بازگشت

ذكر چند روايت از خصوصيات آن حضرت


اول: امام صادق (عليه السلام) روايت كردند كه محمد بن مذكور مي گفت: فكر نمي كردم، علي بن الحسين (عليه السلام)، بزرگوار خلفي مثل خود به يادگار بگذارد، تا وقتي كه محمد بن علي (عليه السلام) را ملاقات كردم.

مي گويد: زماني خواستم به او نصيحتي كنم ولي او مرا نصيحت كرد. يك روز خيلي گرم در نواحي مدينه از خانه بيرون آمدم و محمد بن علي (عليه السلام) را ديدم كه مردي تناور بود و از شدت خستگي بر دوش دو غلام سياه خود تكيه كرده و مي آمد. به او سلام دادم و ايشان عرق ريزان، سلام مرا پاسخ



[ صفحه 20]



دادند، گفتم: «پسنديده نيست كه بزرگي از بزرگان قريش در اين وضع به دنبال مال دنيا باشد اگر مرگ فرارسد و تو در اين حال باشي چه كار مي كني؟» آن حضرت فرمودند: «به خدا قسم! اگر مرگ بيايد و من در اين حالت باشم، در طاعتي از طاعات خدا بوده ام، چرا كه براي امرار معاش خانواده ام آمده ام، تا به مردم و به كسي مثل تو محتاج نباشم، من وقتي از آمدن مرگ مي ترسم كه بيايد و من به معصيتي از معاصي الهي مشغول باشم» . گفتم: «رحمت خدا بر تو باد، چرا كه من خواستم تو را نصيحت كنم، تو مرا نصيحت كردي» . [1] دوم: امام صادق (عليه السلام) فرمودند: استري از پدرم گم شد. ايشان فرمودند: اگر خداي تعالي اين استر را به من بازگرداند، به سپاسي او را ستايش مي كنم كه خشنود گردد. مدتي نگذشت كه آن استر را با زين و لجام آوردند، وقتي سوار شدند و درست نشستند لباس مباركشان را بر تن درست كردند، سر به آسمان بلند كردند و فرمودند: «الحمدلله: سپاس مخصوص خداوند



[ صفحه 21]



است» و بر اين چيزي اضافه نكرد. بعد فرمود: هيچ چيز را براي سپاس خداوند كم نگفتم و اشتباه هم بيان نكردم و هيچ چيز را براي حمد خداوند، كم بيان نكردم، تمام حمدهاي مخصوص خداوند عزوجل را به جاي آوردم» .

ايشان اضافه كردند: هيچ حمد و سپاسي نيست كه در اين حمد نباشد. الف و لام در «الحمدلله» ، براي استغرا است؛ يعني: تمام جنس خود را براي حمد و سپاس خداي تعالي فرامي گيرد و كامل مي كند.

سوم: از (زراره) روايت شده كه گفت: امام محمد باقر (عليه السلام) در تشييع جنازه ي مردي قريشي، حاضر شد و من نيز در خدمتشان بودم، در آن جمع، عطا، كه شيخ مكه بود حضور داشت. در آن وقت شيون و زاري زني بلند شد و عطا به او گفت: «يا خاموش باش يا ما بر مي گرديم» ، زن خاموش نشد و عطا برگشت. حضرت به من فرمود: ما همراه جنازه مي رويم، چرا كه تشييع جنازه اين مرد، حق مسلم اوست، به دليل شيون زن، صارحه به هم نمي خورد. زراره گفت: «بعد از اداي نماز



[ صفحه 22]



ميت، ولي او به ابي جعفر (عليه السلام) گفت: برگرديد كه خدا شما را رحمت كند، زيرا كه شما قادر نيستيد پياده، راه را طي كنيد. آن حضرت، حرف ولي مرد قريشي را قبول نكرد و فرمود: «ما با اجازه ي اين مرد، به اينجا نيامده ايم كه با اجازه ي او، اينجا را ترك كنيم، بلكه آمدن من، به خاطر فضل و اجري است كه خداوند به شركت كننده ي تشييع جنازه مي دهد» .

چهارم: شيخ كليني روايت كرده: «افرادي نزد حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) رسيدند. در زماني كه يكي از كودكان آن حضرت، مريض بود و در چهره ي مبارك آن حضرت، آثار غم و اندوه را مشاهده كردند، به طوري كه آسوده نبود. افراد با خود گفتند كه اگر اتفاقي به كودكشان بيفتد، به خدا قسم، حالتي از حضرت مي بينيم كه خيلي ناخوشايند است» .

راوي مي گويد: طولي نگذشت كه آن كودك از دنيا رفت و صداي ناله بلند شد و حضرت را برخلاف آنچه ديده بوديم، گشاده رو ديديم. افراد عرض كردند كه به خاطر آن حالتي كه داشتيد، ما ناراحت بوديم كه نكند، حال شما بدتر شود.



[ صفحه 23]



حضرت فرمودند: «ما دوست مي داريم كه عافيت نصيب ما شود، در مورد آن چيزي كه ما دوست داريم، اما وقتي كه فرمان خدا بيايد، بر آن چيزي كه او دوست دارد، تسليم مي شويم» .

پنجم: امام صادق (عليه السلام) فرمودند: وقتي پدرم به غلامان خود دستور به كاري مي داد خودشان هنگامي كه مي ديدند آن كار سخت و دشوار است، «بسم الله» مي گفتند و مشغول به آن كار مي شدند و اگر كاري سبك و راحت بود، ايشان كنار مي رفتند. [2] .

ششم: شيخ مفيد از (حسن بن كثير) روايت كرده كه: شكايت خود را نزد امام محمد باقر (عليه السلام) بردم به خاطر حاجتي كه داشتم و از دست جفاي برادرانم، حضرت فرمودند: «برادري كه در زمان توانگري و ثروت تو، با تو دوستي و معاشرت كند و در حالت تنگ دستي و نداري، قطع رشته ي مودت و آشنايي كند، سرزنش مي شود» . آن گاه غلام خود را صدا زد و فرمود تا كيسه اي هفتصد درهم را به من دهد.



[ صفحه 24]



هفتم: شيخ طوسي از محمد بن سليمان از پدر خود روايت كرده: مردي از اهل شام به نزد امام محمد باقر (عليه السلام) رفت و آمد مي كرد، روزي به حضرت گفت: «به خاطر دوستي و ايمان به تو نيست كه در مجلس ات شركت مي كنم، فقط به خاطر فصيح بودن لسانت و دارا بودن فنون و فضايلي كه داري، در مجلس تو شركت مي كنم» . حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) با او به نيكويي صحبت مي كردند و مي فرمودند: «هيچ چيزي نزد يزدان، پنهان نيست» .

از اين ماجرا، چند روزي گذشت و مرد شامي، مريضي سختي گرفت، ولي خود را صدا زد و وصيت كرد كه وقتي من از دنيا رفتم و كفن بر تن من كردي، از محمد بن علي (عليه السلام) درخواست كن كه بر من نماز بخواند و به او بگو كه من از تو اين چيز را خواسته ام. وقتي شب به نيمه رسيد، فكر كردند كه مرد از دنيا رفته است و پارچه اي به سر او كشيدند. ولي او صبح زود به مسجد، نزد امام محمد باقر (عليه السلام) رفت و گفت: مرد شامي از دنيا رفته است و خواسته كه شما بر او نماز بخواني، حضرت



[ صفحه 25]



فرمودند: «او نمرده است. آب و هواي شام بسيار سرد و آب و هواي حجاز، بسيار گرمسير است. برو و در كفن و دفن او عجله نكن، تا من بيايم» . آن حضرت، بلند شده، تجديد وضو كردند و دو ركعت نماز خوانده، دست به دعا بلند كرده و بعد به سجده رفتند و تا وقتي كه آفتاب طلوع كند، در سجده بودند. بعد به منزل مرد شامي رفته و او را صدا زدند و به مردم عرض كرد: (لبيك يا رسول الله). حضرت او را نشانده، تكيه داده نوشيدني خنكي به او داد و به اهل خانه ي او گفت: «شكم و سينه ي مرد را از غذاي سرد، پر كنند و دائما خنك نگه دارند» . و آن حضرت برگشتند. چند روزي كه گذشت، مرد شامي خوب شد و به نزد حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) رفت و عرض كرد: «شهادت مي دهم كه تو حجت خدايي بر خلق خدا [3] تو همان راهي هستي كه خلق بايد طي كند و اگر كسي غير اين راه را طي كند، به ضلالت و بدبختي دچار مي شود» . حضرت به مرد گفت: «چه اتفاقي بر تو افتاد؟» شامي گفت: روح را از بدن من



[ صفحه 26]



گرفتند و مرگ را با چشم خودم ديدم، ناگهان صداي منادي بلند شد، گفت: روح را به بدن او بازگردانيد كه محمد بن علي (عليه السلام) از ما خواسته است» . حضرت فرمودند: «مگر نمي داني كه خداوند بنده اي را كه دوست داشته باشد و هر چه او بگويد، همان را انجام مي دهد، تو در نزد خداوند مبغوض بودي اما به خاطر محبت و دوستي تو با من، خداوند تعالي روح را به بدنت برگرداند» . [4] .



[ صفحه 27]




پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد، ص 247.

[2] منتهي الآمال، ج 2، ص 187.

[3] امالي شيخ طوسي، ص 261.

[4] كتاب العقد المنير، ج 1.