بازگشت

اصحاب آن حضرت


در مكتب امام محمد باقر (عليه السلام) - كه درود فرشتگان بر او باد - شاگرداني نمونه و ممتاز پرورش يافتند؛ بعضي از آنها به نام هاي:

1. ابان بن ثعلب: در محضر سه امام كسب علم كرده بود. - امام زين العابدين (عليه السلام) و امام محمد باقر (عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) - ابان، از شخصيت هاي علمي زمان خود بود و در علم هاي [تفسير، حديث، فقه، قرائت و لغت] تسلط بسياري داشت. والايي دانش ابان، به اندازه اي بود كه، امام محمد باقر (عليه السلام) به او فرمودند: «اي ابان، در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي بده؛ زيرا دوست دارم، مردم كسي



[ صفحه 56]



مثل تو را، در ميان شيعيان ما ببينند» . ابان هروقت به مدينه مي آمد؛ حلقه هاي درس مي شكست و در مسجد، جايگاه خطابه ي پيامبر را براي تدريس او خالي مي كردند. وقتي خبر درگذشت ابان به امام صادق (عليه السلام) رسيد؛ فرمودند: «به خدا سوگند، مرگ ابان، قلبم را به درد آورد» . [1] .

دانشمندان و عالمان شيعه، ميان پروردگان امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام)، شش نفر را برتر مي دانستند؛ كه يكي از آن ها «زراره» است. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: اگر «بريد بن معاويه» و «ابوبصير» و «محمد بن مسلم» و «زراره» نبودند؛ آثار پيامبر (معارف شيعه) از ميان مي رفت، آنان بر حلال و حرام خدا امين هستند.

امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «بريد» ، «زراره» ، «محمد بن مسلم» و «احول» در زندگي و مرگ، نزد من محبوب ترين مردمان هستند.

2. «زراره» عالمي بود كه از علم هاي [فقه، كلام، شيعه،



[ صفحه 57]



ادب، عرب و قرائت] بهره اي گسترده داشت و نشانه ي فضيلت و دين داري، در او آشكار بود. [2] .

3 - «كميت اسدي» : شاعري سرآمد بود و زبان گويايش در قالب نغز، شعر در دفاع از اهل بيت (عليه السلام) سخنان پر مغز مي سرود، شعرش چنان كوبنده و رسواگر بود، كه جز مردان مرد، جرأت اقدام به آن را نداشتند و «كميت» ، از قوي ترين چهره هايي است كه در دوران حكومت اموي از مرگ نترسيد و تا آن جا كه مي توانست، حق را گفت و سيماي امويان را بر مردم آشكار كرد.

«كميت» شيفته ي امام محمد باقر (عليه السلام) بود، زراره ابن عزير، خود را فراموش مي كند. روزي در برابر امام (عليه السلام)، براي مدح او، اشعار شيوايي را كه سروده بود، مي خواند؛ امام رو به كعبه كرد و سه بار فرمود: «خدايا! كميت را رحمت كن» . آن گاه به كميت فرمود: «صد هزار درهم از خاندانم، براي تو جمع آوري كرده ام» .



[ صفحه 58]



كميت گفت: «به خدا سوگند، هرگز مال و ثروت نمي خواهم، فقط يكي از پيراهن هاي خود را به من عطا فرماييد» و امام پيراهن خود را به او عطا كرد. [3] .

روزي كميت در خدمت امام محمد باقر (عليه السلام) بود، امام به دلتنگي از زمان فرمودند: «رادمرداني كه مردم در پناه شان زندگي مي كردند، رفتند و جز حسودان و بدگويان كسي باقي نمانده است» . كميت فورا پاسخ داد: «اما بر روي زمين، يك نفر از آن بزرگ مردان باقي مانده است، كه او مراد جهانيان است و تو، آن يك نفر هستي» . [4] .

«محمد بن مسلم» ، (فقيه اهل بيت و از ياران راستين امام محمد باقر (عليه السلام)و امام جعفر صادق (عليه السلام) بوده، آن طور كه گفته شد، امام صادق (عليه السلام) او را يكي از آن چهار تن به شمار آورده است). (محمد بن مسلم) از اهل كوفه بود و براي بهره گرفتن از دانش بي كران امام محمد باقر (عليه السلام)، به مدينه آمد و



[ صفحه 59]



چهار سال در مدينه ماند.

«عبدالله بن ابي يعفور» مي گويد: روزي به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، گاهي مردم از من سوالاتي مي پرسند كه، پاسخ آن را نمي دانم و به شما نيز دسترسي ندارم، چكار كنم؟ امام صادق (عليه السلام)، «محمد بن مسلم» را به من معرفي كرد و فرمودند: «چرا از او نمي پرسي» . [5] .

در كوفه زني نيمه شب به خانه ي (محمد بن مسلم) آمد و گفت: همسر پسرم از دنيا رفته است و فرزندي زنده در شكم دارد، حكم آن چيست؟ (محمد بن مسلم) گفت: بنابر آنچه امام محمد باقر (عليه السلام) فرموده است؛ بايد شكم او را بشكافند و بچه را بيرون آورند سپس مرده را دفن كنند آن گاه (محمد بن مسلم) از پيرزن پرسيد چه كسي گفت كه به نزد من بيايي؟ زن گفت: اين مسئله را به نزد «ابوحنيفه» بردم و او گفت: در اين باره چيزي نمي دانم؛ ولي به نزد (محمد بن مسلم برو و اگر فتوايي داد مرا نيز آگاه كن...). فرداي آن روز (محمد بن مسلم)



[ صفحه 60]



در مسجد كوفه، ابوحنيفه را ديد كه در جمع اصحاب خويش همان مسئله را مطرح كرده و مي خواهد، پاسخ را به نام خود به آنان بگويد؛ «محمد بن مسلم» به طعنه سرفه اي كرد و «ابوحنيفه» فهميد و گفت: «خدايت بيامرزد، بگذار زندگي كنيم» . [6] .



[ صفحه 61]




پاورقي

[1] جامع الروات، ج 1، ص 9.

[2] جامع الروات، ج 1، ص 117.

[3] سفينة البحار، ج 2، ص 496.

[4] منتهي الآمال، ج 2، ص 372.

[5] تحفة الاحباب، ص 351.

[6] رجال كشي، ص 162.