بازگشت

عمر بن عبدالعزيز در نظر شيعيان عصر وي


به رغم هرج و مرج فكري و سياسي كه در عصر خلفا بر انديشه ي دورماندگان از خط ولايت و امامت حاكم بود، شيعه به بركت رهنمودها و معارف اهل بيت، با بينشي عميق به مسايل سياسي مي نگريست.

خلافت عمر بن عبدالعزيز هر چند همراه با جور و استبداد پيشينيانش نبود و دوره ي حكومت او براي آل علي و شيعه، فرصت مغتنمي به شمار مي آمد، اما اين آسايش نسبي و مقطعي هرگز سبب نمي شد كه شيعه از اصول خود غافل شود و به صرف مشاهده ي گوشه هايي از عدل و انصاف، چشم از مباني زير بنايي فرو بندد؛ زيرا او مي داند كه هر گاه اساس و بنيان حكومت مشروع نباشد و بر محور حق بچرخد، خط مشي هاي مقطعي آزادمنشان، ديري نمي پايد و دولت مستعجل است.

براي نماياندن اين روشن بيني شيعه در عصر حكومت عمر بن عبدالعزيز به روايتي اشاره مي كنيم:

عمر بن عبدالعزيز به كارگزار خويش در خراسان نوشت كه گروهي از عالمان آن سرزمين را به سوي او رهسپار كند، تا از آنان درباره ي روش كارگزاران حكومتي استفسار نمايد و نقدها و نيازهايشان را بداند.

حاكم خراسان، عالمان را گرد آورد و پيام را به ايشان ابلاغ كرد.

عالمان گفتند كه حركت يك گروه مقدور نيست، ولي مي توان به نمايندگي از طرف همه ي عالمان، يك نفر را برگزيد و آن فرد ديدگاه هاي مختلف را به خليفه ابلاغ كند.

حاكم خراسان اين نظر را پذيرفت و يك نفر را به نمايندگي از جمع عالمان نزد عمر بن عبدالعزيز فرستاد.

نماينده ي عالمان خراسان چون به مجلس او وارد شد سلام كرد و نشست، سپس



[ صفحه 187]



درخواست كرد كه مجلس از اغيار خالي شود تا او سخنانش را با خليفه در ميان گذارد.

خليفه گفت: بودن ديگران چه مانعي دارد! يا تو آنچه مي خواهي بگويي راست است، بنابراين همه تو را تصديق مي كنند، يا دروغ است و تو را تكذيب خواهند كرد!

عالم خراساني گفت: پيشنهاد من نه به خاطر خودم، بلكه براي رعايت حال تو است. بيم آن دارم كه ميان من و تو سخناني رد و بدل شود كه خوش نداشته باشي و اگر آن سخنان در برابر جمع باشد برايت بد تمام مي شود.

عمر بن عبدالعزيز پذيرفت، و از حاضران مجلس خواست تا او را با عالم خراساني تنها گذارند.

عالم خراساني به سوي خليفه رو كرد و گفت:

برايم بازگو كن كه اين پست و مقام و اين جايگاه خلافت بر اساس چه ملاكي در اختيار تو قرار گرفته است؟

عمر بن عبدالعزيز، مدت زيادي ساكت ماند!

عالم گفت: آيا بنا نداري پاسخ بدهي!

عمر گفت: خير؛ زيرا اگر بگويم از جانب خدا و رسول او نص و مجوزي برايم صادر شده است سخني نادرست خواهد بود، و اگر بگويم مردم به خلافت من رأي داده و همنظر شده اند، ممكن است بگويي ما شرقي ها و خراساني ها اصلا از اين مطلب خبر نداشته و در اين زمينه رأي نداده ايم، و اگر بگويم حكومت را به ارث برده ام اين سؤال مطرح خواهد شد كه چرا از ميان همه ي فرزندان پدرت تو وارث اين مقام باشي؟!

عالم خراساني گفت: خداي را سپاس كه اعتراف كردي و اذعان داشتي كه حق خلافت از آن غير تو است. اكنون اجازه مي دهي به سرزمينم باز گردم؟

عمر گفت: به خدا سوگند تو بايد هنوز مرا موعظه كني!

عالم گفت: بسيار خوب! پاسخ تو در برابر پرسش قبل من چيست؟

عمر گفت: من ديدم كه پيشينيانم بر مردم ظلم و جور كردند و ذخاير و ثروت عمومي مسلمان ها را به خود اختصاص دادند؛ و در خود ديدم كه شيوه ي آنان را



[ صفحه 188]



نمي پسندم و اگر به حكومت دست يابم چون آنان نخواهم بود. از اين رو، زمام حكومت را به دست گرفتم.

عالم گفت: حال اگر تو خليفه نمي شدي و ديگري بر جاي تو مي نشست و شيوه ي پيشينيانش را ادامه مي داد آيا تو مسؤؤل جرم هاي او بودي؟

عمر گفت: خير.

عالم گفت: پس تو راحت ديگران را با بلا و ناراحتي خودت خريده اي.

عمر گفت: هنوز موعظه كن.

عالم از جاي برخاست تا بيرون رود و در اين حال رو به عمر بن عبدالعزيز كرد و گفت: به خدا سوگند، نسل هاي نخست ما به وسيله ي پيشينيان شما هلاك شدند و نسل هاي مياني ما به وسيله ي خلفاي معاصرشان به هلاكت رسيدند، و نسل هاي بعدي ما نيز به وسيله ي آخرينان دودمان شما هلاك خواهند شد.

از خداوند عليه شما دودمان بني اميه ياري مي طلبيم خداوند ما را كفايت مي كند كه نيكو وكيلي است. [1] .

هرچند در متن اين روايت مشخص نشده است كه مرام اين عالم چيست، ولي از محتواي گفتگوي او دانسته مي شود كه هدفش اين است كه به عمر بن عبدالعزيز بفهماند حق خلافت از آن مردان الهي و ائمه ي طاهرين (ع) است؛ زيرا اگر از اين نكته چشم بپوشيم، بديهي است كه به هر حال حاكم عادل بهتر از حكومت ظلم است و اگر كسي بتواند بايد در راه ايجاد عدل كوتاهي نكند. بلي، عدل را بايد از طريق عدل به دست آورد نه از طريق جور و غضب!


پاورقي

[1] بحار 46 / 336،به نقل از اعلام الدين ديلمي.