بازگشت

جريان رجعت آل محمد


قبل از اين در شرح حال عبدالله بن شريك كه يكي از ياران حضرت باقر آل محمد صلي الله عليه وآله به شمار مي رود اشاره كرديم كه بعد از اين قسمتي از جريان رجعت آل محمد عليهم السلام را خواهيم نگاشت، اينك با خواست خدا مي خواهيم به وعده ي خويش وفا كنيم و جريان رجعت را از نظر خوانندگان گرامي بگذرانيم:

معني رجعت يعني قبل از قيام قيامت در زمان ظهور حضرت مهدي منتظر عليه السلام گروهي از آن افرادي كه كاملا صالح و نيكوكار بوده اند و از دنيا رخت بربسته اند و جمعي از آن اشخاصي كه شديدا طالح و جنايتكار بوده و دنيا را بدرود گفته اند به دنيا مراجعت خواهند كرد.

افراد نيكوكار را از اين لحاظ بدنيا بر مي گردانند كه چشم ايشان به جمال امام هاي خود روشن گردد و به جزاي قسمتي



[ صفحه 187]



از اعمال صالح و پسنديده ي خود نائل شوند.

اشخاص جاني و خيانت كار را بدين جهت در اين عالم برمي گردانند كه به جزاي اعمال زشت خود برسند، آن دولت و سلطنتي را كه نمي خواستند براي آل محمد صلي الله عليه وآله باشد ببينند و شيعيان انتقام خود را از آنان بگيرند.

ولي ساير مردم - غير از آن دو دسته اي كه گفته شد همچنان تا روز قيامت در عالم برزخ و قبر خواهند بود.

موضوع رجعت و برگشتن آل محمد قبل از برپا شدن قيامت از موضوعات اجماليه يعني اتفاقيه و ضروريه ي مذهب مقدس شيعه به شمار مي رود. فحول و بزرگان علماي دوازده امامي از قبيل: ابن بابويه، شيخ مفيد، سيد مرتضي، سيد بن طاوس علامه ي مجلسي و غيرهم مي نگارند: رجعت آل محمد و شيعيان ايشان در بين مذهب شيعه اجماعي است.

موضوع رجعت يعني زنده شدن اموات در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام و قبل از قيامت يك موضوعي است كه تاكنون براي افراد زيادي رخ داده و قرآن مجيد راجع به اين جريان در چند موضع تصريح مي نمايد، گرچه ما فعلا از نظر اختصار در صدد نگارش كليه ي آن آيات نيستيم ولي در عين حال از باب نمونه به چند آيه از آن ها اشاره مي كنيم:

1- در سوره ي بقره، آيه ي (261) راجع به زنده شدن حضرت عزير (بضم عين و فتح زاء) يا حضرت ارميا مي فرمايد: عزير عليه السلام بقريه اي عبور كرد كه زير و زبر شده بود. وي از روي تعجب فرمود: خدا اين اموات را چگونه زنده خواهد كرد!! در همين موقع بود كه خداي توانا آن حضرت را قبض



[ صفحه 188]



روح نمود، وقتي كه مدت صد سال از فوت او گذشت خداي عزيز وي را زنده كرد و به او فرمود: چند سال است كه تو از اين دنيا رحلت كرده اي؟ گفت: يك روز يا يك قسمت از يك روز!؟

خطاب رسيد: (اينطور نيست كه تو مي گوئي) بلكه مدت صد سال است كه تو دنيا را بدورد گفته اي!! نگاه به غذا و آب آشاميدني خود [1] بكن و ببين كه (در مدت اين صد سال) فاسد نشده اند و يك نظر هم به الاغ خود بنما! منظور ما از احياء و زنده كردن تو اين است كه دليل و برهاني براي مردم باشد.

نظر كن و ببين ما چگونه استخوان هاي الاغ تو را به دور يكديگر جمع مي كنيم و آنها را به وسيله ي گوشت مي پوشانيم و...

2- در سوره ي مباركه ي بقره، آيه ي (244) راجع به زنده شدن هفتاد هزار (70000) خانوار به پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله مي فرمايد: آيا از جريان آن افرادي كه هزارها نفر بودند و از خوف مرگ (يعني وبا) از خانه هاي خود فرار كردند (كه دچار وبا نشوند) باخبري؟ آنگاه خدا به آنان فرمود: بميرند و پس از اين كه آنان (به مرض وبا از دنيا رفتند) خداي توانا ايشان را زنده كرد.

اين افرادي كه خداي عليم در قرآن كريم شرح حال ايشان را براي پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله



[ صفحه 189]



بيان مي كند تعداد هفتاد هزار (70000) خانوار بودند. آنان در هر سالي يك مرتبه دچار مرض وبا مي شدند. اغنياء و ثروتمندان ايشان چون وسيله ي فرار از وبا را داشتند براي اين كه دچار مرض وباء نشوند فرار مي كردند، ولي افراد فقير و ناتوان ايشان به جهت نداشتن وسيله ي فرار كردن همچنان در شهر خويش مي ماندند آنان كه فرار مي كردند كمتر تلف مي شدند، ولي افرادي كه وسيله ي فرار نداشتند بيشتر از بين مي رفتند.

آن اشخاص كه وسيله ي فرار نداشتند مي گفتند: اگر ما هم مي توانستيم از دست وبا فرار نمائيم اين قدر دچار اين مرض خطرناك نمي شديم؟ و آن افرادي كه فراري مي شدند مي گفتند: اگر ما فرار نمي كرديم نظير آن افرادي كه نتوانستند فرار كنند تلف مي شديم؟

پس از مدتي اينطور تصميم گرفتند كه هر وقت موقع فرارسيدن وبا شد همه ي ما از شهر خارج مي شويم كه از دست اين مرض مهلك نجات پيدا نمائيم، لذا كليه ي آنان از شهر خارج شدند و در كنار دريائي پياده گرديدند. همين كه بساط خود را گستردند خداي توانا به آنان فرمود: همه بميرند!! لذا كليه ي ايشان از دنيا رفتند.

وقتي از دنيا رفتند عابرين و رهرواني كه از آن جا عبور مي كردند استخوان هاي آنان را از وسط راه برمي داشتند و به يك طرف مي ريختند، ابدان و اجساد و استخوانهاي آنان تا آن موقعي كه خدا خواست بر روي زمين بود تا اين كه يكي از انبياء بني اسرائيل كه گفته شده: حضرت ارمياء بوده بر آنان گذر كرد. وقتي نظر آن حضرت بر استخوان هاي آن افراد افتاد گفت:



[ صفحه 190]



پروردگارا! اي كاش اينان را زنده مي كردي تا شهرهاي تو را آباد مي نمودند و از ايشان بندگاني براي تو بوجود مي آمد تا با آن اشخاصي كه تو را عبادت مي كنند مشغول پرستش تو مي گرديدند؟

خطاب رسيد: آيا دوست داري كه آنان را به خاطر تو زنده نمايم؟ گفت: آري، لذا خداي سبحان ايشان را زنده كرد.

3- در سوره ي اعراف، آيه ي (154) مي فرمايد: حضرت موسي تعداد هفتاد نفر را براي ميقات ما انتخاب كرد. و در آيه ي (52) سوره ي مباركه ي بقره راجع به همان افراد مي فرمايد: به حضرت موسي گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا اين كه خدا را علنا ببينيم، پس از اين مقاله در صورتي كه نگاه مي كرديد دچار صاعقه گرديديد. آن گاه ما شما را پس از اين كه مرده بوديد زنده كرديم تا شايد سپاسگذار باشيد.

علت اين كه خدا آنان را زنده كرد اين بود كه حضرت موسي عليه السلام - چنان كه در آيه (154) سوره ي اعراف مي فرمايد گفت: پروردگارا! اكنون كه من نزد بني اسرائيل برمي گردم راجع به مردن ايشان چه جوابي بگويم؟! لذا خداي عزيز آنان را در اين دنيا برگردانيد ايشان در اين دنيا غذاها خوردند، آبها آشاميدند، با زناني ازدواج كردند، فرزنداني براي آنان به وجود آمد، مدتها در اين جهان زندگي كردند تا اين كه به اجل طبيعي خود از دنيا رفتند.

4- در سوره ي مباركه ي كهف، آيه ي (44) راجع به اصحاب كهف مي فرمايد: آنان مدت سيصد و نه سال در غار خود مكث نمودند، آن گاه خداي توانا آنان را به دنيا برگردانيد. جريان ايشان در كتب مربوطه مفصلا نگاشته شده.



[ صفحه 191]



5 - در سوره ي آل عمران، آيه ي (43) و در سوره ي مائده آيه ي (110) درباره ي حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد: حضرت عيسي اموات را به اجازه ي خدا زنده مي كرد و...

نگارنده گويد: خوانندگان گرامي! اكنون از شما مي خواهيم تا قضاوت نمائيد و بفرمائيد: چه فرق است مابين اين افرادي كه قرآن مجيد بالصراحه مي فرمايد: ايشان پس از مردن زنده شدند و آنقدر عمر كردند تا به اجل طبيعي از دنيا رفتند و مابين اين كه خداي توانا محمد و آل آن حضرت و شيعيان ايشان را در زمان سلطنت و دولت حضرت مهدي منتظر عليه السلام قبل از برپا شدن قيامت به دنيا برگرداند تا آنان انتقام خود را از ستمكيشان و جنايت كاران بگيرند؟!

پس از اين آيات كاملا ثابت مي شود كه هيچ مانع عقلي و نقلي براي آن رجعتي كه شيعه به آن قائل است و بعدا جريان آن را خواهيم خواند نخواهد بود.

اينك آن جملات و رواياتي كه در اين باره از امامان عليهم السلام وارد شده از نظر مبارك شما مي گذرانيم:

در كتاب نور الانوار از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام روايت مي كند كه فرمود:

ان لي في الارض... رجعة بعد رجعة حديثا كما كنت قديما.

يعني براي من در اين زمين برگشتني بعد از برگشتني جديد خواهد بود چنان كه قديما همين طور بودم.

و در زيارت جامعه ي كبيره مي فرمايد: من به آمدن شما (يعني محمد و آل محمد عليهم السلام در اين جهان) ايمان دارم.



[ صفحه 192]



و رجعت شما را تصديق مي نمايم، من منتظر امر شما هستم و از دولت و سلطنت شما انتظار مي برم تا اين كه خداي توانا بوسيله ي شما خانواده دين خود را احياء و زنده نمايد، شما را در روزهاي خود (در اين جهان) برگرداند، شما را براي عدل خويش ظاهر نمايد و در زمين خود تمكين و قدرت دهد و...

گرچه روايات و دليل و برهان راجع به اثبات رجعتي كه ما درصدد بيان آن هستيم زياد است ولي ما از باب نمونه اين آيات و اخبار را نگاشتيم و اكنون كيفيت و چگونگي رجعت حضرت محمد و آل آن بزرگوار و شيعيان ايشان را از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم:

در كتاب نورالانوار از مفضل بن عمر از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه وآله روايت مي كند كه فرمود: پيامبر اكرم اسلام با آن افرادي كه به آن بزرگوار ايمان آورده اند از قبيل: مهاجرين، انصار، آن اشخاصي كه در ركاب آن حضرت در راه خدا شهيد شده اند زنده مي شوند و به دنيا مراجعت مي نمايند.

آن گاه خداي توانا آن افرادي كه پيغمبر اكرم را تكذيب مي كردند و راجع به نبوت و پيامبري آن حضرت شك و ترديد داشتند آن اشخاصي كه حكم آن بزرگوار را منكر مي شدند، آن گروهي كه مي گفتند: پيغمبر خدا مجنون، ساحر، كاهن و سفيه است و از روي هوا و هوس حرف مي زند و ساير منافقين را زنده خواهد كرد تا اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله هر كدام از ايشان را به جزاي اعمال خود برساند و...

مفضل مي گويد: به حضرت صادق گفتم: آيا پيامبر خدا



[ صفحه 193]



و حضرت علي بن ابيطالب و حضرت مهدي منتظر عليه السلام در يك زمان به دنيا مراجعت مي نمايند؟ فرمود: آري، ايشان كليه ي روي زمين حتي پشت كوه قاف و ظلمات و آنچه كه در آن است و همه درياها را سير مي نمايند تا اين كه دين خدا را ترويج كنند (و به گوش اهل عالم برسانند).

اي مفضل! گويا من آن روز را مي بينم كه ما امامان در حضور جد معظم خود: حضرت محمد صلي الله عليه وآله ايستاده ايم و از دست آن ستمكاراني كه بعد از رسول خدا به ما ظلم و ستم كردند، ما را تكذيب نمودند، با ما دشمني ورزيدند ما را لعنت كردند، ستم خلفاء، ظلم و جور آنان كه ما را از حرم جدمان تبعيد نمودند و حبس كردند شكايت مي نمائيم.

موقعي كه ما شكايت خود را به عرض آن حضرت مي رسانيم آن بزرگوار گريان مي شود و مي فرمايد: اي فرزندان عزيزم! اين ظلم و ستم هائي كه در حق شما كرده اند در حق من نيز شده است.

بعد از اين گفتگوها است كه فاطمه اطهر سلام الله عليها از دست فلان و فلان شكايت مي كند و مي گويند: فدك مرا غصب كردند هرچه براي آنان حجت و دليل آوردم نپذيرفتند، آن نامه اي كه راجع بفدك برايم نوشتي فلان از دستم گرفت و در حضور مهاجرين و انصار پس از اين كه آب دهان به آن انداخت آن را پاره كرد و... [2] .



[ صفحه 194]



فلان و فلان به سقيفه ي بني ساعده رفتند و با منافقين ديگر اتفاق نمودند و مقام خلافت و امامت را از ما گرفتند و...



[ صفحه 195]



الي آخر آن ظلم و ستم هائي كه به حضرت زهراء عليهاالسلام روا داشتند.



[ صفحه 196]



پس از فاطمه ي اطهر حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام از جاي برمي خيزد و مي گويد: يا رسول الله! موقعي كه تو از دنيا رحلت كردي گروهي از صحابه و امت تو در سقيفه ي بني ساعده اجتماع نمودند و مقام خلافت تو را غصب كردند و من به جهت اين كه يار و معيني نداشتم چندين شب با فرزندان تو حسن و حسين عليهماالسلام به منزل انصار رفتم و از آن افرادي كه تو مكررا براي من از ايشان بيعت گرفتي استمداد و استنصار نمودم.



[ صفحه 197]



ايشان در شب وعده مي دادند كه مرا ياري نمايند ولي چون صبح مي شد هيچكدام از آنان به وعده ي خود وفا نمي كردند و به ياري من نمي آمدند يا رسول الله! من محنت هاي زيادي از ايشان كشيدم قصه ي من با اين امت نظير قصه ي هارون بود با بني اسرائيل، چنان كه هارون به موسي گفت: اي پسر مادرم! اين گروه مرا ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند، يا رسول الله! من آن قدر صبر كردم و در مقابل آزارهاي ايشان شكيبائي ورزيدم كه وصي



[ صفحه 198]



هيچ پيمبري نكرد و... الي آخر آن اذيت و آزارهائي كه در حق علي عليه السلام كردند.

بعد از حضرت علي حضرت امام حسين عليه السلام از جاي برمي خيزد و مي گويد: يا رسول الله! وقتي خبر شهادت پدرم به معاوية بن ابوسفيان رسيد زياد را با تعداد صد و پنجاه (150000) هزار نفر به كوفه فرستاد تا از من و برادرم حسين و ساير فاميل از براي وي بيعت بگيرد، اگر كسي بيعت نكند گردن او را



[ صفحه 199]



بزند و سرش را از براي وي بفرستد. من وارد مسجد شدم براي مردم خطبه خواندم و سخنراني كردم، ايشان را موعظه نمودم و از براي جهاد در راه خدا دعوت نمودم تا در مقابل لشگر معاويه قيام نمايند ولي بيشتر از بيست نفر جواب مثبت به من ندادند و... الي آخر آن پيمان شكني هائي كه ياران آن حضرت نسبت به آن بزرگوار كردند.



[ صفحه 200]



پس از امام حسن مجتبي: حضرت امام حسين عليه السلام با آن عده اي كه در كربلا در ركاب آن حضرت شهيد شده اند در حالي برمي خيزند كه (بدن خويش را) به خون خود خضاب نموده باشند. وقتي كه پيغمبر اكرم آنان را بدين حال مي بيند گريان مي شود، بي هوش مي گردد، صيحه مي زند و امام حسين را به سينه ي مبارك مي چسباند و مي فرمايد:اي حسين عزيزم! چشم من و تو به يكديگر روشن باد و... الي آخر مظلوميت حضرت حسين



[ صفحه 201]



ابن علي عليهماالسلام.

بعد از حضرت امام حسين: جدم امام زين العابدين عليه السلام. برمي خيزد و از دست ظالمين و ستمكاراني كه در حق آن حضرت ظلم و ستم نموده اند به پيامبر خدا شكايت خواهد كرد.

پس از آن حضرت پدر بزرگوارم: (امام محمد باقر) عليه السلام از جاي خود برخواهد خواست و از دست آن افرادي



[ صفحه 202]



كه در حق آن بزرگوار ظلم نموده اند و از دست خلفاء زمان خود به رسول اكرم صلي الله عليه وآله شكايت خواهند نمود.

بعد از پدرم: من برمي خيزم و از دست منصور و پيروان وي و آن تهمت و افتراءهائي كه به من زدند به پيامبر خدا شكايت مي نمايم.



[ صفحه 203]



پس از من فرزندم: موسي بن جعفر عليه السلام از جاي برمي خيزد و از خدعه، حيله، مكر، آزار، زندان، غل و زنجير هارون الرشيد به پيغمبر خدا شكايت خواهد كرد.



[ صفحه 204]



بعد از فرزندم موسي: علي بن موسي الرضا عليه السلام بر خواهد خواست و از دست مأمون الرشيد و خدعه هاي او به پيامبر خدا شكايت مي نمايد.



[ صفحه 205]



پس از او فرزندش: محمد بن علي الجواد برمي خيزد و از دست ام الفضل دحتر مأمون و آن افرادي كه در حق آن حضرت ظلم و ستم كرده اند به رسول خدا شكايت مي كند.

بعد از او فرزندش: علي بن محمد از جاي برمي خيزد و از دست هادي و متوكل و آن ظلم و ستم هائي كه در حق آن بزرگوار كرده اند به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله شكايت مي نمايد.

پس از امام علي النقي فرزندش: امام حسن عسكري عليه السلام از جاي خود برمي خيزد و از ظلم و ستمهاي معتز بالله عباسي و آن همه ظلم و جوري كه در حق آن حضرت نموده به رسول خدا صلي الله عليه وآله شكايت مي كند.



[ صفحه 206]



پس از امام عسكري: حضرت مهدي منتظر عليه السلام از جاي خود برمي خيزد، مهدي موعود در حالي بر خواهد خواست كه جامه ي خون آلود پيغمبر كه در موقع شكستن دندان و صورت مباركش به خون آلوده شد با آن حضرت خواهد بود.

آنگاه از دست: ظالمين، فاسقين، فاجرين، ناصبين و كافرين و منافقين به رسول خدا شكايت مي نمايد و مي گويد: يا رسول الله! تو صفات، نام و نشان، حسب و نسب مرا براي مردم بيان كردي، ولي امت تو منكر وجود من شدند.

بعضي گفتند: مهدي متولد نشده، برخي گفتند: متولد شده ولي بعد از تولد از دنيا رفته، اگر نمرده بود غيبت او اين قدر طولاني نمي شد؟! من در مقابل اين سخنان صبر كردم تا اين كه خداي توانا به من اجازه ي ظهور داده است. در همين موقع است كه رسول معظم اسلام صلي الله عليه وآله مي فرمايد:

الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء منها حيث نشاء فنعم اجر العالمين.

يعني حمد از براي آن خدائي است كه وعده ي راست و صدق به ما داده و ما را وارث زمين نمود كه در هر كجاي آن بخواهيم مي رويم و اجر آن افرادي كه عمل خوب انجام دهند نيكو خواهد بود.

آنگاه خداي توانا ظالمين، فاسقين، كافرين، منافقين و غاصبين حق ايشان را زنده مي كند تا هر يك از ايشان انتقام خود را از آنان بگيرند.



[ صفحه 207]




پاورقي

[1] غذاي عزير: انگور و انجير و آب آشاميدني آن حضرت آب انگور بوده. انگور وانجير و آب انگور از آن ميوجاتي هستند كه به سرعت فاسد مي شوند - مؤلف.

[2] در كتاب مراصد الاطلاع، تأليف صفي الدين بغدادي كه يكي از نويسندگان و دانشمندان اهل تسنن بشمار مي رود و در لغت: فدك مي نويسد: فدك (بفتح فاء و دال) يكي از قريه هاي حجاز است، فاصله ي بين فدك تا مدينه ي طيبه دو روز يا سه روز راه است، فدك را خدا بعنوان غنيمت و صلح به پيامبر خود عطا كرد.

دخل و درآمد فدك طبق روايت شيخ عبدالله بن حماد انصاري در هر سالي بيست و چهار (24000) هزار دينار بوده.

و بنابر روايت ديگري دخل و درآمد فعال فدك در هر سالي هفتاد هزار (70000) دينار بوده.

نگارنده گويد: دخل و درآمد فدك بنابر اين كه هر ديناري بيست تومان فعلي باشد طبق روايت اول در هر سالي تقريبا چهارصد و هشتاد (480000) هزار تومان و بنا بر روايت دوم در هر سالي تقريبا يك ميليون و چهارصد (10400000) هزار تومان مي شود؟!!

نگارنده گويد: آن چيزي را كه لشگر اسلام بوسيله ي جنگ از دست دشمنان و كفار حربي مي گرفتند غنيمت به شمار مي رفت و همه ي مسلمين به آن ذي حق بودند ولي فدك را يهوديان از ترس اين كه مبادا كشته شوند بدون جنگ و جهاد به پيامبر اكرم اسلام تسليم كردند، بنابراين فدك غنيمت نبود تا همه ي مسلمين در آن ذي حق باشند؟ بلكه ملك شخصي پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله بوده و آن حضرت آن را در زمان حيات خود به فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بخشيده.

محدث قمي در كتاب بيت الاحزان از قول صادق آل محمد صلي الله عليه وآله روايت مي كند: موقعي كه عده اي با ابوبكر بيعت كردند و كار خلافت او محكم گرديد و از مهاجرين و انصار بيعت گرفت مأمور فرستاد تا وكيل فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را از فدك بيرون كردند!!

وقتي فاطمه ي اطهر اين موضوع را شنيد نزد ابوبكر آمد و فرمود: چرا ميراث پدرم را از من گرفتي؟! براي چه وكيل مرا از فدك بيرون كردي؟ در صورتي كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله اين ملك را به امر خدا به من داد؟!

ابوبكر گفت: براي اين ادعاء شاهد بياور! فاطمه ي اطهر ام ايمن را آورد، ام ايمن به ابوبكر گفت: من قبل از اين كه قول پيامبر اكرم اسلام را كه راجع به من فرموده نقل نكنم. و بر تو اتمام حجت ننمايم درباره ي زهراء شهادتي نخواهم داد.

اي ابوبكر! تو را به حق خدا قسم مي دهم آيا نه چنين است كه پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله راجع به من فرمود: ام ايمن زني از زنان بهشت است؟

ابوبكر گفت: همين طور است، من اين موضوع را مي دانم كه رسول خدا درباره ي تو يك چنين سخني فرموده.

ام ايمن گفت: من شهادت مي دهم كه خداي رؤف به رسول خود وحي فرستاد و اين آيه ي شريفه را براي آن حضرت نازل كرد:

و آت ذالقربي، الي آخره - سوره ي اسراء، آيه ي (28) رسول خدا به امر پروردگار خود فدك را به فاطمه ي زهراء بخشيد. علي بن ابيطالب عليه السلام هم آمد و همين شهادت را داد.

ابوبكر نامه اي راجع به فدك نوشت و به فاطمه ي اطهر داد. وقتي عمر آن نامه را ديد پرسيد: اين چه نامه اي است؟

ابوبكر گفت: فاطمه ادعاي فدك را كرد و براي صدق مدعاي خود ام ايمن و علي بن ابيطالب را شاهد آورده ايشان بر صدق مدعاي زهراء شهادت دادند، لذا من اين نامه را نوشتم و به فاطمه زهراء دادم كه فدك مال او باشد.

عمر پس از شنيدن اين موضوع آن نامه را از دست زهرا گرفت و پاره پاره كرد و گفت: فدك غنيمتي است كه مال همه ي مسلمين است.

علامه ي مجلسي در جلاء العيون مي نگارد: ابوبكر نامه اي نوشت و بحضرت فاطمه ي زهراء داد، عمر آن نامه را از دست حضرت زهراء گرفت و آب دهان خود را به آن انداخت و آن را پاره پاره كرد. در همين موقع بود كه فاطمه اطهر سلام الله عليها در حق عمر نفرين كرد و فرمود: همچنانكه تو نامه ي مرا پاره كردي خدا شكمت را پاره كند!!

نگارنده گويد: چندان طولي نكشيد كه خداي قهار نفرين فاطمه ي زهراء را در حق عمر بن الخطاب مستجاب كرد و ابولؤلؤ نهاوندي را بر عمر بن خطاب مسلط نمود تا شكم وي را با كارد دو دم پاره كرد. ما جريان كشته شدن عمر را در كتاب شهسوار اسلام: حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام نگاشته ايم.

نيز علامه ي مجلسي در كتاب سابق الذكر مي نويسد: فاطمه ي زهراء عليهاالسلام آن نامه اي را كه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله درباره فدك براي فاطمه اطهر نوشته بود تا بر دشمنان آن بانوي بزرگوار حجت و دليلي باشد (به ابوبكر و عمر) ارائه كرد و عمر نامه حضرت رسول را از دست زهراي اطهر گرفت و آب دهان به آن انداخته آنرا پاره پاره كرد و...

بنا به روايت محدث قمي پس از اين كه عمر نامه ي فدك را پاره كرد اوس بن حدثان گفت: عايشه و حفصه (كه زنان پيامبر اسلام بودند) شهادت مي دهند كه رسول خدا فرمود: ما گروه پيامبران ميراثي به جاي نمي گذاريم، آن چه كه به جاي ما باقي بماند صدقه خواهد بود.

و از طرفي هم چون علي بن ابيطالب شوهر فاطمه ي زهراء است لذا شهادت علي براي فاطمه زهراء قبول نيست!! زيرا علي اين شهادت را به جهت منفعت خود مي دهد، آري ام ايمن زن صالحه و پاكدامني است، چنان چه يك شاهد ديگر با ام يمن شهادت دهند ما قبول مي كنيم.

وقتي فاطمه ي اطهر اين مقاله را شنيد با چشمي گريان و دلي اندوهناك از نزد عمر و ابوبكر خارج شد.

روز دوم كه فرا رسيد حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام در موقعي كه جمعيت انصار و مهاجر نزد ابوبكر حضور داشتند پيش ابوبكر آمد و فرمود:اي ابوبكر! چرا فاطمه ي زهراء را از ميراث پدرش پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله محروم كردي در صورتي كه زهراء در زمان زنده بودن رسول خدا مالك و متصرف آن بوده؟! ابوبكر گفت: فدك غنيمتي است مال همه ي مسلمين اگر فاطمه ي زهرا شاهد بياورد كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله فدك را به او داده من هم فدك را به وي تسليم مي نمايم، اما اگر شاهد نياورد من دستور مي دهم كه فاطمه حقي به فدك نخواهد داشت!

حضرت علي بن ابيطالب فرمود:اي ابوبكر! آيا درباره ي ما اهل بيت بر خلاف آنچه كه خدا درباره ي مسلمانان قضاوت كرده حكم مي كني؟!

ابوبكر گفت: نه.

علي عليه السلام فرمود: اگر در دست يك نفر از مسلمانان چيزي باشد كه او مالك و متصرف آن باشد و من آن را ادعا كنم تو از چه كسي طلب شاهد خواهي كرد؟ در صورتي كه فدك در موقع زنده بودن پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله در تصرف زهرا بوده و او نسبت به فدك تصرف مالكانه مي نموده و پس از رحلت پيغمبر خدا هم فدك در دست زهراء بوده؟!

اگر مسلمانان چيزي را ادعا كنند از آنان شاهد نمي خواهي ولي از من شاهد مي خواهي؟!

ابوبكر ساكت شد، ولي عمر بن خطاب به حضرت علي گفت: دست از اين گفتگوها بردار، ما طاقت استدلال با تو را نداريم، اگر شاهد عادلي داري ما فدك را به تو مي دهيم و الا تو و زهراء حقي به فدك نخواهيد داشت.

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام به ابوبكر فرمود: آيا قرآن خوانده اي؟ ابوبكر گفت: آري. علي فرمود: اين آيه ي شريفه را خوانده اي كه خداي عليم (در سوره ي احزاب آيه ي 33) مي فرمايد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (يعني جز اين نيست كه خدا در نظر دارد پليدي ها را از شما خانواده دور كند و شما را پاكيزه كند يك نوع پاكيزه كردن مخصوصي - مؤلف)

اين آيه در شأن چه كسي نازل شده، آيا اين آيه در شأن ما نازل شده يا در شأن دشمنان ما؟!

ابوبكر: در حق شما نازل شده.

علي عليه السلام: اگر دو نفر پيش تو شهادت دهند كه فاطمه ي زهرا عليهماالسلام كار زشتي كرده چه خواهي كرد؟

ابوبكر: او را نظير ساير زنان حد مي زنم.

علي عليه السلام: اگر اين كار را انجام دهي نزد خدا كافر خواهي شد.

ابوبكر: چرا؟!

علي عليه السلام: براي اين كه شهادت خدا را كه به پاكي فاطمه گواهي داده رد كرده اي و شهادت بندگان خدا را قبول نموده اي!!

اين موضوع عينا مثل اين است كه خدا و رسول او فدك را ملك فاطمه ي زهراء نموده اند و او در زمان حيات رسول اكرم فدك را تصرف كرده و تو شهادت خدا و رسول را رد كرده اي و گواهي يك نفر اعرابي را كه بر پاشنه ي پاي خود بول مي كند قبول نموده اي!!

زيرا تو شهادت اوس بن حدثان را كه مي گويد: پيامبران ميراثي ندارند قبول كردي، فدك را از فاطمه اطهر گرفتي، گفتي فدك غنيمتي است براي همه ي مسلمين، در صورتي كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله فرموده:

مدعي بايد شاهد بياورد و مدعا عليه بايد قسم بخورد.

تو قول رسول خدا را رد كردي و بر خلاف آن رفتار نمودي.

چون گفتگو بدين جا رسيد مردم همه روترش كردند و گفتند: به خدا قسم كه علي راست مي گويد، سر و صداي مردم بلند شد و حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام به خانه مراجعت نمود.

موقعي كه علي بن ابيطالب در مجمع مردم حق خود و زهراء را ثابت كرد منافقين پس از مشورت تصميم گرفتند كه علي بن ابيطالب را بكشند و اين وظيفه را بعهده ي خالد بن وليد نهادند، لذا خالد را احضار كردند و گفتند: ما يك كار مهمي را به عهده ي تو نهاده ايم؟

خالد گفت: چشم، اطاعت مي كنم، ولو اين كه كشتن علي ابن ابي طالب باشد! گفتند: همين طور هم هست، مي روي در مسجد در موقع خواندن نماز صبح پهلوي علي مي ايستي، وقتي سلام نماز گفته شد گردن آن حضرت را مي زني!!

اسماء بنت عميس (بضم عين و فتح ميم) كه در آن موقع زن ابوبكر بود چون اين موضوع را شنيد خدمتگزار خود را در خانه ي حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام فرستاد، به خدمتگزار خود گفت: مي روي نزد علي و اين آيه ي شريفه را تلاوت مي نمائي كه:

ان الملا يأتمرون بك - الي آخر - سوره ي قصص آيه ي (19)

يعني اين مردم درباره ي كشتن تو مشورت مي كنند، خارج شو كه من تو را مطلع مي نمايم.

همين كه قاصد آمد و آيه ي سابق الذكر را خواند حضرت علي بن ابيطالب فرمود: خدا اسماء را رحمت كند! اگر اينان مرا بكشند پس چه كسي ناكثين و قاسطين و مارقين را خواهد كشت؟

موقعي كه منافقين آمدند در مسجد و مشغول نماز صبح شدند ابوبكر در بين نماز از اين تصميم منصرف شد لذا قبل از گفتن سلام نماز سه مرتبه گفت:

يا خالد لا تفعل ما امرتك!!

يعني اي خالد آن فرماني را كه به تو دادم انجام مده!!

آنگاه گفت: السلام عليكم و رحمت الله و بركاته.

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام موضوع را دريافت لذا به خالد بن وليد فرمود: اگر ابوبكر تو را از اين عمل نهي نمي كرد مرا مي كشتي؟!

خالد گفت: آري به خدا قسم!!

علي عليه السلام فرمود: دروغ گفتي.

ابوذر مي گويد: حضرت علي بن ابيطالب طوري خالد بن وليد را در ميان دو انگشت خود فشار داد كه خالد لباس خود را نجس كرد، خالد فرياد مي زد، دست و پا بزمين مي كوبيد!!

در همين موقع بود كه ابوبكر عمر را نزد عباس بن عبدالمطلب فرستاد تا نزد علي شفاعت كند و خالد را نجات دهد!

عباس آمد خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آن حضرت را به حق صاحب قبر (كه رسول خدا باشد) و به حق زهراء و حسنين عليهم السلام قسم داد كه از خالد دست بردارد! عباس پيشاني علي را بوسيد تا اميرالمؤمنين دست از خالد برداشت.

علامه ي مجلسي مي نگارد: فاطمه ي زهراء با عده اي از زنان بني هاشم نزد ابوبكر آمدند، فاطمه ي اطهر به ابوبكر فرمود: تو مي خواهي آن زميني را كه پدرم به امر خدا به من داده پس بگيري؟!

در صورتي كه آن بزرگوار غير از فدك چيزي براي فرزندان خود نگذاشته؟ مگر نشنيده اي كه پيامبر خدا فرموده: احترام هر كسي را بايد درباره ي فرزندانش رعايت كرد؟!

ابوبكر از ترس سرزنش مردم دواتي خواست كه نامه اي براي فاطمه زهراء بنويسد و فدك را به وي مسترد نمايد.

عمر گفت: تا فاطمه شاهد نياورد تو اين نامه را منويس!

فاطمه ي زهراء به عمر فرمود: اي عمر! آيا آن قضاوتهائي كه تو درباره ي مردم مي كني و مي گوئي: مدعي بايد شاهد بياورد درباره ي من نمي كني؟ در صورتيكه فدك در تصرف من است، تو كه مي خواهي فدك را از من بگيري بايد شاهد بياوري!

عمر گفت: تا شاهد نياوري من فدك را به تو نخواهم داد.

فاطمه ي زهراء آمد علي، حسن، حسين و ام ايمن را آورد ايشان شهادت دادند ولي عمر گفت: شهادت علي اعتباري ندارد زيرا كه براي منفعت خود و فرزندانش شهادت مي دهد، حسن و حسين هم كودك اند، ام ايمن هم زني عجمي است و شهادتش معتبر نخواهد بود.