بازگشت

مكارم اخلاق و علم آن جناب و اقرار دوست و دشمن به مقامش


محاسن برقي- محمد بن مروان از حضرت صادق نقل كرد كه حضرت باقر از دنيا رفت شصت غلام داشت يك سوم آنها را هنگام مرگ آزاد كرد.

ارشاد مفيد ص280- عبدالله بن عطاء مكي گفت به اندازه اي كه دانشمندان پيش حضرت باقر كوچك بودند پيش احدي چنان كوچك نبودند. حكم بن عتيبه با مقامي كه در نزد مريدان خود داشت ديدم چون بچه اي در نزد معلم خود خدمت آن جناب كوچك است جابربن يزيد جعفي هر وقت چيزي از حضرت باقر نقل مي كرد مي گفت مرا حديث كرد وصي اوصياء وارث علم انبياء محمد بن علي بن الحسين.

ارشاد مفيد- قيس بن ربيع گفت از ابو اسحاق راجع به مسح روي كفش سئوال كردم گفت مردم روي كفش مسح مي كنند ولي مردي را از بني هاشم ديدم كه مانند نداشت محمد بن علي بن الحسين از او پرسيدم راجع به مسح بر روي كفش مرا نهي كرده فرمود اميرالمومنين علي چنين كاري را نمي كرد.

ابواسحاق گفت از وقتي كه او امر نهي كرد ديگر بر روي كفش مسح نكردم فيس بن ربيع نيز گفت از وقتي كه اين جريان را از ابواسحاق شنيدم من هم مسح نكردم.

ارشاد، عبدالرحمن بن حجاج از حضرت صادق نقل كرد كه فرمود محمد ابن منكدر مي گفت خيال نمي كردم علي بن الحسين جانشيني بتواند مانند خود در علم بگذارد تا خدمت فرزندش محمد بن علي رسيدم خواستم او را پند دهم او مرا پند داد.

دوستانش گفتند چگونه تو را موعظه كرد. گفت در شدت گرما رفتم به خارج



[ صفحه 203]



مدينه محمد بن علي را كه مردي فربه بود و تكيه به دو غلام خود داشت ديدم با خود گفتم شخصي از بزرگان قريش در چنين ساعتي با اين حال در جستجوي دنيا است به خدا قسم او را موعظه خواهم نمود. پيش رفته سلام كردم جواب مرا با نفس بريده و از شدت خستگي داد وعرق مي ريخت.

عرض كردم آقا شخصيتي بزرگ از خاندان قريش در چنين ساعتي با اين حال بايد در طلب دنيا باشد اگر تو را مرگ فرا گيرد در اين حال چه مي كني؟ خود را از دو غلام جدا نمود و تكيه كرده گفت به خدا سوگند اگر مرگ مرا فرا گيرد در اين حال من در حال انجام يك وظيفه ديني هستم كه خود و خانواده ام را از نياز پيدا كردن به تو و مردم نگه داشته ام ترس موقعي است كه مرگ فرا رسد و مشغول معصيت خدا باشي. عرض كردم آقا من مي خواستم شما را نصحيت كنم مرا پند دادي.

ارشاد- حسن بن كثير گفت خدمت حضرت باقر شكايت از احتياج و ستم برادران نمودم فرمود بد برادراني هستند كه در موقع ثروت گرد تو هستند هنگام ناداري فرار مي كنند به غلام خود دستور داد كه كيسه اي كه محتوي هفتصد درهم بود به او بدهد. فرمود اين را خرج كن هر وقت تمام شد به من خبر بده.

ارشاد- عمرو بن دينار و عبيدالله بن عبيد بن عمير گفتند هر وقت ما خدمت حضرت باقرعليه السلام مي رسيديم به ما پول و وسائل و لباس مي داد. مي فرمود اينها را قبل از اينكه شما را ببينم برايتان تهيه ديده بودم.

ارشاد- سليمان بن قرم گفت ابوجعفر محمد بن علي عليه السلام به ما جايزه مي داد از پانصد درهم تا ششصد و هزار از لطف و انعام به دوستان و كساني كه به او پناه مي بردند واشخاصي كه اميد از او داشتند هيچ وقت آزرده و دلگير نمي شد.

ارشاد- روايت شده از امام باقر عليه السلام كه سئوال كردند آقا بعضي از حديثها را بدون سند ذكر مي كنيد فرمود هر وقت حديثي را بدون سند گفتم



[ صفحه 204]



سند آن چنين است پدرم از جدم و ايشان از پدرشان از پيامبر اكرم از جبرئيل از خداي بزرگ.

مي فرمود گرفتاري ما از دست مردم زياد است اگر دعوت كنيم آنها را به حقيقت نمي پذيرند اگر آنها را رها كنيم جز به وسيله ما هدايت نخواهند يافت، باز مي فرمود مردم هرگز عيبجويي از ما نمي كنند. ما اهل بيت رحمت و درخت نبوت و معدن حكمت و جايگاه آمد و رفت ملائكه هستيم و برخاندان ما وحي نازل شده.

ابونعيم در حلية الاولياء مي گويد حاضر ذاكر خاشع صابر ابوجعفر محمد ابن علي باقر است.

گفته اند كريم پسر كريم پسر كريم پسر كريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق ابن ابراهيم است همچنين سيد پسر سيد پسر سيد پسر سيد محمد بن علي بن حسين بن علي است.

مردي از پسر عمر مسئله اي سئوال كرد نتوانست جواب بگويد گفت برو از آن پسر بپرس و هر چه گفت بيا به من بگو اشاره كرد به محمد بن علي حضرت باقر آن شخص سئوال كرد جواب گرفته پيش پسر عمر آمد و جواب را به او گفت پسر عمر گفت اينها خانواده علم هستند.

جاحظ در كتاب بيان و تبيين ج1 ص84 مي نويسد حضرت باقر زندگي عالي دنيا را در دو كلمه جمع كرده فرموده است به زيستي و زندگي خوش پيمانه پري است كه دو ثلث آن زيركي است و يك ثلث خود را به غفلت زدن.

مردي نصراني به او گفت تو بقر هستي فرمود نه من باقرم گفت فرزند زني آشپزي فرمود اين شغل او بوده. گفت تو فرزند يك سياه حبشي نابكاري؟ فرمود اگر راست مي گوئي نابكار بوده خدا از او بگذرد اگر دورغ مي گويي خدا از تو بگذرد، نصراني مسلمان شد.

مكارم الاخلاق ص149- عبدالله بن عطا گفت خدمت حضرت باقر رسيدم در منزل آن جناب تختخواب و فرش و روكشهاي پشمي و ساير وسائل زندگي



[ صفحه 205]



ديدم پرسيدم اينها چيست فرمود اين جهاز و وسائل مربوط به زن من است.

كشف الغمه ج2 ص 319 افلح غلام حضرت باقر گفت در خدمت آن جناب به مكه رفتم همين كه وارد مسجد الحرام شد نگاهي به خانه خدا كرده با صداي بلند شروع به گريه كرد. عرض كردم پدر و مادرم فدايت مردم متوجه شمايند آرام تر گريه كنيد.

فرمود چرا گريه نكنم شايد خداوند با لطف و مرحمت به من نگاه كند اين توجه او سبب رستگاري فردايم شود. گفت آنگاه به گرد خانه خدا طواف كرد بعد در مقام ابراهيم به نماز ايستاد وقتي سر از سجده برداشت محل سجده اش تر شده بود از اشك چشمش و هروقت خنده مي كرد مي گفت (اللهم لاتمقتني) خدايا بر من خشم مگير.

حضرت صادق روايت نموده كه پدرم در مناجات نيمه شبش چنين مي گفت خدايا به من دستور دادي نپذيرفتم مرا نهي كردي بازنگشتم خدايا اينك بنده ات در مقابل تو است نمي توانم عذري بياورم.

در كشف الغمه است كه حضرت صادق فرمود قاطر پدرم گم شد گفت اگر خداوند قاطرم را به من برساند آن چنان ستايش كنم او را كه بپسندد طولي نكشيد كه قاطر را بازين و برگ آوردند همين كه سوار شد و لباس خود را جمع كرد سر به سوي آسمان بلند كرده گفت (الحمدلله) چيزي ديگري اضافه نكرد سپس فرمود چيزي فروگذار نكردم و نه چيزي باقيماند تمام ستايشها را اختصاص به خداي بزرگ دادم هر نوع ستايشي داخل در همين ستايش است كه كردم.

سلمي كنيز حضرت باقر گفت هر يك از برادرانش كه به خانه آن جناب مي آمدند آنها را پذيرائي مي كرد با غذاي خوب و لباسهاي عالي به ايشان مي داد و پول نيز مي بخشيد من عرض مي كردم خوب است كمتر مصرف كنيد مي فرمود سلمي نيكي و ارزش دنيا كمك به برادران و دوستان است.

جايزه هائي كه ميداد از پانصد درهم تا ششصد هزار بود از نشستن با برادران دلتنگ نمي شد. مي فرمود دوستي خود را در قلب برادرت به آن اندازه



[ صفحه 206]



بدان كه تو او را دوست مي داري. هيچ وقت شنيده نمي شد از خانه اش كه به گدا بگويند خير باد ترا. ياد بگويند، گدا اين را بگير. مي فرمود آنها را با بهترين اسمهايشان بخوانيد.

كافي ج3 ص276 عبدالله بن عطا گفت حضرت باقر فرمود دو مركب سواري زين كن. من يك الاغ و يك قاطر آماده كردم و قاطر را پيش كشيدم براي امام عليه السلام خيال مي كردم آن را بهتر دوست دارد. فرمود كه به تو گفت كه قاطر را برايم بياوري. عرضكردم من انتخاب كردم فرمود من به تو گفتم برايم انتخاب كني؟

سپس فرمود بهترين مركب سواري پيش من الاغ است. گفت الاغ را پيش آوردم ركاب گرفتم امام عليه السلام سوار شد آنگاه فرمود الحمد لله الذي هدانا بالاسلام و علمنا القرآن و من علينا بمحمد صلي الله عليه وآله وسلم و الحمد لله الذي سخرلنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الي ربنا منقلبون و الحمدلله رب العالمين.

با هم رفتيم تا به محلي رسيديم عرض كردم نماز نمي خوانيد فرمود اينجا محل مورچه است در چنين محلي نماز خوانده نمي شود باز رفتيم تا بجاي ديگري رسيديم دو مرتبه سخن خود را تكرار كردم فرمود اينجا شوره زار است نماز خوانده نمي شود.

بالاخره در يك جا امام عليه السلام پياده شد به من فرمود نماز نافله ات را خوانده اي يا مي خواني؟ [1] من در جواب از جهت سبك شمردن اين نافله گفتم اين نافله را عراقيها نافله نماز ظهر مي گويند. فرمود آنها كه اين نافله را مي خوانند شيعيان علي بن ابيطالب هستند اين نماز اوابين است.

نماز را خوانديم باز ركاب گرفتم امام سوار شد همان دعاهاي اول را خواند آنگاه گفت خدايا مرجئه [2] را لعنت كن زيرا آنها دشمن دنيا و آخرت مايند. عرض كردم چه شد كه از مرجئه نام بردي فرمود به خاطرم گذشت.



[ صفحه 207]



رجال كشي ص109 محمد بن مسلم گفت هرچه به خاطرم رسيد از حضرت باقر عليه السلام پرسيدم تا آنجا سي هزار حديث از او سئوال كردم ولي از حضرت صادق شانزده هزار پرسيدم.

كافي- حكم بن عتيبه گفت خدمت باقر رسيدم ديدم در يك اطاق آراسته نشسته پيراهن تازه اي پوشيده است و يك بالاپوش رنگ شده بر خود انداخته كه اثر رنگ روي شانه اش مانده است و شروع كردم به تماشاي خانه و سر و لباس امام. فرمود حكم چه مي گويي راجع به اين وضع.

عرض كردم چه بگويم شما كه خود را به اين وضع آراسته ايد ما چنين مي پنداريم كه اين قبيل كارها مخصوص جوانان بي زن و شهوتران است.

فرمود حكم چه كسي حرام كرده زينت خدا را كه به بندگانش اختصاص داده اما اين خانه كه مي بيني خانه عروس است و من تازه عروسي كرده ام خانه خودم همان خانه ايست كه ديده اي.

كافي ص447 ج 6 مالك بن اعين گفت خدمت حضرت باقر رسيدم ديدم روپوشي خيلي قرمز پوشيده لبخندي زدم. فرمود مي دانم چرا مي خندي از اين جامه من خنده ات گرفت. زني از قبيله بني ثقيف دارم كه مرا مجبور به پوشيدن اين لباس كرده من او را دوست دارم او هم به اجبار اين لباس را به من پوشانده ولي نماز در آن نمي خوانم شما هم در جامه خيلي قرمز نماز نخوانيد.

مالك گفت بعد باز خدمتش رسيدم آن زن را طلاق داده بود و فرمود ديدم از علي بيزاري مي جويد با اين كار ديگر تاب نياوردم كه او را نگه دارم.

كافي- حسن زيات بصري گفت من و دوستم خدمت حضرت باقرعليه السلام رسيديم ديديم درخانه آراسته يك جامه گلي رنگ بر تن نموده و سر و ريش خود را روغن زده وسرمه كشيده است و چند مسئله پرسيديم همين كه خواستم حركت كنم فرمود حسن فردا با رفيقت بيا پيش من و عرض كردم بسيار خوب فدايت شوم.

فردا خدمتش رسيدم ديدم در خانه اي است كه جز حصير چيزي ندارد و



[ صفحه 208]



يك جامه خشن پوشيده رو كرد به دوست من فرمود برادر بصري! تو ديروز آمدي من در خانه عروسي بودم و آن روز نوبت او بود و خانه متعلق به خودش بود تمام وسائل نيز به او تعلق داشت او خود را براي من زينت كرده بود من نيز لازم بود خود را برايش بيارايم مبادا خيالي بكني.

رفيقم گفت به خدا خاطرم چيزي گذشت ولي اكنون ديگر هر چه خيال كرده بودم از بين رفت و فهميدم حق با شما است.

كافي- زراره گفت حضرت باقر عليه السلام خارج شد تا نماز بخواند با چند نفر از بچه هايشان جبه مخمل زرد و رداي مخملي زرد رنگ پوشيده بود.

كافي- حنان از پدر خود نقل كرد كه به حضرت باقرعرض كردم شما نمازهاي نافله را نشسته مي خوانيد؟ فرمود از وقتي فربه شده ام و به اين سن رسيده ام همه نمازهاي نافله را نشسته مي خوانم.

ثواب الاعمال ص168 حضرت صادق فرمود پدرم از همه خانواده ما ثروتش كمتر بود و خرجش زيادتر هر جمعه يك دينار صدقه مي داد مي فرمود صدقه روز جمعه دو برابر مي شود به واسطه فضيلت روز جمعه بر ساير روزها.

محمد بن مسلم از حضرت باقر نقل كرد كه فرمود اناعلمنا منطق الطير و اوتينا من كل شيء- به ما زبان پرنده ها را آموخته اند و از هر چيز به ما داده اند.

مي گويند از فرزندان امام حسن و امام حسين هيچ كدام به اندازه حضرت باقر در تفسير و كلام و فتوي و احكام حلال و حرام بحث نكرده اند محمد بن مسلم گفت من سي هزار حديث پرسيدم در علوم ديني ساير صحابه و تابعين و دانشمندان مسلمان نيز نقل كرده اند.

از صحابه مانند جابربن عبدالله انصاري و از تابعين چون جابربن يزيد جعفي و كيسان سختياني رئيس صوفيها و از فقها مانند زهري و ابن مبارك و اوزاعي و ابوحنيفه و مالك بن انس و شافعي و زياد بن منذر نهدي.



[ صفحه 209]



نويسندگان مانند طبري و بلاذري و سلامي و خطيب در كتابهاي تاريخ خود و موطا وشرف المصطفي و ابانه و حلية الاولياء و سنن ابي داود و الكاني و دو مسند ابوحنيفه و مروزي و ترغيب اصفهاني و سبط واحدي و تفسير نقاش و زمخشري و معرفت اصول الحديث و رساله سمعاني آنها در نقل خود مي گويند: محمد بن علي چنين گفته يا مي گويند محمد باقر گفته به همين جهت پيامبر اكرم او را باقر ناميده حديث جابر درباره ايشان مشهور است كه فقهاء مدينه و عراق همه نقل كرده اند.

كافي - ابو خالد كابلي گفت خدمت حضرت باقر رسيدم غذا خواست من نيز با ايشان غذا خوردم ولي غدائي به آن تميزي و لذيذي نخورده بودم پس از تمام شدن غذا فرمود غذايت (يا غذاي ما) [3] چگونه بود؟

عرض كردم فدايت شوم چنين غذايي در لطافت و لذت نخورده بودم ولي به ياد اين آيه افتادم (ثم لتسئلن يومئذ عن انعيم) [4] فرمود اين باز خواست مربوط به مذهبي است كه داريد (يعني ارادت به خاندان نبوت و از راه و رسم علي و اولادش بازجوئي مي كنند كه از اين راه رفته ايد يا نه).

كافي - بزيع بن عمر بن بزيع گفت خدمت حضرت باقر رسيدم مشغول غذا خوردن بود داخل يك كاسه اي كه به خط زرد در وسطش نوشته شده بود (قل هو الله احد) مقداري سركه و روغن زيتون با نان مي خورد فرمود بيا جلو.

پيش رفتم و با آنجناب خوردم. پس از آنكه نان داخل كاسه تمام شد سه جرعه از آب آن سركشيد و بقيه را به من داد من نيز سر كشيدم.

كافي ج2 ص487 حضرت صادق فرمود هرگاه جرياني پدرم را محزون مي كرد زنان و بچه ها را جمع مي كرد و دعا مي كرد آنها آمين مي گفتند.

كافي ج2 ص498 حضرت صادق فرمود پدرم ذكر زياد مي گفت با او راه مي رفتم ذكر خدا مي كرد غذا مي خورديم همين طور به مردم حديث مي گفت اين



[ صفحه 210]



كار او را از ذكر خدا باز نمي داشت پيوسته زبانش چسبيده به كام بود مي گفت لا اله الا الله ما را جمع مي كرد تا آفتاب بر مي آمد دستور مي داد قرآن بخوانيم هر كس قرآن خوان نبود مي فرمود ذكر بگويد.

كافي- عباس بن موسي الوراق از حضرت ابوالحسن نقل كرد كه فرمود چند نفر رفتند خدمت حضرت باقر ديدند خضاب نموده. فرمود من مردي هستم علاقمند به زنان براي آنها خود را خضاب مي كنم.

كافي- حضرت صادق فرمود حضرت باقر باكتم [5] خضاب مي كرد، شيبه اسدي گفت از حضرت صادق پرسيدم راجع به خضاب مي فرمود حضرت حسين عليه السلام خضاب مي كرد و حضرت باقر صلوات الله عليه نيز با حناء وكتم خضاب مي كرد.

كافي- ابوبكر حضرمي گفت با ابوعلقمه و حارث بن مغيره و ابوحسان خدمت حضرت صادق بوديم و علقمه با حناء خضاب كرده بود و حارث با ابوحسان خضاب نكرده بود هر كدام اشاره بريشهاي خود نموده پرسيدند نظر شما چيست در مورد ريشهاي ما؟

حضرت صادق فرمود چقدر زيبا است گفتند حضرت باقر با وسمه خضاب مي كرد فرمود آري وقتي با زن ثقفي ازدواج كرد كنيزان محاسن ايشان را خضاب كردند.

كافي ج6 ص482 محمد بن مسلم گفت حضرت باقر را ديدم كه سقز مي جويد فرمود محمد و سمه دندانهايم را خراب كرده اين سقز را مي جوم تا محكم شود گفت دندانش سست شده بود آن را با طلا محكم كرده بود.

كافي- معاوية بن عمار گفت حضرت باقر را ديدم كه با حناء خضاب نموده بود سدير صيرفي گفت حضرت باقر موي گونه و زير چانه اش را مي گرفت و كوتاه مي كرد.

محمد بن مسلم گفت ديدم حضرت باقر مشغول اصلاح كردن بود به سلماني فرمود محاسن و ريشش گرد كند.

عبدالله بن سيلمان گفت از حضرت باقر راجع به عاج پرسيدم فرمود اشكالي ندارد من يك شانه اي از عاج دارم.



[ صفحه 211]



كافي- حكم بن عتيبه گفت حضرت باقر را ديدم كه برانگشتهاي خود حنا بسته بود فرمود نظر تو راجع به اين كار چيست؟ عرض كردم من چه بگويم با اينكه شما اينكار را مي كنيد ولي در بين ما اينكار را جوانها مي كنند.

فرمود وقتي نوره به ناخنها مي رسد شبيه ناخن مرده مي شود با حنا آنها را آراسته بايد كرد.

كافي- ابوعبيده گفت با حضرت باقر همسر بودم بين مكه و مدينه همين كه رسيد به حرم غسل كرد و نعلين خود را بدست گرفته ساعتي در حرم پياده راه رفت.

كافي- كناني گفت از حضرت صادق در مورد گوشت قرباني پرسيدم فرمود حضرت زين العابدين و حضرت باقر يك ثلث به همسايگان و يك ثلث براي مستمندان و يك ثلث را هم به خانواده خود اختصاص مي دادند.

كافي ج3 ص 171 زراره گفت حضرت باقر براي تشييع جنازه مردي از قريش رفت من هم در خدمت ايشان بودم عطا نيز بود زني صدا به گريه برداشت عطا گفت ساكت باش و گرنه بر مي گرديم. آن زن ساكت نشد. عطا برگشت.

به حضرت باقر عرض كردم عطاء برگشت فرمود چرا گفتم زني صدا به ناله بلند كرد به او گفت ساكت باش و گرنه بر مي گرديم ساكت نشد او برگشت فرمود ما مي رويم اگر بنا شود كار باطلي ببينيم با حق آميخته شد ترك حق كنيم به واسطه آن باطل در اين صورت حق مسلمان را ادا نكرده ايم.

بعد از اينكه امام بر جنازه نماز خواند صاحب عزا پيش آمده گفت آقا از شما تشكر مي كنم خدا شما را رحم كند نمي توانيد پياده راه برويد برگرديد حضرت باقر از برگشتن خودداري كرد.

عرض كردم آقا به شما اجازه برگشتن داد ضمنا من هم كاري دارم مي خواهم از آن سئوال كنم. فرمود ما با اجازه او نيامده بوديم و با اجازه او بر نمي گرديم اين ثواب و پاداشي است كه در جستجوي آن هستيم شخص هر اندازه از پي جنازه برود پاداش مي گيرد.



[ صفحه 212]



كافي- چند نفر خدمت حضرت باقر رسيدند ديدند يكي از فرزندانش مريض است امام خيلي ناراحت و افسرده است و قرار ندارد. با خود گفتند اگر پيش آمدي بكند مي ترسيم كه با وضع ناجوري رو به رو شويم.

اتفاقا چيزي نگذشت كه صداي ناله و فرياد از ميان خانه بلند شد ديدند امام عليه السلام آمد ولي گشاده رو برخلاف وضعي كه قبلا داشت. عرض كردند فدايت شويم ما مي ترسيديم كه اگر چنين اتفاقي بيفتد شما را در يك افسردگي ببينيم كه ما هم افسرده شويم فرمود ما دوست داريم عافيت و سلامتي را براي كسي كه او را دوست داريم ولي وقتي امر خدا آمد تسليم در مقابل فرمان خدا هستيم.

كافي- حضرت صادق فرمود من هر شب رختخواب پدرم را مي انداختم و منتظر مي شدم تا بيايد وقتي در رختخواب مي رفت من به طرف خوابگاه خود مي رفتم يك شب پدرم دير آمد در جستجوي او به مسجد رفتم مردم خوابيده بودند. ديدم پدرم در مسجد به سجده رفته است صداي ناله اش را شنيدم كه مي گفت سبحانك اللهم ربي حقا حقا سجدت لك يارب تعبدا ورقا اللهم ان عملي ضعيف فضا عفه لي اللهم قني عذابك يوم ثبعث عبادك وتب علي انك انت التواب الرحيم.

تهذيب ج 1ص 289 زراره گفت فرزند حضرت باقر سخت بيمار شد امام عليه السلام در يك طرف خانه بود هركس به او نزديك مي شد مي فرمود دست به بچه نزنيد ضعيف و ناتوانيش زياد مي شود انسان در اين حال (حال احتضار) از هميشه ضعيف تراست هر كه به او دست بزند به ضررش كار كرده و پس از فوت شدن بچه دستور داد دو چشم و چانه اش را ببندند.

آنگاه فرمود تا وقتي امر خدا نيامده ما ناراحت هستيم ولي وقتي امر خدا رسيد ديگر جز تسليم كار ديگري نداريم. امر كردن روغن آوردند روغن زد و سرمه كشيد غذا خواست خودش با ديگران غذا خوردند. فرمود اين صبر جميل است دستور داد بچه را غسل دهند.



[ صفحه 213]



جبه اي خز و رداي خزي با عمامه خز پوشيد خارج شد و بر او نماز خواند.

كافي- ابي عبيده گفت من با حضرت باقر هم پالكي بوديم من اول سوار مي شدم بعد ايشان سوار مي شدند همين كه سوار مي شد و قرار مي گرفتيم سلام مي كرد و شروع به احوال و مصافحه مي كرد مثل دو نفر كه مدتي يكديگر را نديده اند.

موقع پائين شدن اول ايشان پائين مي آمد وقتي من هم پائين مي شدم باز سلام مي كرد و احوال مي پرسيد مثل كسي كه مدتي است دوستش را نديده عرض كردم آقا شما كار مي كنيد كه كسي قبلا نكرده يك بار هم زياد است.

فرمود نمي داني چقدر مصافحه(دست دادن) ثواب دارد مومنين وقتي يكديگر را مي بينند و دست در دست يكديگر مي گذارند پيوسته گناهان آنها مي ريزد چون برگ درخت خداوند آنها را مورد توجه خويش قرار مي دهد تا از يكديگر جدا شوند.

حضرت صادق فرمود روزي خدمت پدرم رسيدم هشت هزار دينار بفقراء مدينه صدقه مي داد يك خانواده كه تعداد آنها يازده نفر شده بود و همه برده بودند آزاد كرد.

كافي- ميمون قداح گفت حضرت باقر به من فرمود بخوان گفتم از چه چيز بخوانم فرمود از سوره نهم در جستجوي سوره نهم قرآن شدم فرمود بخوان از سوره يونس اين آيه را خواندم (للذين احسنوا الحسني و زياده و لايرحق وجوهم قترولاذله). [6] .

فرمود كافي است. پيغمبر اكرم(ص) فرمود تعجب مي كنم وقتي قرآن مي خوانم چرا پير نمي شوم؟

كافي- ابوالجارود گفت حضرت باقر فرمود هر وقت حديثي به شما گفتم مدرك آن را از قرآن بخوانيد در ضمن حديث فرمود خدا نهي كرده از پرحرفي و از بين بردن مال و زياد سئوال كردن.

عرض كردند آقا مدرك اين فرمايش از قرآن چيست؟ فرمود اين آيه (لا



[ صفحه 214]



خير في كثير من نجويهم) [7] و فرموده (لا تو توالسفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما) [8] و مي فرمايد و لاتسالواعن اشياء ان تبدلكم تسوء كم [9] .

كتاب زهد حسين بن سعيد اهوازي مي نويسد حضرت صادق فرمود در كتاب پيغمبر است كه هرگاه بردگان را به كار وا مي داريد اگر دشوار بود، با آنها كمك كنيد.

وقتي پدرم آنها را به كاري وا مي داشت مي گفت صبر كنيد، مي آمد نگاه مي كرد اگر كار سنگين بود مي گفت بسم الله و به آنها كمك مي كرد اگر سبك بود از آنها جدا مي شد.

امالي شيخ طوسي ص50 به حضرت باقر عرض شد چگونه صبح گرديد؟ فرمود صبح كرديم در حالي كه غرق در نعمتيم سراپا گناه خداوند اظهار لطف مي فرمايد به ما بانعمتهايش ولي ما فاصله مي گيريم از او با معصيتها. ما به او محتاجيم ولي او از ما بي نياز.

كافي ج6 ص339 عبدالله بن سيلمان گفت از حضرت باقر راجع به پنير پرسيدم فرمود از خوراكي پرسيدي كه من دوست دارم يك درهم به غلام داده فرمود برو پنير بخر پنيرخريد و آورد صبحانه را خدمت ايشان ميل كردم.

كافي- عبدالله بن قيس ما صر خدمت حضرت باقر رسيده عرض كرد چرا ميت را غسل جنابت مي دهند فرمود جواب تو را نمي دهم. از خدمت امام رفت در بين راه بيكي از شيعيان برخورده گفت تعجب است از شما شيعيان كه اين شخص را دوست داريد و از او اطاعت مي كنيد، اگر شما را به پرستش خود



[ صفحه 215]



دعوت كند مي پذيريد من يك مسئله از او پرسيدم جوابي نداشت بدهد. سال بعد همان مسئله را سئوال كردم فرمود نمي گويم.

عبدالله بن قيس ماصر به يكي از اصحاب خود گفت تو با شيعيان رفت و آمد كن و اظهارعلاقه به ايشان بنما و از من بيزاري بجوي و مرا لعنت كن. ايام حج كه رسيد بيا وسائل سفرحج تو را فراهم كنم. از شيعيان بخواه تورا ببرند پيش محمد بن علي وقتي آنجا رفتي بپرس چرا ميت را غسل جنابت مي دهند.

آن مرد با شيعيان رفت و آمد پيدا كرد تا ايام حج در اين برخوردها واقعا به مذهب آنها علاقمند شد و اين مذهب را از روي حقيقت پذيرفت ولي جريان را به عبدالله بن قيس نگفت مبادا از دادن مخارج حج خود داري كند وقتي ايام حج شد پيش عبدالله رفت پول يك حج به او داد به راه افتاد به مدينه كه رسيد دوستانش گفتند تو در منزل باش تا با امام درباره ات صحبت كنيم و اجازه بگيريم.

وقتي خدمت حضرت باقر رسيدند فرمود كو دوستتان با او به انصاف رفتار نكرديد عرض كردند نمي دانستيم آوردن او صحيح است يا نه. امام يك نفر را فرستاد از پي او. وقتي وارد شد امام فرمود مرحبا به تو وضعي كه حالا داري از نظر اعتقاد بهتراست يا آن وضعي كه سابق داشتي. عرض كرد سابق وضعي نداشتم. فرمود صحيح است اما عبادت سابق برايت سبك تر بود از حالا زيرا حق سنگين است و شيطان موكل بر شيعيان ما است ولي ساير مردم نفس خودشان براي گمراهي آنها كافي است اكنون به تو مي گويم آنچه عبدالله ابن قيس از تو خواسته قبل از اينكه سئوال كني اختيار را به تو مي دهم خواستي به عبدالله بگو نخواستي نگو.

خداوند فرشتگاني را مامور خلقت نموده وقتي بخواهد يك نفر را به وجود آورد به آنها دستور مي دهد از همان خاكي كه در اين آيه فرموده (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري) بردارند نطفه را به آن خاكي كه



[ صفحه 216]



از آن مي آفريند مخلوط كنند پس از چهل روز كه در رحم جا مي گيرد.

وقتي چهار ماه تمام شد عرض مي كنند خدايا چه اراده كرده اي بيافريني هر نوع كه اراده كرده باشد از نر يا ماده سفيد يا سياه به آنها دستور مي دهد وقتي روح از بدن خارج شود اين نطفه نيز عينا خارج مي شود هر چه باشد كوچك يا بزرگ نر باشد يا ماده به همين جهت ميت را غسل جنابت مي دهند.

آن مرد عرض كرد نه به خدا اين جريان را به پسر قيس ماصر نمي گويم هرگز. فرمود ميل خودت.



[ صفحه 217]




پاورقي

[1] ترديد از راوي است.

[2] مرجئه: كساني كه علي را در مرتبه چهارم قرار مي دهند.

[3] ترديد از راوي است.

[4] تكاثرآيه 8 باز خواست خواهيد شد از نعمتها.

[5] كتم گياهي است كه با وسمه مخلوط مي كنند و بريش براي رنگ كردن مي مالند.

[6] يونس26.

[7] سوره نساء آيه 114 خيري نيست در بسياري از گفتار آنها.

[8] نساء آيه 5. اموال خود را كه نگهداري آن به عهده شما است در اختيار ابلهان مي گذاريد.

[9] مائده آيه 101 از بعضي چيزها سوال نكنيد كه اگر افشا شود شما را ناراحت مي كند.