از سقيفه تا حكومت بني اميه
دستيابي فرزندان ابوسفيان به جايگاه خلافت و رسيدن بني اميه به حكومت، يكي از تلخترين پيامدهاي ماجراي سقيفه ي بني ساعده [1] است.
شايد اين سخن در نظر كساني كه معاويه را خال المؤمنين! مي دانند حمل بر تعصب و شيعيگيري شود، ولي خوشبختانه گذشت زمان و رشد آگاهي و
[ صفحه 162]
اصلاح طلبي در جهان اسلام، برخي از دانشمندان و روشنفكران اهل سنت را بر آن داشته، تا به صراحت اعلام كنند تيره بختي جهان اسلام از زماني آغاز شد كه خلافت انتخابي، به وسيله ي معاويه، به سلطنت موروثي تغيير يافت و معاويه براي فرزندش يزيد، از مردم بيعت گرفت [2] .
اين سخن، حق است، اما تمام سخن و گوياي همه ي حقيقت نيست؛ زيرا فقط اين عمل معاويه، جهان اسلام را به دست حكومت هاي مستبد و خودكامه و بي لياقت نسپرد، بلكه طغيان او عليه علي بن ابي طالب (ع) كه حكومت مركزي را در اختيار داشت خود سرآغاز طغيان هاي پياپي و مكرر در صحنه ي سياسي جوامع اسلامي شد، طغيان هايي كه نه براي امر به معروف و نهي از منكر، بلكه صرفا براي تسخير پايگاه قدرت و خوشگذراني و زورگويي بود.
تزويرهايي كه معاويه در طريق سياست به كار بست، قرآن هايي كه بر نيزه كرد، پيمان هايي كه با حسن بن علي (ع) منعقد ساخت و همه را ناديده گرفت و روش هايي كه در خريدن نيروهاي سرشناس به كار برد، همه و همه الگويي شد براي حكومت هاي پس از او، تا عالمان را يا با پول و پست و مقام بخرند و يا تحقير كنند و بي ارج سازند و از جهل و حماقت توده ها در استثمار آنان بهره جويند و...
شيوه هايي كه معاويه به كار گرفت، از او چهره اي موفق در صحنه ي سياست ساخت و در مقابل او علي بن ابي طالب (ع) كه هرگز حاضر نشد براي تحقق عدل، جور را به استخدام در آورد، و حيله و تزوير با مسلمانان را وسيله ي كسب قدرت قرار دهد، فاقد زيركي و سياست معرفي شد. تا آن جا كه گفتند:
معاويه از علي (ع) هوشمندتر و سياستمدارتر است!
و اميرالمؤمنين (ع) در پاسخ آنان با سينه اي گران فرمود:
به خدا سوگند، معاويه از من زيركتر نيست، ولي او پيمان شكني و خيانت مي كند، و از اين طريق اهدافش را پي مي گيرد.
اگر من از بي وفايي و پيمان شكني بيزار نبودم، مي ديديد كه زيركترين مردمم،
[ صفحه 163]
ولي چه بايد كرد كه در بينش من حيله و فريب مردم، گناه و نافرماني خدا است... [3] .
زندگي سياسي معاويه، در حقيقت پيش نويس برنامه اي است كه ماكياول قرن ها بعد به حاكمان ديكته كرد و به آنان گفت:
معاويه، فرزند ابوسفيان، نخستين حلقه ي خط انحراف در امر حكومت و خلافت نيست، او برگزيده ي عثمان است، خليفه اي كه آن قدر به حيف و ميل بيت المال پرداخت و بستگانش را در رأس امور قرار داد و بر مردم مسلط ساخت كه بر او شوريدند.
عثمان نه تنها زندگيش، منشأ خير براي امت اسلامي نبود، بلكه جامه ي خونينش نيز دستاويز مكر سياستبازان قرار گرفت و آغاز جنگي ديگر شد!
اگر اين خط را با انصاف و تحقيق دنبال كنيم خواهيم ديد كه رشته ي اين نابساماني ها به سقيفه باز مي گردد.
آن روز كه ماجراي عظيم غديرخم به فراموشي سپرده شد و فرياد «حسبنا كتاب الله» ميان مردم و عترت جدايي افكند و حديث ثقلين در غبار فراموشي نهفته گشت! آن روز بناي حكومت اسلامي آفت خيز شد و رو به انحطاط گذاشت!
اگر خانه ي علي (ع) به وسيله ي حاميان خلافت ابوبكر، مورد هجوم قرار گرفت، [4] اين سرآغاز بيعتي است اجباري، كه معاويه از مردم براي فرزندش يزيد مي گيرد، [5] و الگويي مي شود براي حكومت هاي بعد، كه به صرف دست يافتن به حكومت، آن را به هيچ قيمتي رها نكنند و فرزندانشان را به وليتعهدي خود بگمارند!
اگر گرامي ترين عضو خانواده ي پيامبر - فاطمه ي زهرا (س) - در مسير دستيابي حاكمان به حكومت، مورد خشم و بي احترامي شديد قرار مي گيرد، اين سرآغازي
[ صفحه 164]
است براي تبعيد رفتن ابوذر، صحابي پيامبر (ص) به وسيله ي عثمان [6] و شهادت حجر بن عدي به وسيله ي معاويه [7] و شهادت حسين بن علي (ع) و...
مطالعه ي ماجراي سقيفه مي نماياند كه حاضران در آن جمع، به ملاك هاي اصيل علمي و شايستگي هاي عملي رهبر آينده ي خود نمي انديشيدند، بلكه سخن اين بود كه امر خلافت و رهبري عرب در دست انصار باشد يا مهاجران! [8] .
ملاك هاي جاهلي، همچنان به شكل ديگري مطرح است.
هرچند عمر در برابر مردم چنين مي گويد كه:
هيچ كس در ميان شما چون ابوبكر نيست كه مردم خود را وقف او كنند [9] .
يعني ابوبكر از آن جهت انتخاب شد كه محور وحدت مردم بود، ولي اين موضوع در يك گفتگوي خصوصي ميان عمر و ابن عباس به گونه اي ديگر مطرح مي شود:
عمر از ابن عباس مي پرسد: چرا قريش از خاندان شما (خلافت علي (ع) پس از رحلت پيامبر (ص)) جانبداري نكردند؟!
ابن عباس مي گويد: نمي دانم.
عمر مي گويد: ولي من مي دانم؛ قريش مايل نيستند كه اجازه بدهند نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود، زيرا شما بدين وسيله احساس غرور و شادماني مي كرديد! [10] .
از اين بيان روشن مي شود كه در اعماق اين جريان هاي سياسي، تصفيه حساب هاي قبيله اي و گروهي، جاي داشته است.
زماني كه بنياد حكومت بر اين انگيزه ها استوار باشد، منتهي شدن كار خلافت به حاكميت كساني كه مدينه را مورد تجاوز قرار داده و جان و مال و ناموس و اهل آن را
[ صفحه 165]
بر سربازان خود مباح شمردند، [11] امري دور از انتظار نيست!
در اين روند سياسي، كساني مي توانستند در شهرها و استان هاي مختلف به ولايت و امارت برسند كه كمترين مايه از تعهد و انسان دوستي و شرافت در جانشان نباشد، و اين چنين است كه مرداني چون اشعث بن قيس كندي كه يك روز رهبري مرتدان را بر عهده داشت، فرمانرواي تام الاختيار يكي از سرزمين هاي اسلامي مي شود. [12] .
بنابراين، در يك نگرش دقيق تاريخي مي توان سقيفه را پيش درآمد حاكميت بني اميه دانست، خطي كه از اسلام ناب فاصله گرفت و هر چه استمرار يافت، انحراف آن بزرگتر و بزرگتر شد. تا به عصري مقارن امامت باقرالعلوم (ع) رسيد.
بديهي است كه در اين فاصله، جامعه ي اسلامي در نتيجه ي فساد و ناشايستگي اكثر حكومت ها، راه انحطاط را پيموده بود، چه در زمينه ي فرهنگي و ديني، چه در بعد مسايل سياسي.
با اين بيان، اگر تنگناهاي سياسي در آغاز امر خلافت، علي بن ابي طالب (ع) را به سكوت و انزواي سياسي وا مي دارد، مي توان از اين تنگناهاي رو به ازدياد، تا اندازه اي به شرايط و تنگناهاي سياسي جامعه، در عصري كه مقارن زندگي امام باقر (ع) بود، پي برد.
پاورقي
[1] سقيفه بني ساعده سايباني بود كه پس از رحلت رسول خدا (ص) عده اي زير آن گرد آمدند تا براي امت اسلام تعيين تكليف كنند و در آن جا با ابوبكر به عنوان نخستين خليفه بيعت كردند. معجم البلدان 3 / 228.
[2] رويارويي مسلك ها و جنبش هاي سياسي، علي السمان، ترجمه ي حميد نوحي، ص 166.
[3] والله ما معاوية بأدهي مني، و لكنه يغدر و يفجر، و لولا كراهية الغدر لكنت من أدهي الناس، و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة... نهج البلاغه، خطبه ي 191.
[4] الامامة و السياسة 1 / 12؛ انساب الاشراف 1 / 585؛ تاريخ يعقوبي 2 / 126؛ تاريخ طبري 1 / 1818؛ العقد الفريد 5 / 13؛ المختصر في اخبار البشر 1 / 156.
[5] رك: مروج الذهب 3 / 27 به بعد.
[6] طبقات ابن سعد 3 / 246؛ انساب الاشراف 5 / 48.
[7] انساب الاشراف 4 الف، 224؛ تاريخ طبري 2 / 140؛ اغاني 17 / 92.
[8] سيره ي ابن هشام 4 / 306.
[9] انساب الاشراف از 583 به بعد؛ رك: تشيع در مسير تاريخ 60.
[10] تاريخ طبري 1 / 2769؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 9 و 12 / 54 - 53.
[11] تاريخ طبري 4 / 370؛ كامل ابن اثير 4 / 111.
[12] تاريخ طبري 1 / 2418.