايشان پناهنده به آن كوه شوند تا از احاطه ي كفار جلوگيري نمايد كه آنان مشغول جنگ و جدال شوند. خدا به برادران مسلمان شما نظر مرحمت كرد و آنان را محاصره نمودند و شهرهاي كفار را فتح كردند. شما اين خبري كه من مي گويم يادداشت نمائيد كه به همين زودي به گوش شما خواهد رسيد. در صورتي كه بين مدينه تا نهاوند بيشتر از پنجاه روز راه است.

حضرت باقر عليه السلام فرمود: وقتي يك چنين معجزه اي (به عقيده ي شما اهل تسنن) براي عمر جايز و مقدور باشد پس چرا براي علي بن ابي طالب عليه السلام جايز نباشد؟! پس بايد گفت: آن مردم افرادي هستند بي انصاف كه نظر مكابره و مجادله دارند.

نگارنده گويد: اين موضوعي را كه اهل تسنن براي عمر معجزه قرار داده اند حضرت باقر عليه السلام آن را قبول ندارد و همچنين شيعه اين گونه نقليات را چون فقط در كتاب هاي سنيان درج شده قبول ندارد و بايد هم اينگونه سخنان را كه مخالف با عقل هستند، نپذيرفت. چرا؟ زيرا امام باقر اين موضوع را از غرابت و غيرممكن بودن برخ آن شخص مي كشد و بر عليه او بيان مي كند نه اين كه يك چنين موضوعي كه عقل سليم آن را نمي پذيرد مورد قبول آن حضرت و همچنين احدي از شيعه باشد.

بعبارت ديگر منظور حضرت باقر عليه السلام اين نيست كه اين موضوع را درباره ي عمر قبول كند، بلكه مي خواهد بفرمايد:



[ صفحه 109]



چگونه شما يك چنين موضوعي را كه قابل قبول نيست از فضائل و مناقب عمر به شمار مي آوريد ولي موضوعاتي كه قابل قبول هستند و از فضائل و مناقب حضرت علي بن ابي طالب به شمار مي روند قبول نمي كنيد؟!

علامه ي مجلسي در بحار از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه وآله روايت مي كند كه فرمود: در يكي از سال ها كه شام بن عبدالملك به حج آمده بود من نيز در جوار پدرم به حج رفته بودم.

يك روز من در مجمع مردم گفتم: حمد مي كنم آن خدائي را كه حضرت محمد صلي الله عليه وآله را براستي به پيامبري فرستاد و ما را به وسيله ي آن حضرت گرامي و محترم قرار داد.

ما برگزيدگان خلق خدائيم، ما پسنديدگان خلق خدائيم ما در زمين خلفاي خدائيم. كسي سعادتمند خواهد بود كه از ما متابعت نمايد و كسي كه با ما مخالفت و دشمني كند شقي و بدبخت خواهد شد.

برادر هشام پس از شنيدن مقاله من اين موضوع را به هشام خبر داد، هشام در مكه صلاح نديد كه مزاحم و متعرض ما شود، وقتي ما بجانب مدينه و هشام بسوي شام بازگشتيم وي پيكي به سوي عامل مدينه فرستاد كه من و پدرم را به طرف شام روانه كند.

همين كه ما وارد شام شديم مدت سه روز اجازه ملاقات بما ندادند تا اين كه روز چهارم اجازه ي ورود و ملاقات دادند.

وقتي كه ما نزد هشام رفتيم ديديم وي بالاي تخت سلطنتي نشسته لشگر خود را بدو صف مسلح و تقسيم نموده و در مقابل خويش



[ صفحه 110]



باز داشته، آماج يعني هدف تيراندازي را در محلي نصب كرده بود كه در مقابل وي قرار گرفته بود، بزرگان قوم و ياران او در حضورش مشغول تيراندازي بودند.

موقعي كه داخل خانه ي وي شديم پدرم از جلو و من از عقب آن حضرت مي رفتم، وقتي به هشام نزديك شديم او به پدرم گفت: تو نيز با بزرگان قوم تيراندازي كن!

پدرم فرمود: من پير شده ام و تيراندازي از من نمي آيد اگر مرا معاف نمائي بهتر است!

هشام گفت: بحق آن خدائي كه ما را بدين و پيغمبر بخود گرامي نموده تو را معاف نخواهم كرد. آن گاه به يكي از بزرگان بني اميه اشاره كرد: كمان و تير خود را به وي بده تا تير بيندازد!!

پدر بزرگوارم تير و كمان را از او گرفت، يك تير به چله ي كمان نهاد و به قوه ي امامت كشيد و در ميان هدف اصابت كرد، تير ديگري بگرفت و به نحوي بر فاق تير اول زد كه آن را تا پيكان شكافت و در ميان تير اول جاي گزين شد، سپس تير سوم را گرفت و به طوري بر فاق تير قبلي زد كه آن را بدو نيم كرد و در ميان هدف جاي گرفت و همچنين آن حضرت تعداد نه (9) تير را پي در پي افكند كه هر يكي از آن ها برفاق تير قبلي فرومي نشست و آن را به دو نصف تقسيم مي نمود.

هر تيري كه پدر بزرگوارم مي افكند گويا بر جگر هشام اصابت مي كرد و رنگ شوم او را تغيير مي داد، همين كه نوبت به نهمين تير رسيد هشام بي تاب شد و گفت: اي ابوجعفر! چقدر خوب تيراندازي كردي حقا كه تو در تيراندازي از عرب و عجم ماهرتري!! پس چرا مي گفتي: من قادر بر تيراندازي



[ صفحه 111]



نيستم؟!

هشام از اين دستوري كه به پدرم داد نادم و پشيمان گرديد و تصميم گرفت پدرم را شهيد كند لذا سر خويش را بزير افكنده درباره ي اين موضوع فكر مي كرد. من و پدرم مقابل او ايستاده بوديم. چون توقف مادر برابر هشام به طول انجاميد لذا پدر بزرگوارم خشمناك گرديد هر وقت آن برگزيده ي خدا غضب مي كرد نظر به سوي آسمان مي نمود و آثار غضب از جبين مباركش ظاهر مي شد!!

وقتي هشام دريافت كه پدرم خشم كرده از غضب آن حضرت ترسيد و آن بزرگوار را بالاي تخت طلبيد و من نيز از عقب پدرم رفتم. موقعي كه پدرم نزديك وي رسيد او برخواست و آن حضرت را دربر گرفت و وي را سمت راست خود جاي داد. پس از اين جريان دست به گردن من درآورد و مرا نيز طرف راست نشانيد.

آنگاه هشام متوجه پدرم شد و گفت: قبيله ي قريش بايد پيوسته بر عرب و عجم فخر كنند كه مثل تو شخصي در ميان ايشان وجود دارد. اكنون بگو بدانم: اين نحوه تيراندازي را چه كسي به تو ياد داده و در چه مدتي اين عمل را آموخته اي؟!

پدرم فرمود: تو مي داني كه اين صنعت در ميان اهل مدينه شيوع دارد و من در موقع جواني چند روزي اين صنعت را تمرين مي نمودم ولي از آن موقع تا به حال متاركه نموده ام، چون تو مبالغه كردي و مرا سوگند دادي لذا امروز من كمان به دست گرفتم.

هشام گفت: من هرگز تاكنون يكچنين كمانداري را نديده بودم



[ صفحه 112]



اي ابوجعفر، آيا درباره ي اين صنعت كسي هست كه با تو برابري نمايد؟!

حضرت امام محمد باقر فرمود: ما اهل بيتي هستيم كه علم و كمال ديني و مذهبي را كه خداي جهان در آيه ي:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا [5] .

مي فرمايد: به ما عطا فرموده و ما آن ها را از يكديگر ارث مي بريم و هرگز زمين از يكي از ما كه از هر جهت كامل باشد، خالي نخواهد ماند.

همين كه هشام اين سخن را از پدرم شنيد بسيار غضبناك شد و رنگ نحسش سرخ و چشم راستش چپ گرديد!! اين ها علامت غيظ و غضب وي بود. هشام به قدر يك ساعت سر خود را بزير افكند و سكوت اختيار نمود. آن گاه سر برداشت و گفت: آيا حسب و نسب ما و شما كه فرزندان عبد مناف هستيم يكي نيست؟!

پدرم فرمود: همين طور است ولي يك تفاوت در كار است و آن اين است كه خداي توانا ما را در سر مكنون و علم خالص خود به فضيلت و شرافتي اختصاص داده كه ديگري را نداده.

هشام گفت: آيا نه چنين است كه خداي توانا حضرت محمد صلي الله عليه وآله را از شجره ي عبد مناف بسوي عموم خلق خواه سفيد و خواه سياه و خواه سرخ مبعوث نموده؟ پس



[ صفحه 113]



اين ميراثي كه شما مي گوئيد از كجا به شما اختصاص داده شده؟!

در صورتي كه حضرت رسول بر عموم مردم مبعوث شده است و خدا هم در قرآن عظيم مي فرمايد:

و لله ميراث السماوات و الارض.

پس به چه سبب است كه اين علم به شما اختصاص داده شده و حال آن كه بعد از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله پيغمبري مبعوث نگرديده و شما هم كه پيامبر نيستيد؟!

پدرم فرمود: خدا ما را از آن جا مخصوص قرار داده كه در قرآن مجيد به پيامبر خود وحي كرده و فرموده:

لاتحرك به لسانك لتعجل به.

و از طرفي هم پيغمبر خويش را مأمور كرد كه ما را به علم خود اختصاص دهد و بدين لحاظ است كه حضرت محمد صلي الله عليه وآله برادر خود علي بن ابي طالب عليه السلام را به اسراري كه آن ها از مابقي صحابه مخفي مي داشت اختصاص داد. موقعي كه اين آيه ي شريفه نازل شد.

و تعيها اذن واعيه.

پيامبر عظيم الشأن اسلام به حضرت علي بن ابيطالب فرمود: من از خدا تقاضا كردم كه آن گوشها را به تو عطا نمايد. بدين جهت است كه حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هزار (1000) باب علم به من تعليم داد كه از هر بابي از آن ها هزار (1000) باب ديگر گشوده گرديد.

اي هشام! همين طور كه شما اسرار خود را به افراد مخصوصي اختصاص مي دهيد همين طور هم پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله



[ صفحه 114]



رازهاي خود را به حضرت علي بن ابي طالب اختصاص داده بود و اشخاصي ديگر را محرم راز خود نمي دانست.

نيز حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام آن اسرار را به افرادي از اهل بيت خود اختصاص داد كه آنان را محرم راز مي دانست، بدين طريق است كه آن علوم و اسرار بعنوان ميراث بما رسيده است.

هشام گفت: علي دعوي مي كرد كه من علم غيب مي دانم؟ در صورتيكه خدا احدي را در علم غيب شريك و مطلع نكرده است؟

پس علي عليه السلام از كجا اين ادعا را مي كرد؟!

پدرم فرمود: خداي عليم كتابي (يعني قرآني) بر پيامبر معظم اسلام نازل كرده كه آن چه بوده و تا روز قيامت عملي خواهد شد در آن كتاب بيان نموده، چنان كه بآن بزرگوار مي فرمايد:

ما قرآن را براي تو نازل كرديم تا هر چيزي را بيان كند و شرح دهد و از براي مردمان پرهيزكار وسيله ي هدايت و موعظه باشد. و در جاي ديگر مي فرمايد:

ما هر چيزي را در كتاب واضح و آشكاري شماره و احصاء نموده ايم. نيز ميفرمايد:

ما هيچ چيزي را در اين كتاب فروگذار ننموده ايم.

آن گاه خداي توانا به حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه وآله وحي كرد: هر غيب و رازي را كه به تو ياد داده ايم علي بن ابي طالب را هم از آن ها آگاه كن، حضرت رسول اكرم به علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود قرآن را بعد از من جمع مي كني متوجه غسل و كفن و حنوط من مي گردي و ديگران را حاضر نمي كني



[ صفحه 115]



و از طرفي هم به اصحاب خود فرموده بود: بر شما و اهل بيت من حرام است كه بر عورت من نگاه كنيد، اين موضوع فقط براي حضرت علي بن ابي طالب حلال است، زيرا علي عليه السلام از من و من از او هستم، ميراث من از علي خواهد بود، آن چه كه بر من لازم است بر علي نيز واجب خواهد بود.

علي است كه قرضهاي مرا ادا مي نمايد، علي است كه به وعده هاي من وفا مي كند. آن گاه به اصحاب خود فرمود: بعد از من علي بن ابي طالب به وسيله ي تأويل و تفسير قرآن با منافقين قتال خواهد كرد همانطور كه من به وسيله ي نزول قرآن با كفار قتال نمودم.

تأويل و تفسير كلمه ي قرآن غير از حضرت علي بن ابي طالب نزد هيچ يك از صحابه نبود. لذا حضرت رسول درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد: علي در علم قضاوت داناترين مردم به شمار مي رود، يعني علي عليه السلام بايد براي شما قضاوت نمايد.

و از طرفي هم عمر بن الخطاب مكررا مي گفت: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد. عمر به علم و دانشمندي علي بن ابيطالب عليه السلام گواهي مي داد ولي ديگران اين موضوع را انكار مي كردند.

هشام پس از اين كه ساعتي سر خود را بزير افكنده بود سربرداشت و به پدرم گفت: هر حاجت كه داري بخواه!

پدرم فرمود: اهل و عيال من بجهت اين كه تو را مرا از منزل خود بدين جا آورده اي در انتظار من و ناراخت هستند حاجت من اين است كه مرا آزاد كني تا برگردم!!



[ صفحه 116]



هشام گفت: اجازه دادم، در همين روز حركت كن! پدرم دست به گردن هشام درآورده با او وداع كرد و من نيز هشام را وداع نمودم و از نزد وي خارج شديم.

وقتي به ميدان خارج از خانه رسيديم در انتهاي آن جمعيت زيادي را ديديم كه در آن جا نشسته اند. پدرم از دربان هشام پرسيد: اينان كيانند؟ گفت: ايشان كشيشها و رهبانان نصارا هستند، اينان در اين كوه شخص عالمي دارند كه داناترين ايشان به شمار مي رود، در هر سالي بيك مرتبه نزد او اجتماع مي كنند و مسائل خود را از او پرسش مي نمايند. امروز براي اين موضوع اجتماع نموده اند.

پدر بزرگوار پس از شنيدن اين موضوع نزد ايشان رفت و من نيز با آن بزرگوار رفتم پدرم سر مبارك خود را بوسيله ي جامه اي پوشانيد كه آن حضرت را نشناسند و با گروه نصارا از آن كوه بالا رفت. همين كه جمعيت نشستند پدرم نيز با آنان جلوس كرد.

گروه نصارا براي عالم خود مسندهائي گستردند و او را بيرون آورده بالاي مسندي جاي دادند. عالم ايشان بقدري عمر كرده بود كه بعضي از حواريون حضرت عيسي عليه السلام را درك نموده، ابروهاي وي از پيري بر روي ديدگانش ريخته بودند.

عالم نصارا ابروهاي خود را با ابريشم زردي بر سر خويش بست و چشمان خود را نظير چشم افعي حركت دارد و باز نمود و به جانب حاضران نظر كرد.

وقتي اين موضوع بگوش هشام رسيد كه حضرت باقرالعلوم



[ صفحه 117]



عليه السلام متوجه نصارا گرديده يك نفر از مخصوصين و جاسوسان خود را فرستاد تا آن چه كه بين حضرت امام محمد باقر عليه السلام و عالم نصراني واقع شود وي را آگاه نمايد.

وقتي كه نظر آن عالم نصراني به پدرم افتاد و گفت: تو از مائي يا از امت مرحومه؟ امام باقر عليه السلام فرمود: من از امت مرحومه مي باشم.

عالم نصراني: از علماي ايشان يا از جهال آنان؟

حضرت باقر عليه السلام: از جهال ايشان نيستم.

عالم نصراني پس از اين كه خيلي مضطرب و ناراحت شد به حضرت باقر عليه السلام گفت: من از تو پرسش نمايم يا تو از من؟

امام باقر عليه السلام: تو از من پرسش نماي!

نصراني متوجه گروه نصارا شد و گفت: عجب موضوع غريبي است كه مردي از امت محمد صلي الله عليه وآله به من مي گويد: از من سئوال كن؟! پس چقدر بجا است كه من چند مسئله اي از او پرسش نمايم.

عالم نصراني: اي بنده ي خدا! مرا از آن ساعتي آگاه كن كه نه از شب حساب مي شود و نه از روز؟

حضرت باقرالعلوم: بين الطلوعين (يعني مابين طلوع فجر و طلوع آفتاب) است.

عالم نصراني: پس آن ساعت از كدام ساعت ها به شمار مي رود؟

حضرت باقرالعلوم: از ساعت بهشت است. در اين ساعت است كه بيماران ما به هوش مي آيند، درد و امراض تسكين



[ صفحه 118]



پيدا مي كنند. كسي كه در شب خواب نرفته باشد در اين ساعت خواب مي رود. خداي توانا اين ساعت را مورد رغبت آن افرادي قرار داده كه به آخرت راغب هستند و اين ساعت را براي آن اشخاصي كه به فكر آخرت خود باشند دليل واضح و روشني مقرر فرموده كه از براي آن افرادي كه متكبرند و براي آخرت خود عملي انجام نمي دهند حجت قرار داده.

عالم نصراني: راست گفتي، اكنون مرا آگاه كن از اين موضوعي كه شما مي گوئيد: اهل بهشت مي خورند و مي آشامند ولي بول و غائط از ايشان خارج نمي شود، آيا يك چنين موضوعي در دنيا نظير دارد؟

حضرت باقرالعلوم: آري، آن طفلي كه در رحم مادر جاي دارد، زيرا هر چه كه مادرش مي خورد او نيز مي خورد ولي چيزي از او جدا نمي گردد.

عالم نصراني: پس تو گفتي: من از علماي امت مرحومه نيستم؟!

حضرت باقرالعلوم: من گفتم: از جهال ايشان نيستم.

عالم نصراني: مرا خبر بده از اين كه شما ميگوئيد: ميوه هاي بهشت برطرف و تمام نخواهند شد، هرچه از آن ها تناول مي كنند باز به حال خود خواهند بود، آيا يك چنين موضوعي در دنيا نظير دارد؟!

حضرت باقرالعلوم: آري، نظير آن در اين عالم چراغ است، زيرا كه اگر تعداد صد هزار (100000) چراغ را از يك چراغ بيفروزند نور آن چراغ كم و اندك نخواهد شد.

عالم نصراني: اكنون من از تو مسئله اي پرسش مي كنم



[ صفحه 119]



كه نتواني جواب آن را بگويي!!

حضرت باقرالعلوم: پرسش كن!

عالم نصراني: مرا آگاه كن از آن مردي كه با زن خود نزديكي كرد و آن زن بدو پسر حامله شد، آن دو پسر در يك ساعت متولد شدند و در يك ساعت هم از دنيا رفتند ولي يكي از آنان در موقع مردن مدت پنجاه سال عمر كرده بود و ديگري مدت يك صد و پنجاه سال؟

حضرت باقرالعلوم، آن دو برادر: يكي عزير (بضم عين و فتح راء) و ديگري عزيز بود كه مادرشان در يك شب به آنان حامله شد و ايشان در يك ساعت متولد شدند، آن گاه مدت سي سال با يكديگر زندگي كردند، بعد از اين جريان بود كه خداي توانا پس از اين كه عزيز را مدت صد سال از دنيا برده بود او را زنده كرد، وي مدت بيست سال ديگر با برادر خود زنده بود، آن گاه هر دو در مدت يك ساعت از دنيا رحلت نمودند.

در همين موقع بود كه آن عالم نصراني از جاي خويش برخواست و به نصارا گفت: از من داناتري را آورده ايد كه مرا رسوا كند؟! به خدا قسم تا اين مرد در شام باشد من با شما سخن نخواهم گفت: شما هر چه مي خواهيد از او پرسش نمائيد!

بنابر روايت ديگري موقعي كه شب شد آن عالم نصراني به حضور حضرت امام محمد باقر آمد و پس از اين كه معجزه اي از آن برگزيده ي خدا مشاهده كرد مسلمان شد.

موقعي كه اين موضوع به گوش هشام رسيد به او گفتند: خبر مناظره ي حضرت باقر عليه السلام با عالم نصراني در شهر شام



[ صفحه 120]



منتشر شده علم و كمال آن بزرگوار ظاهر گرديده وي جايزه اي براي پدرم امام محمد باقر عليه السلام فرستاد و ما را فورا به سوي مدينه ي طيبه روانه كرد.

بنا بر روايت ديگر هشام حضرت امام محمد باقر عليه السلام را زنداني كرد، همين كه آن حضرت را زنداني نمود به وي گفتند: اهل زندان همه مريد او شده اند!! لذا آن بزرگوار را به جانب مدينه ي منوره فرستاد.

حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: هشام قبل از اين كه ما حركت كنيم پيكي را به تعجيل فرستاد تا در ميان شهرهائي كه در مسير ما قرار گرفته بودند ندا كند: دو فرزند جادوگر ابوتراب كه محمد بن علي و جعفر بن محمد باشند و من ايشان را به جانب شام طلب كرده بودم بدين نصارا مايل شده و دين ايشان را پذيرفته اند.

اگر كسي چيزي به ايشان بفروشد، يا بر آنان سلام كند يا با ايشان مصافحه نمايد خون او هدر خواهد بود!

وقتي پيك هشام به شهر مدين (به فتح ميم و سكون دال و فتح ياء) [6] رسيد ما نيز وارد آن شهر شديم، اهل آن شهر درها را بروي ما بستند، به ما دشنام دادند، به حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام ناسزا گفتند، هر چند آن افرادي كه با ما



[ صفحه 121]



بودند اصرار مي كردند آن مردم در شهر را نمي گشودند و آذوقه به ما نمي دادند!!

همين كه ما نزديك دروازه ي شهر رسيديم پدرم امام محمد باقر عليه السلام به مدارا با آنان سخن مي گفت و مي فرمود: از خدا بترسيد، ما چنين نيستيم كه به شما خبر داده اند و بر فرض اين كه ما همين طور باشيم كه به شما گفته اند پس چرا شما كه با يهود و نصارا معامله مي كنيد با ما از معامله كردن خودداري مي نمائيد؟!

آن مردم از خدا بي خبر مي گفتند: شما از يهود و نصارا بدتر هستيد (نعوذ بالله الواحد القهار) زيرا كه يهود و نصارا جزيه (يعني ماليات به اسلام) مي دهند ولي شما جزيه نمي دهيد هر چند پدرم آن مردم گمراه را موعظه و نصيحت كرد كوچكترين سودي نبخشيد و آنان در جواب گفتند: ما در را نمي گشائيم تا شما و مال هاي سواري شما هلاك شويد!!

همين كه حضرت باقرالعلوم عليه السلام با اصرار و انكار آن اشرار مواجه شد پياده گرديد و به حضرت صادق عليه السلام فرمود: تو از جاي خود حركت منماي! آن گاه امام باقر عليه السلام بر فراز آن كوهي كه بر شهر مدين مشرف بود رفت صورت مبارك خود را به جانب آن شهر نمود، انگشت بر گوشهاي خود نهاد و آن آياتي را كه خداي عليم درباره ي قصه ي حضرت شعيب نازل كرده تلاوت نمود، مضمون آن آيات جريان مبعوث شدن حضرت شعيب است كه بر اهل مدين مبعوث شد و آنان بر اثر نافرماني نمودن آن حضرت مورد عذاب قرار گرفتند، امام باقر عليه السلام آن آيات را تلاوت كرد تا آن جا كه خداي جهان مي فرمايد:



[ صفحه 122]



بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين [7] .

پس از تلاوت اين آيات فرمود: به خدا قسم ما خانواده همان افرادي هستيم كه در زمين بقية الله به شمار مي رويم.

در همين موقع بود كه خداي توانا باد سياهي را برانگيخت تا سخنان حضرت باقرالعلوم عليه السلام را به گوش مرد و زن صغير و كبير اهل مدين رسانيد و ايشان دچار خوف و دهشت بزرگي شدند لذا بالاي بامها آمدند و به سوي امام محمد باقر عليه السلام نگريستند.

موقعي كه مرد پيري از اهل مدين پدرم را بدان حال ديد با صداي بلند در ميان شهر مدين ندا درداد و گفت: اي اهل مدين از خدا بترسيد!! زيرا اين مرد در همان موضعي ايستاده كه حضرت شعيب ايستاد و در حق قوم و امت خود نفرين كرد، به خدا قسم اگر در را بر روي اين مرد باز نكنيد نظير آن عذابي كه بر قوم شعيب نازل گرديد دامنگير شما نيز خواهد شد!!

اهل مدين پس از شنيدن اين مقاله دچار خوف شدند و در را بر روي ما گشودند ما را در منزل خود جا و غذا دادند آن گاه ما پس از اين كه يك روز در آن جا توقف كرديم حركت نموديم.

پس از حركت ما والي مدين اين موضوع را براي هشام نوشت و او در جواب براي والي نوشت تا آن پيرمرد را به قتل رسانيد!



[ صفحه 123]



بنابر روايت ديگري هشام آن مرد پير را احضار نمود و آن را با سعادت قبل از اين كه به نزد هشام برسد به رحمت خداي رؤف واصل گرديد.

پس از اين جريان بود كه هشام براي والي مدينه نوشت تا پدرم حضرت باقرالعلوم را به زهر شهيد نمايد ولي قبل از اين كه اين موضوع عملي گردد هشام از اين جهان رخت بربست.

نگارنده گويد: موضوع مناظره حضرت باقر آل محمد صلي الله عليه وآله با هشام و آن عالم نصراني در سنه ي (106) اتفاق افتاد.

مسعودي در كتاب اثبات الوصيه مي نگارد: موقعي كه امام حسين عليه السلام شهيد شد حضرت امام زين العابدين را با اهل حرم امام حسين به اسيري بردند و آن بزرگوار را نزد يزيد آوردند.

در آن موقع حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه دو سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود با پدر خود نزد يزيد آمد. وقتي چشم يزيد به حضرت امام زين العابدين عليه السلام افتاد گفت: يا علي بن الحسين! در روزگار چه ديدي؟

حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: من آن چيزي را ديدم كه خدا قبل از خلقت آسمان ها و زمين درباره ي آن قضاوت فرموده.

يزيد درباره ي حضرت امام زين العابدين عليه السلام با اهل مجلس خود مشورت كرد؟ اهل مجلس وي كه از خود او كمتر نبودند به قتل حضرت زين العابدين رأي دادند (و سخناني گفتند كه خود آنان به آن ها سزاوارتر بودند و ما از نگارش آن ها



[ صفحه 124]



خودداري مي نمائيم).

در همين موقع بود كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام (كه دو سال و چند ماه بيشتر از عمر شريفش نگذشته بود) پس از حمد و ثناي خدا در جواب يزيد فرمود: اهل مجلس تو يك نوعي درباره ي ما رأي دادند كه بر خلاف رأي اهل مجلس فرعون است درباره ي امر موسي و هارون عليهماالسلام، زيرا اهل مجلس فرعون به وي گفتند: موسي را با برادرش نگاه دار.

ولي اهل مجلس تو براي كشتن ما رأي دادند. اين رأي كه اهل مجلس تو دادند بدون سبب نيست.

يزيد گفت: چه سببي دارد؟!

امام باقر عليه السلام فرمود: اهل مجلس فرعون حلال زاده بودند، ولي اهل مجلس تو حلال زاده نيستند، چرا؟ زيرا پيامبران و فرزندان آنان را غير از زنازادگان كسي نخواهد كشت.

در همين موقع بود كه يزيد ساكت شد و چنان كه گفته شده: دستور داد تا ايشان را از مجلس خارج نمودند.


پاورقي

[1] يعني يك روزي (بيايد كه) اين زمين به زمين ديگري تبديل خواهد شد و همچنين آسمان ها - مؤلف.

[2] محدث قمي در كتاب سفينة راجع به طاوس يماني موضوعاتي را نقل مي كند: از جمله ي آن ها اين است كه وي از اهل تسنن به شمار مي رفته - مؤلف.

[3] ولي در روايت ديگري كه ما آن را در كتاب مصباح الشيعه نگاشته اين وارد شده كه حضرت باقر اين موضوع را تكذيب مي كند و مي فرمايد: حوا از زيادي گل آدم خلق شد - مؤلف.

[4] يعني پروردگارا! دوستان علي را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار! هر كسي علي را ياري مي كند ياري كن و آن كسي كه علي را واگذار مي كند واگذار نماي! - مؤلف.

[5] سوره مائده، آيه ي (5) يعني امروز دين شما را كامل و نعمت خود را براي شما تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد - مؤلف.

[6] در كتاب مراصد الاطلاع مي نگارد: مدين شهر قوم شعيب عليه السلام بوده. مدين طرف درياي قلزم مقابل تبوك است. آن چاهي كه حضرت موسي آب را از آن براي گوسفندان شعيب كشيد در شهر مدين است. مؤلف.

[7] سوره ي هود، آيه ي (88) يعني بقية الله از براي شما بهتر است، اگر از مؤمنين به شمار برويد - مؤلف.