بازگشت

پيشگفتار


الحمد للَّه، و صلّي اللَّه علي محمّد و آله الطاهرين.



در آغاز گفتگو درباره امام محمّدباقرعليه السلام لازم است كه به دو شيوه متفاوت در ارزيابي زندگي ائمه و سيره استوار آنان اشاره كنيم.



عده اي هستند كه زندگي امامان معصوم را با مقياس سياست و نهايت نقشي را كه آنان در اين عرصه برعهده داشته اند، ارزيابي مي كنند اينان حتي عبادت و دانشها و اخلاق ائمه را با عينك سياسي مي نگرند.



در اين ميان اغلب مورخان را نيز در اين عهد، مي بينيم زندگي آنان را فقطدر چهارچوب تنگ فرديت محدود مي كنند و حتي آن را از سياق زماني خودنيز جدا مي سازند.



در ميان اين دو شيوه، روش ميانه اي وجود دارد كه زندگي ائمه را آكنده ازپرتوافشانيهاي فردي مي داند كه از مرزهاي زماني و مكاني فراتر رفته است وآن را داراي چنان گستره باز سياسي قلمداد مي كند كه باشرايط تاريخي مخصوص به خود، هماهنگ و سازگار است.



آري، ائمه نمونه هاي والاي انسانيت هستند.



همواره شمار مردان سياستمدارنسبت به ديگر مردمان، بسيار اندك و ناچيز است.



بنابر اين درست نيست كه هر يك از نمونه هاي كامل بشري در قله حكومت باشند تا رفتار و كردار آنان تنها روشنگر راه حكام ديگري نظير خود باشد.



بلكه منطقي و معقول آن است كه آنها در تمام سطوح اجتماعي، افرادي نمونه و الگو باشند تا حجت خدا برمردم با شدّت و كمال تمام گردد! اگر قرار بود كه تمام آنها در رأس حكومت باشند، البته مردم مي گفتند كه شيوه و عملكرد آنان تنها مخصوص صاحبان قدرت و حكومت است و به ماربطي ندارد كه در كار حكام دخالت كنيم؟! علاوه بر اين برخي از مردم همواره مي كوشيده اند از پيروي كردن ازپيامبران و امامان سربتابند تنها به اين بهانه كه آنان بشر نبوده اند و در نتيجه نمي توان از هدايت آنان بهره مند شد و يا اينكه هيچ يك از ما نمي توانيم درقالب فرشته درآييم! تمام فشارها و شكنجه هايي كه بر پيامبران و امامان روا شد و زندانهاوآزارها و دربدريها و ترسها و حتي كشتارها و اسارتها و بد نام كردن آنان همه دليل بر آن است كه اينان نيز انسانهايي ما بوده اند كه تنها با گرفتن وحي و اراده و تمسك به حبل اللَّه از ما تمايز گشته اند.



خداوند در اين بار به پيغمبر خودمي فرمايد: )قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ(1)).



"بگو همانا من بشري همانند شما هستم كه بر من وحي مي شود همانامعبودتان خدايي است يگانه.



" ونيز مي فرمايد: پيامبران به مردم گفتند: )إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَإ؛ك للَّه أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ(2)).



"ما جز بشري همانند شما نيستيم لكن خداوند بر هركس از بندگانش كه خواهد منت نهد و ما را نيست كه معجزه اي آوريم مگر با اذن خدا، ومؤمنان بايد بر خداوند توكل كنند.



" شايد همين كه خداوند مي دهد اوليايش در معرض شكنجه ها و آزارها قرارگيرند، بدان جهت باشد كه از يك سو مردم آنان را تا مرز خدايي بالا نبرند وخود سقوط كنند و از سوي ديگر به خاطر اين فشارها و سختتيهايي كه متحمل مي شوند، بر درجات آنان در پيشگاهش بيفزايد، از طرفي هم به مردم ساده لوح بفهماند كه از ترس شكنجه و فشار و فرار از آن دست از دين نشويند.



اينك زماني به نوشتن درباره زندگي پنجمين پيشواي شيعه و هفتمين الگوي والاي معصوم عليه السلام مي پردازم كه كنار مرقد زينب بزرگ بانوي جهان اسلام ، در شام مسكن گزيده ام و از خداوند مي خواهم نور هدايت امام باقرعليه السلام را بر ما تمام كند و ما را از پايدارترين پيروان آن حضرت و نيك فرجام ترينشان قرار دهد! انّه وليُّ التّوفيق محمّدتقي مدرّسي



نام: محمّد بن علي عليه السلام پدر و مادر: امام سجّادعليه السلام، فاطمه )دختر امام حسن مجتبي( )از اين رو، آن حضرت هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر، به بني هاشم، منسوب است(.



شهرت: باقر كُنيه: ابو جعفر زمان و محلّ تولّد: اوّل رجب، يا سوّم صفر سال 57 هجري در مدينه.



زمان و محلّ شهادت: روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 ه ق در سنّ 57 سالگي، به دستور هشام بن عبد الملك، مسموم شده و در مدينه به شهادت رسيد.



مرقد شريف: در مدينه، در قبرستان بقيع.



دوران زندگي: سه بخش: 3 - 1سال و 6ماه و10روز با جدّش امام حسين عليه السلام.



34 - 2 سال و 15 روز با پدرش امام سجّادعليه السلام.



19 - 3 سال و ده ماه و 12 روز مدّت امامت، در اين دوره كه بني اميّه و بني عبّاس، در جنگ بودند، امام باقرعليه السلام كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد، و استحكام و گسترش تشيّع و انقلاب فرهنگي نمود.



ميلاد فرخنده از پدر و مادري علوي به دنيا آمد.



)امام سجاد و ام عبداللَّه دختر امام حسن مجتبي( امام محمّد باقر چهار سال پيش از واقعه عاشوراي كربلا.



يعني در سال 57 هجري، چشم به جهان گشود.



در باره روز ولادت او ميان راويان اختلاف است.



برخي ميلادآن حضرت را سوّم صفر و برخي اوّل رجب گفته اند.



آن حضرت از نظرسنّي بزرگترين فرزند پدرش نبوده است، امّا براي تصدّي منصب امامت ازديگران شايستگي بيشتري داشت، و پدرش پيرو فرمان رسول خداصلي الله عليه وآله اورا به پيشوايي مردم منصوب كرد.



زهري، همين نكته را از امام سجادعليه السلام مي پرسد: اي فرزند رسول خدا چرا به بزرگترين فرزندانت وصيّت نكردي؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: اي ابو عبداللَّه امامت به خردي است و به بزرگي نيست بلكه رسول خدا اين گونه مقدر كرده و ما آن را اين گونه در لوح و صحيفه يافته ايم.



مادر گرامي آن حضرت، چنان كه امام صادق فرمود است: صديقه اي بود كه در خاندان امام حسن همتا و نظير نداشت.(3)



زندگي پاك او چهار سال از عمر خود را در سايه جدّش، سبط شهيد پيامبر، سپري كرد واز صبغه الهي كه در زندگي امام حسين تجلّي يافته بود، برخوردارگشت.



بي گمان فاجعه جانگداز كربلا، بر شخصيّت امام باقر كه لحظه به لحظه شاهد صحنه هاي آن بود، تأثير خود را گذاشت چرا كه بنابر برخي روايات، آن حضرت از جمله كساني بود كه همراه با بقيه بني هاشم در اين ماجرا حضور داشت.



امام پس از اين فاجعه 19 سال و 60 روز در سايه پدر بزرگوارش،سيّد الساجدين، به سر برد(4) كه حيات او نمونه اي والا از زندگي ربّاني بودو پرتو اين حيات، طريق سالكان حق را تا به امروز روشني بخشيده است.



از همان روزهاي آغازين حياتش، خطوط امامت در سيمايش آشكاربود.



در حديثي از ابو الزبير محمّد بن مسلم مكّي آمده است كه گفت: نزدجابر بن عبداللَّه بوديم كه علي بن الحسين و فرزندش محمّد كه هنوز كودك بود، وارد شدند.



جابر، آن حضرت را در آغوش گرفت، علي بن الحسين خطاب به فرزندش فرمود: سر عمويت را ببوس، محمّد به جابر نزديك شد و سر او را بوسيد، جابر كه بينايي اش را از دست داده بود، پرسيد: اين كيست؟ علي بن الحسين پاسخ داد: اين محمّد پسر من است.جابر او را درآغوش گرفت وگفت: اي محمّد! رسول خداصلي الله عليه وآله بر تو سلام فرستاده،پرسيدند: چطور؟! گفت: پيش رسول خدا بودم و حسين در اتاق آن حضرت مشغول بازي بود، پيامبر فرمود: اي جابر: فرزندم حسين را پسري است كه علي خوانده مي شود چون روز قيامت فرا رسد، منادي بانك بر آورد كه سيد العابدين برخيزد.



درآن هنگام علي بن الحسين بر مي خيزد، براي اين علي پسري به دنيا خواهدآمد كه محمّد نام دارد.



اي جابر چنانچه او را ديدي سلام مرا به او برسان و بدان كه عمر تو پس از ديدار او ، اندك خواهد بود.



پس از اين ديدار ديري نپاييد كه جابر جهان را بدرود گفت.(5)



امام محمّد باقر پس از رحلت پدرش، امامت مردم را عهده دار شد.



امامت و علم پيامبران هنگامي كه خورشيد اقتدار بني اميّه افول كرد و پايه هاي حكومت آنان در اثر انقلابهاي پياپي مكتبي، هر روز سُست تر از روز پيش مي شد،امام باقر عليه السلام فرصت نشر معارف قرآني را پيدا كرد.



اين معارف درصحيفه اي گرد آمده بود كه اهل بيت هر يك آن را از رسول خداصلي الله عليه وآله به ارث برده بودند.



و در اين روزگار جامعه اسلامي كه دامنه آن بسيار گسترش يافته و به مثابه چادري بزرگ ملّتهاي گوناگون و فرهنگهاي مختلف را در خود جاي داده بود، به معارف قرآني پيش از پيش نياز داشت.



اين جامعه نوين را براساس چه ارزشهايي بايد ارزيابي كرد؟ و ارزشهاي توحيدي و چهارچوبهاي عمومي وفرهنگي و روح قوانين حاكم بر اين جامعه درزمينه هاي مختلف چگونه بايد باشد؟ تا ديروز امام سجاد از طريق نيايشها و راز و نيازهايش با خداوند،پرچم توحيد را بر مي افراشت و با دعا و نيايش حيات جامعه مسلمانان وبويژه جامعه مكتبي پيرو خط اهل بيت عليهم السلام را سر و سامان مي داد.



امّا امروز اين شالوده توحيدي استوار شده است و امام باقرعليه السلام مي آيدتا قلّه معارف را بر آن بنياد نهد و پس از وي امام صادق عليه السلام با بيان بسياري از مسائل حكمت الهي و تفسير و فقه اين بنياد را تكميل مي كند.



معارفي كه امام باقر در راه نشر و گسترش آن مي كوشيد، چه بودندوآن حضرت چگونه توانست راهي به سوي آنها باز كند؟ گاه در راه علم مي توان از تجارب جزئي به قواعد عمومي دست يافت وگاه نيز مي توان از اين قواعد عمومي راهي به جزئيات باز كرد.



اگر راه نخست، شيوه عموم مردم در رسيدن به علم است، راه دوّم نيز، راه علم پيامبران وجانشينان مرتبط با وحي آنان است.



از اين روست كه در يكي از كلمات قصار آمده است: "علم نقطه اي است كه نادانان آن را گسترش داده اند".



ظاهراً اساس علم پيامبر و جانشينان معصوم آن حضرت، قرآني است كه با حديث نبوّي تفسير شده است، امّا اساس حقيقي علم آنان نور عقلي است كه با ايمان و الهام در قلوب خدا شناسان شعله مي گيرد.



اين همان عقلي است كه به مردم، اندكي از آن اعطا شده و در عوض خداوندپيامبران و جانشينان آنها را از آن كاملاً بهره مند ساخته است.



در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّي آن در معارف اوّليه اي كه هر شخصي آن را مي داند و در ارزشهايي كه مردم در ميان خود حاكم گردانيده اند ودر پرتو افشانيها و روشنگرايهايي كه فقط نزد گروهي ازمردم يافت مي شود وآنان را به نوابغ و سران و بزرگان تبديل مي كند و.



ما را به معني علم تكويني كه پروردگار در قلب اولياي برگزيده خويش افكنده است، رهنمون مي شود.



در حديث آمده است: "العلم نور يقذفه اللَّه في قلب من يشاء"(6).



به نظر مي رسد كه برخي از مردم در وجود چنين علمي نزد پيامبران وامامان و گروهي از فقهاي امّت ترديد مي كنند و بدين سخنان خداونداستناد مي جويند كه: )وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ (7)).



"وكليدهاي غيب پيش او )خدا( است كه كسي جز او از آنها آگاهي ندارد.



" و: )قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ(8)).



"بگو در آسمانها و زمين، هيچ كس جز خداوند غيب نمي داند.



" در حقيقت اگر مقصود اينان آن باشد كه انسان به عنوان انسان نمي تواند بر غيب آگاهي يابد، بي ترديد حق به جانب ايشان است، امّااگر آنان بخواهند بگويند كه خداوند نمي تواند به برخي از انسانها، غيب را بياموزد پاسخ خواهيم داد كه: چنين نيست بلكه خداوند بر انجام اين كار تواناست.



مگر هر يك ازما تا اندازه اي به آينده علم نداريم.



به عنوان مثال مگر ما نمي دانيم كه روزي خواهيم مرد و يا مگر نمي دانيم كه قيامت بر پا خواهد شد وخداوندمردگان را بر خواهد انگيخت و خورشيد فردا طلوع خواهد كرد و امروزنيز بالاخره در پس كوههاي مغرب فرو مي رود؟ اين معارف و دهها دانش ديگر مربوط به آينده، بيش از نيمي از اطلاعات ما را تشكيل مي دهندوپايه علم و هدف اساسي علم مي باشند.



خداوند پاك به انسان چيزهايي را كه نمي دانست آموخت.



وحي نيزبخشي از علم غيبي است كه پروردگار به هر يك از بندگان خود كه بپسندد، آن را مي آموزد.



خداوند متعال در قرآن فرموده است: )عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً(9)).



"داننده غيب است و هيچ كس را بر غيبش آگاه نگرداند * مگر آن كس ازرسولان خود كه بر گزيده است كه بر محافظت او )فرشتگان را( از پيش رووپشت سر مي فرستد.



" و نيز فرموده است: )وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ(10)).



"و خداوند تمام شما را بر غيب آگاه نسازد و ليكن خداوند هر كس ازرسولانش را كه بخواهد بر مي گزيند.



پس به خداوند و فرستادگانش ايمان آريدو اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، شما را پاداشي بزرگ است.



" همچنين در جاي ديگري فرموده است: )ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ(11)).



"اين از خبرهاي غيب است كه آن را به تو وحي مي كنيم و تو نزد آنان حاضر نبودي آن زمان كه قرعه به نام نگهباني و كفالت مريم مي زدند و تو نزدآنان نبودي هنگامي كه با يكديگر به مخاصمه بر مي خاستند.



" بالاخره آنكه اينان در "وسعت" دانش پيامبران و اوصيا به ترديدافتاده اند.



آنان هنوز در نيافته اند كه چگونه بشري محدود مي تواند به راهنمايي پروردگار خويش به علم حقايق دست يابد.



اينان از همان خاستگاهي به تكذيب اين "وسعت" علم مي پردازند كه پيشينيان ازهمان خاستگاه پيامبري پيامبران را تكذيب مي كردند و اين خاستگاه همان جهل به مقامي است كه براي انسان مخلص و خداگر اختصاص داده شده است.اينان هنگامي كه "مجبور" شدند نبوّت را به رسميّت بشناسندوابعاد آنرا نشناختند كوشيدند تا آنجا كه ممكن است از شأن و مقام آن بكاهند و تا آنجا كه مي توانند سعي ميكنند معجزات ومقامات والاي آنان را انكار كنند و چون در اين هدف ناكام شدند، از قدر اوصياء مي كاهندوكرامات و برخورداري آنان را از علم، آن هم از سر چشمه اي غيبي وبه صورت الهام، نفي كردند.



حال آن كه اگر اينان با خود و با حق منصفانه برخورد مي كردند و پس از آن همه دلايل محكمي كه از خلال بررسي وپژوهش سخنان آنان به دست مي آمد، بدون هيچ تعصب كوركورانه ياپيشداوري هيچ مانع عقلي براي اعتراف به اين نكته نمي يافتند.



امام باقر نيز همچون ديگر ائمه عليهم السلام با دو گروه متفاوت از مردم برخورد داشت.



در همان هنگامي كه برخي وي را از جنس بشرنمي دانستند و به سبب غلوي كه در اين خصوص نشان مي دادند از مرز دين فراتر مي رفتند، برخي ديگر اصلاً وابداً مقام والا و بزرگ حضرتش را به رسميّت نمي شناختند!! يكي از افراد گروه نخست، مغيرة بن سعيد بود كه راه غلو پوييد و برامام باقر دروغ بست تا آنجا كه امام در باره او به يكي از يارانش به نام سليمان لبان فرمود: هيچ مي داني داستان مغيرة بن سعيد مانند كيست؟ سليمان گفت: نه.



آن حضرت فرمود: ماجراي او همچون ماجراي بلعم است كه اسم اعظم بدو داده شده بودكه خداوند در باره او فرموده بود: )آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ (12)).



"آيتهاي خويش را به او عطا كرديم پس او از اين آيات سر پيچيد چنان كه شيطان او را تعقيب كرد و از گمراهان شد.



" امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند.



اينان كساني بودند كه نمي توانستند علم امام و معرفت وي را بدانچه آنان نمي شناختند و كرامت او را در نزدخداوند وپذيرفتن دعاهايش از سوي خداوند را به خود بقبولانند!! اينان نه تنها منكر فضايل اهل بيت عليهم السلام هستند بلكه حتّي آنها رااموري ناممكن قلمداد مي كنند.



چرا؟ چون هنوز انبيا و اولياي خدا ومقام والاي آنان را در پيشگاه پروردگار به درستي نشناخته اند.



اگر اينان واقعاً در آفرينش انسان و اينكه چگونه خداوند انسان را درزمين به جانشيني خويش برگزيد و به واسطه دانايي و توانايي كه بدوبخشيد، هر آنچه كه در زمين بود به تسخير وي در آورد انديشه مي كردند، پي مي بردند كه اين از حكمتهاي خداوند سبحان است كه يكي را در علم و دانايي بر ديگري برتري دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از راه وحي، همچون پيامبران، وچه از راه الهام، همچون جانشينان پيامبران، معرفت و آگاهي بيشتري بخشد.



از سوي ديگر، كتابي كه خداوند به وحي فرو فرستاده است خود دربرگيرنده چشم اندازهاي گسترده علم و دانش است كه جز كساني كه خداوند دلهايشان را به ايمان آزموده است، بدانها دست نيازند كه ايمان نور خداوندي است كه از مشكات نبوّت تابيده مي شود.



اين همان ياد و نام خداست كه از خانه هاي اوصيا اوج مي گيرد چنان كه خداوند در قرآن كريم فرموده است: )اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَامِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ(13)).



"خداوند نور آسمانها و زمين است.



داستان نورش به مشكاتي ماند كه درآن روشن چراغي باشد و آن چراغ در ميان شيشه اي.



" و فرموده است: )فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ(14)).



"در خانه هايي خداوند رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام در آنها خداي را تسبيح كنند.



مرداني كه نه سوداگري ونه خريد وفروش آنان را از ياد خداوند غافل نگرداند.



" آنگاه مي فرمايد: )وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ(15)).



"و هر كس كه خداوند برايش قرار ندهد نوري، برايش نوري نخواهد بود.



" اين نور خدايي است كه بخشي اندك از آن به انسان داده شده كه اگربدان آگاهي يابد، به بركت آن تمام آنچه را كه در گرداگرد خود دارد، رام مي كند.



حال اگر اين نور از او گرفته شود به نظر شما چه چيزي برايش به جا مي ماند؟ آيا او در اين صورت مي تواند چيزي را بشناسد؟ اگر همه انسانها گرد آيند و بخواهند ديوانه اي را بر سر عقل آورند يا پيري كهنسالي را دو باره بخواهند آموزش دهند و به او دروس رياضي -مثلاً- بياموزند،آيا بدون وجود اين نور مي توانند راه به جايي برند؟ هرگز! پس اينان به كدام دليل از خدايي كه اين نور را به بشر بخشيده، بعيد مي دانند كه آن رابراي برخي از بندگان برگزيده اش چند برابر كند؟! بنابر اين در مي يابيم كه وحي و الهام در چهار چوب سنّتهاي جاري خداوند در ميان مردم جاي دارد و عقل هم آنها را مي پذيرد و دل بدانهاآرام مي گيرد.



علم امامان اهل بيت عليهم السلام نيز در دايره همين سنّتهاست.



علم اينان يااز وحي سر چشمه مي گيرد و يا از الهام.



علم ائمه عليهم السلام از راههاي زير با وحي ارتباط پيدا مي كند: اولاً: از كتاب خدا )قرآن كريم( و تدّبر در آيات و تأويل آنها برحقايق وواقعيات.



آيا مگر علوم گذشته و آينده و تفصيل آنچه كه درزمان حال جريان دارد در كتاب خداوند نيامده است؟ و راستي چه كساني به قرآن سزاوارتر از كساني هستند كه قرآن در خانه هايشان فرود آمده است و علم و دانش آن را از روز نخست با شير مادر نوشيده اند؟ امامان بسيار سخت شيفته قرآن بودند و آن را فراوان پاس مي داشتند.



در هر سه روز و چه بسا گاه در يك روز همه آن را مي خواندند و همواره مي گفتندكه در هر دوره كردن قرآن، از دانش جديدي بهره مند مي گردند.



حتّي آنان از طريق خواندن آيات كريمه قرآن از آفاق گوناگون نيز آگاهي مي يافتند.



در حديثي كه از امام صادق عليه السلام روايت شده، آمده است.



"به خدا سوگند من آنچه را كه در آسمانها و زمين و آنچه را كه در دنياوآخرت است، همه را مي دانم" و چون ديد كه حالت برخي، از شنيدن اين سخن دگرگون شد، خطاب به بكير بن اعين فرمود: "اي بكير من اين علوم را از كتاب خداوند تعالي آموختم كه خود مي فرمايد: )وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ ("(16).



"و كتاب را بر تو فرو فرستاديم كه بيانگر هر چيز است.



" ثانياً: احاديث رسول خداصلي الله عليه وآله كه ائمه هدي آنها را از طريق نياكان بزرگ خويش امير مؤمنان و فاطمه زهرا به ارث بردند.



در حديث آمده است كه امام باقر به جابر بن عبداللَّه فرمود: "اي جابر اگر ما از رأي و نظر خود به شما حديث مي گفتيم هر آينه ازنابود شوندگان بوديم، ولي ما احاديثي از رسول خداصلي الله عليه وآله اندوخته ايم،چنان كه اينان طلا و مال خويش را مي اندوزند".(17)



معروف است كه گنجينه هاي علم نبوّت به رسول خدا منتقل شد و اهل بيت آن حضرت اين گنجينه ها را به ارث بردند.



به نظر مي رسد كه اين علوم در جفري بزرگ، مكنون بوده است، زيرا در حديثي از امام صادق آمده است كه "جفري سپيد نزد من است".



و چون را وي از او پرسيد كه در آن چيست؟ فرمود: " در آن زبور داوود و تورات موسي و انجيل عيسي و صحف ابراهيم وحلال و حرام و مصحف فاطمه است.



نمي گويم كه قرآن هم در آن است.



در آن چيزهايي است كه مردم براي دانستن آنها به ما نيازمندند وما به كسي نيازمند نيستيم.



حتّي در آن از تازيانه و نصف تازيانه و ثلث وربع آن و ديه خراش كوچك نيز سخن گفته شده است".(18)



اين جفر در بردارنده مجموعه ميراث اهل بيت از احاديث پيامبرصلي الله عليه وآله است.



يكي از اين مجموعه ها، مصحف فاطمه است كه عبارت است ازمجموعه احاديث كه امام علي عليه السلام در صحيفه اي نگاشته است و مطابق آنچه در روايت آمده حوادث و نامهاي كساني كه تا روز قيامت حكومت مي كنند در اين مصحف ذكر شده است.(19)



يكي ديگر از اين مجموعه ها، كتابي است كه "جامعه" خوانده مي شود.



اين كتاب را رسول خداصلي الله عليه وآله املاء كرده و اميرمؤمنان عليه السلام نگاشته است.



طول اين كتاب هفتاد ذراع است و تمام احكام دين در آن ياد شده است.



در حديثي از ابو بصير از امام صادق نيز همين مطلب آمده است،ابوبصير مي گويد: "شنيدم كه آن حضرت از ابن بسترمه كه در خصوص مسأله اي فتوا داده بود، ياد كرد و فرمود: اين فتوا كجا و آن "جامعه" كه املاي رسول خداصلي الله عليه وآله و به خط علي عليه السلام بود كجا؟! تمام حلال و حرام و حتّي ديه جراحات در اين "جامعه" موجود است.(20)



اين ميراث علمي، دست به دست در ميان ائمه اهل بيت عليهم السلام مي گشت ووجود آن در نزد يكي از فرزندان امام راحل، خود گواه آن بود كه اوجانشين آن امام است.



در تاريخ زندگي امام باقر مي خوانيم كه پدربزرگوارش، امام سجاد، در هنگام شهادت به فرزندانش كه گردش راگرفته بودند نگريست و سپس به محمّد بن علي رو كرد و فرمود: "اي محمّد! اين صندوق را به خانه ات ببر.



سپس فرمود: بدان كه اين صندوق حاوي دينار و درهم نيست بلكه آكنده از علم و دانش است"(21) شايد ما بپرسيم: چگونه ممكن است كه تمام احكام شريعت در كتابي محدود كه طول آن به هفتاد ذراع مي رسد، گرد آيد؟ شايد اين كتاب محتوي اصول و ارقام و نور علم بوده است و ائمه عليهم السلام با توجّه به آنها، به ديگر ابواب علمي رهنمون مي شده اند.



چنان كه پيامبر صلي الله عليه وآله به همين شيوه تمام ابواب علمي را به امير مؤمنان علي آموخت.



در حديثي از امام صادق آمده است كه فرمود: "رسول خدا هزار كلمه به علي وصيّت كرد كه براي هر كلمه هزاركلمه ديگر گشوده مي شد".(22)



در تعبير ديگري امام باقر از زبان جدّش امام علي مي فرمايد: "همانا رسول خدا هزار باب به من بياموخت كه هر باب را هزار باب گشوده مي شد".(23)



بنابر اين ائمه عليهم السلام بيان مي كردند كه اصول علم در نزد آنان است وچنين به نظر مي رسد كه اين همان ميراث ايشان از رسول خدا بوده است.



در حديثي از امام باقر آمده است كه فرمود: "همانا رسول خداصلي الله عليه وآله به مردم بخشيد و بخشيد و بخشيد و ما نيزاهل بيتيم.



پناهگاههاي علم وابواب حكمت ونور شريعت در نزد ماست".



و در حديثي از امام صادق آمده است: "همانا رسول خداصلي الله عليه وآله به مردم بخشيد و بخشيد و بخشيد، آنگاه امام به شماري از نعمتهايي كه رسول خدا به مردم بخشيده بود اشاره فرمود)و آنگاه گفت( و شالوده ها و ريسمانها و انوار تابناك و مهميز علم همه در نزد ما اهل بيت است".(24)



علم الهام اگر علم نوري باشد كه خداوند آن را در قلب هر كس خواهد بيفكندپس كدام مانع مي تواند از افكندن نور علم در قلب اولياي خداوندجلوگيري كند؟ بنابر اين يكي از سر چشمه هاي علم ائمه عليهم السلام، الهام است.



اين الهام همواره با سكينه و آرامش همراه است و به ائمه اطمينان مي دهد كه اين علم از جانب خداوند است.



همين نكته در حديثي از امام صادق روايت شده است.



آن حضرت مي فرمايد: "علم ما غابر و مزبور و نكث در قلب و نقر در گوشهاست.



امّا غابرآن است كه علم ما پيشي گرفته و مزبور آن است كه بر ما مي آيد و نكث در قلوب الهام، ونقر در گوشها از فرشته است".



زراره نيز همانند اين حديث را نقل كرده و افزوده است: گفتم: وقتي كه شخص ديده نمي شود از كجا پي مي برد كه آن از فرشته است و نمي ترسد كه از شيطان باشد؟ امام صادق فرمود: "بروي آرامش افكنده مي شود و او مي داند كه اين الهام از فرشته است و اگر از شيطان بود بروي ترس و اضطراب مستولي مي شد و اگر شيطان به مقابله او در آيد، نمي تواند جلوي آن "آرامش" را بگيرد".(25)



علم و دانش امام باقر همچون ساير ائمه عليهم السلام از اين سر چشمه هانشأت مي گرفت.



بنابر اين معارف ديني كه خداوند بر زبان آن حضرت جاري مي كرد چندان موجب شگفتي نيست تا آنجا كه شيخ مفيد در اين باره مي گويد: از هيچ يك از فرزندان حسن و حسين عليهما السلام در باره علم دين و آثار و سنّت و علم قرآن و سيره و شاخه هاي آداب، آن چنان كه از امام باقر ظاهر شده، آشكار نشده است.(26)



از اين رو مي بينيم كه بزرگان فقه و حديث نيز به اين سر چشمه الهي علم سرشار اعتراف كرده اند.



در كشف الغمه از عبد العزيز بن اخضرجنابذي در كتابش موسوم به معالم العتره از حكم بن عتيبه يكي از فقهاي بزرگ روزگار خود روايت شده است كه در تفسير اين آيه از قرآن كه فرمود است: )إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ(27)).



"همانا در اين آيتي است براي هوشمندان.



" گفت: به خدا سوگند محمّد بن علي امام باقرعليه السلام، يكي از ايشان)هوشمندان( بود.(28)



همچنين ابو نعيم اصفهاني در كتاب حلية الاولياء آورده است: مردي از ابن عمر پرسشي كرد و او نتوانست پاسخ دهد و گفت: نزد اين جوان)امام باقر( برو و از او بپرس و مرا هم از پاسخ او آگاه كن.



امام پرسش مرد را پاسخ گفت.



آن مرد نزد ابن عمر رفت و او را از جواب امام باقرآگاه ساخت، آنگاه ابن عمر گفت: انهم اهل بيت مفهمون.(29)



عبارت "مفهمون" در آن روزگار شايع بود، منظور آن است كه اينان از جانب خداوند مؤيدند و پروردگار از راه الهام به ايشان مسائل مختلف را مي آموزد.



از اين روست كه مي بينيم عدّه اي از دانشمندان، به قصد بهره برداري ازدانش الهي آن حضرت، از هر گوشه اي به محضرش مي شتافتند تا آنجا كه از عبداللَّه بن عطاء روايت شده است كه گفت: هرگز دانشمندان را درمحضر كسي همچون ابو جعفر محمّد بن علي بن الحسين عليهم السلام خوارتر وكوچكتر نديدم.



من حكم بن عتيبه را با آن همه بزرگي و جلالتي كه درقوم خود داشت در نزد او مي ديدم كه گويي همچون كودكي در برابر معلم خويش نشسته است.(30)



محمّد بن مسلم، آن فقيه بزرگ و نام آور، از آن حضرت سي هزارحديث روايت كرده است، همچنين جابر جعفي درباره آن حضرت گويد:ابو جعفرعليه السلام هفتاد هزار حديث برايم گفت كه هرگز از كسي نشنيده بودم.(31)



از آنجا كه فضاي سياسي در آن روزگار تا حدودي باز شده بود، اين فرصت براي امام باقرعليه السلام فراهم گشت تا با بسياري از مخالفان به مناظره پردازد و آنان را به جاده صواب باز گرداند.



تاريخ، برخي از اين مناظره ها را در خود ثبت كرده است و ما اينك بخشي از آنها را نقل مي كنيم تا خود گواه حجّتهاي بالغه الهي در پشت اين مناظرات باشد.



1 - عبداللَّه بن نافع بن ازرق يكي از سران فرقه خوارج بود كه جزوسرسخترين دشمنان حضرت علي و خاندان وي به شمار مي رفت.



وي مي گفت: اگر بدانم در زمين كسي هست كه با من بر سراين نكته بحث كندكه علي اهل نهروان را كشته و در اين خصوص مرتكب ستمي نشده هرآينه به سوي او مي شتابم.



از او سئوال شد: اگر در ميان فرزندانش كسي باشد كه اين پرسش تو راپاسخ گويد چطور؟ عبداللَّه گفت: آيا مگر در ميان فرزندان او دانشمندي وجود دارد؟ به وي گفته شد: اين آغاز ناداني توست آيا مگر اين خاندان هيچ گاه از وجود دانشمند تهي مي ماند؟! عبداللَّه گفت: دانشمند امروزآنان كيست؟ پاسخ گفتند: محمّد بن علي بن الحسين بن علي.



عبداللَّه به همراه تني چند از بزرگان ياران خويش به سوي امام باقرروانه شد و به مدينه در آمد و از امام باقر اذن ورود خواست.



به ان حضرت عرض شد اين عبداللَّه بن نافع است.



امام فرمود: او را با من چه كار كه هر روز، در صبح و شام از من و پدرم، بيزاري مي جويد؟ ابو بصير كوفي به آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم او ادعا مي كند كه اگر بداند كسي در زمين وجود دارد كه با وي بر سر اين نكته بحث كند كه علي نهروانيان را كشت و در اين خصوص مرتكب ستمي نشده هر آينه به سوي او مي شتابد.



امام باقر به ابو بصير گفت: آيا فكر مي كني كه او به قصد مناظره آمده است؟ ابو بصير عرض كرد: آري.



امام فرمود: اي غلام برو بار او را برزمين گذار و به وي بگو كه فردا نزد ما بيايد.



چون صبح روز بعد فرا رسيد، عبداللَّه بن نافع به همراه بزرگان يارانش آمدند.



ابو جعفر نيز در پي فرزندان مهاجران، و انصار فرستاد و آنان راجمع كرد.



سپس خود به سوي مردم رفت، گويي پاره اي از ماه بود.



آن حضرت به سخنراني ايستاد.



خداي را، ستود و بر پيامبرش صلي الله عليه وآله درودفرستاد و آنگاه فرمود: سپاس خدا را كه ما را به نبوّت گرامي داشت و به دوستي خويش اختصاص داد.



اي فرزندان مهاجران و انصار هر كه منقبتي از علي بن ابي طالب به ياد دارد، برخيزد و بگويد.



مردم برخاستند و مناقب آن حضرت را بر شمردند.



عبداللَّه گفت: من نيز اين مناقب را از اين مردم روايت مي كنم، امّا من از كفر علي پس ازتعيين حكمين سخن مي گويم.



صحبت تا آنجا ادامه يافت كه به حديث خيبر رسيدند.



يعني حديثي كه پيامبرصلي الله عليه وآله در جنگ خيبر خطاب به مسلمانان فرموده بود: هر آينه فردا پرچم را به دست مردي خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مي دارد وخدا و رسولش هم او را دوست مي دارند.



وي حمله كننده است نه گريزنده وباز نمي گردد مگر آنكه خداوند فتح را بر دستان او جاري سازد.



امام باقر خطاب به عبداللَّه گفت: در باره اين حديث چه مي گويي؟وي پاسخ داد: اين حديث حق است و در آن ترديد نتوان كرد، امّا علي بعداًاظهار كفر كرد.



امام باقر؛ با شنيدن اين پاسخ به او گفت: مادرت به عزايت نشيند.



به من بگو آيا روزي كه خداوند علي بن ابي طالب را دوست مي داشت، مي دانست كه وي روزي نهروانيان را مي كشد يا نمي دانست؟اگر بگويي نمي دانست، كفر ورزيده اي.



عبداللَّه گفت: مي دانست امام فرمود: خداوند او را دوست مي داشت چون اطاعتش مي كرد يا چون نافرمانيش مي كرد؟ عبداللَّه پاسخ داد: بنابر اين كه اطاعتش مي كرد.



پس امام باقر به او فرمود: برخيز كه شكست خوردي.



عبداللَّه برخاست در حالي كه مي گفت: تا بر شما رشته سپيد از رشته سياه صبح آشكار شود، خداوند خود نيك مي داند كه رسالتش را كجاقرار دهد.(32)



2 - قتاده يكي از برجسته ترين فقيهان بصره بود، با وجود اين بسياردوست داشت كه امام باقر را ديدار و با وي مناظره كند.



چرا كه مدينه در آن هنگام پايگاه فقه و تفسير و ديگر معارف الهي به شمار مي آمدو از همين رو بود كه آوازه علم و دانش امام باقر تا افقهاي دور دست پيچيده بود.



قتاده، نيز به همين خاطر به مدينه آمد و سراغ امام را گرفت و چون باآن حضرت رو به رو شد، امام از وي پرسيد: تو فقيه مردم بصره اي؟ قتاده گفت: آري.



امام به وي فرمود: واي بر تو اي قتاده.



همانا خداوندعزّوجلّ عدّه اي را آفريده آنان را بر خلق خويش حجّت قرار داد، پس آنان ستونهاي خداوند بر زمينند و فرمان او را راست مي گردانند و بر گزيدگاننددر علم او، پيش از خلق آنان را آفريد و آنان سايه هاي عرش اويند.



قتاده ديري خاموش ماند و آنگاه گفت: خداوند حال تو را نكوگرداند.



به خدا من فراروي فقيهان و برابر ابن عبّاس نشستم، امّا دل من درمقابل هيچ يك از آنان چنان نلرزيد كه در برابر تو.



ابو جعفر از اوپرسيد: آيا تو هيچ مي داني كه كجايي؟ تو در برابر خانه هايي هستي كه خداوند رخصت فرموده كه بلندي گيرند و نامش در آنها ياد شود و هر بام و شام مرداني كه نه تجارت و نه سوداگردي آنان را از ياد خدا و اقامه نمازو پرداخت زكات غافل نكند، وي را در اين خانه ها تسبيح مي كنند.



تو اين هستي و ما اين!.



قتاده گفت: به خدا راست گفتي.



خداوند مرا فداي تو كند! آن خانه ها، سنگي و گلي نيستند آنگاه گفت: در باره پنير به من بگو.



پس ابوجعفر لبخندي زد و فرمود: پرسشهاي تو به اين مسائل باز مي گردد؟!قتاده پاسخ داد: من حكم آن را از ياد برده ام و نمي دانم.



امام باقر فرمود: در آن اشكالي وجود ندارد.



قتاده پرسيد: چه بسابوهاي ميّت در آن نهفته باشد.



آن حضرت فرمود: اشكالي ندارد، زيرا اين بوها نه عروقي دارند و نه خوني و نه استخواني بلكه آن از ميان سرگين وخون بيرون مي آيد.



سپس فرمود: اين بوها همانند مرده مرغي هستندكه از آن تخمي بيرون مي آيد.



آيا تو اين تخم را مي خوري؟ قتاد گفت: نه خود آن را مي خورم و نه به كسي مي گويم كه آن را بخورد.



امام پرسيد:چرا؟ قتاده پاسخ داد: چون از ميّته است.



حضرت به او فرمود: اگر اين تخم نگه داري شود و جوجه اي از آن زاده شود آيا آن جوجه را مي خوري؟قتاده پاسخ داد: آري مي خورم.



امام پرسيد: چه چيز باعث مي شود كه آن تخم بر تو حرام و اين جوجه بر تو حلال شود؟ سپس فرمود: اين بوها نيزهمانند اين تخم هستند.



پنير را از بازارهاي مسلمانان و از دستان نمازگزاران بخر و در باره آن پرس و جو مكن تا مگر كسي در باره آن به توخبري برساند.(33)



3 - آوازه علم و دانش امام محمد بن علي الباقر چنان در بين مردم پيچيده بود كه وي را "باقر" ناميدند.



در زبان عرب آن حضرت به باقرشهرت داشت چون علم را مي شكافت و اهل آن را مي شناخت و شاخه هاي علم را گسترش و توسعه مي داد.



در زبان عرب نيز "تبقر" به معني توسّع"گسترش داد" آمده است.(34)



ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه گويد: او را باقر ناميدند و بقرالأرض به معني شكافت زمين را و هويدا كرد نهفته ها و مكنونات آن را.



او نيز معارف وعلوم و حقايق احكام و حكمتها و لطايف را ازگنجينه هاي نهان استخراج وآشكار مي كرد و اين امور جز بر كسي كه بصيرتش ربوده شده يا سرشت وباطنش به تباهي گراييده بر همگان مُبرم و آشكار است.از اين روست كه آن حضرت را شكافنده و جامع علم وآشكار كننده و بالا برنده دانش خوانده اند.(35)



امام از طريق تربيت گروهي بزرگ از فقيهان و مفسران و حكيمان معارف الهي، همچون جابر بن يزيد جعفي، محمّد بن مسلم، ابان بن تغلب، محمّد بن اسماعيل بن بزيع، ابو بصير اسدي، فضيل بن يساروگروهي ديگر مسلمانان را از فيض دانش خويش سرشار مي ساخت.



همچنين وي از طريق گروهي از علماي عصر خويش كه از او روايت نقل مي كردند، به نشر و گسترش علم مي پرداخت.



كساني همچون ابن مبارك، زهري، اوزاعي، ابو حنيفه، مالك، شافعي، زياد بن منذر،هندي، بطري، بلاذري، سلامي، خطيب و بسياري ديگر كه در زمره شاگردان آن حضرت بوده اند.(36)



حكام و سلاطين، به رغم مبارزه شديد و پيوسته خود با اهل بيت عليهم السلام، در هر حادثه و رويداد سختي به ايشان پناه مي بردند.



ائمه عليهم السلام نيز هيچ گاه از خدمت در راه اسلام و نجات امّت از اشتباهات دريغ نمي كردند.



در اين باره تاريخ از گرفتاري عبد الملك خليفه اموي نمونه اي براي ماثبت كرده است.



بنابر آنچه ابراهيم بن محمّد بيهقي در كتاب المحاسن والمساوي از كسائي نقل كرده آمده است: روزي بر رشيد وارد شدم.



وي در ايوان مخصوص خود نشسته بودرو به رويش پول فراواني قرار داشت كه از بسياري آنها، كيسه ها شكافته شده بودند.



رشيد دستور داده بود كه اين پول را در ميان خدمتكاران مخصوصش تقسيم كنند و خود درهمي به دست گرفته بود كه نوشته آن آشكار بود.



رشيد در اين نوشته تأمل مي كرد.



او با من بسيار سخن مي گفت، از من پرسيد: آيا مي داني چه كسي نخستين بار اين نوشته را درطلا و نقره مرسوم كرد؟ گفتم: سرورم! آن شخص عبد الملك بن مروان بود! رشيد گفت: علت آن چه بود؟ گفتم: در اين باره چيزي نمي دانم جزآنكه وي نخستين شخصي بوده كه اين نوشته را مرسوم كرده است! رشيدگفت: اينك تو را از اين بابت آگاه مي گردانم.



كاغذ از آن روميان بودوبيشتر كساني كه در مصر زندگي مي كردند نصراني و بر آيين پادشاه روم بودند.



حواشي اين كاغذها با نقوش رومي تزيين مي شد و نقش آنها پدروپسر و روح القدس بود اين وضع همچنان ادامه داشت و در صدر اسلام نيز در آنها تغييري روي داده نشد تا آنكه عبد الملك به حكومت رسيد.



او كه مردي هوشمند بود، متوجّه اين امر شد.



روزي به كاغذي برخورد، به حاشيه آن نگريست و دستور داد آن را به عربي ترجمه كنند.



چون اين نقوش ترجمه شد وي را خوش نيامد وگفت:چه دشوار است براي دين اسلام كه حاشيه كاغذها و آنچه در گرداگركاسه ها و جامه هاست و در مصر ساخته مي شوند و نقش ونگارهايي كه روي پرده ها و غير آنها در اين ديار كه اين همه وسعت وثروت و جمعيّت دارد انجام مي شود اين گونه باشد! اين كاغذها از مصر بيرون مي آيد و درآفاق و شهرهاي مختلف دست به دست مي گردد در حالي كه بر روي آنهاعبارات شرك، حك شده است! سپس وي نامه اي به عبد العزيز بن مروان، عامل مصر نوشت مبني بر آنكه اين حاشيه ها را بر روي هر جامه و كاغذ و پرده و .



ديد باطل كند و به جاي آن، آنها را به سوره توحيدو )شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ.



( مزين سازد.



حاشيه كاغذها تا آن وقت همين بود نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم و بدون تفاوت.



همچنين وي به ديگر كارگزاران خود دستور داد كه چنانچه در محلّ تحت فرمان خود كاغذهاي مزيّن به طراز رومي را ديدند از بين ببرند و اگر پس ازدستور عدم استفاده از آنها، از اين كاغذها نزد كسي يافتند او را به شدّت مجازات و به زندانهاي دراز مدّت محكوم كنند.



چون كاغذهاي مزيّن به طراز جديد مزين به سوره توحيد در ميان مردم رواج يافت و برخي از آنها به ديار روم برده شد، خبر اين اقدام عبدالملك در روم انتشار يافت و به گوش پادشاه آنان رسيد.



وي دستورداد اين طراز را براي او ترجمه كنند و چون آن را خواند بسيار خشمگين شد و به عبد الملك نوشت: كار كاغذ سازي و آنچه در آنجا نقش و نگارمي يابد متعلق به روم است.



اين روال از قبل نيز جريان داشته تا آنكه توآن را ابطال كردي.



پس اگر خلفاي پيش از تو درست رفته بودند تو خطاكرده اي و اگر تو درست رفته اي آنان خطا كار بوده اند حال هر يك از اين دو حالت را كه مي خواهي و دوست داري برگزين.



من براي تو هديه اي درخور و شايسته مقامت نيز فرستاده ام و دوست دارم كه كار طراز را درتمام مواردي كه پيش از اين انجام مي شد، به روال سابق باز گرداني.



اين درخواست من است كه اگر آن را روا داري از تو سپاسگزارم و نيز دستوربده كه اين هديه را - كه بسيار گرانبها بود بپذيرند.



چون عبد الملك نامه پادشاه روم را خواند، قاصد را باز گرداند و به وي اطلاع داد كه پاسخي براي پادشاه روم ندارد و هديه را هم نمي پذيرد.



قاصد به نزد پادشاه رفت.



پادشاه ميزان هديه را دو برابر كرد و باز قاصدرا روانه دربار عبد الملك ساخت و پيغام داد: به گمانم تو هديه را نا چيزشمردي و آن را نپذيرفتي و نامه ام را پاسخ ندادي از اين رو من مقدار هديه را دو برابر كردم.



من به تو همان قدر علاقه دارم كه به بازگرداندن نقش ونگارها به همان صورت اوّليه خودشان.



عبد الملك اين نامه را خواند، امّا پاسخي به آن نداد و هديه را هم بازپس فرستاد.



ديگر بار، پادشاه روم به عبد الملك نامه اي نگاشت و از اوخواست كه پاسخ نامه هايش را بنويسد.



وي در اين نامه نوشت: تو پاسخ به نامه هاي مرا نا چيز انگاشتي و هديه ام را ناديده گرفتي و به خواسته من وقعي ننهادي.



من گمان كردم كه تو هديه مرا كم بها دانستي ازاين رو آن را دو برابر گردانيدم، امّا تو باز رويه ات را تغيير ندادي و من هديه را سه برابر كردم، من تو را به مسيح سوگند مي دهم كه دستور دهي طراز كاغذها را به شكل نخستين خود بازگرداند من فرمان مي دهم كه درهم و دينارها را نقش زنند و تو خود نيك مي داني كه سكه ها تنها درسرزمين من نقش زده مي شوند و هيچ سكه اي در بلاد اسلام نقش زده نمي شود.



پس دستور مي دهم تا روي آنها بر پيامبرت ناسزا حك كنند كه چون بخواني عرق بر پيشاني ات نشيند بنابر اين دوست دارم كه هديه ام رابپذيري ودستور دهي كه طرازها را به شكل سابق خود برگردانند و اين كاررا به عنوان هديه اي براي نيكي به من تلقّي كني و روابط ميان من و خود رابه صورت گذشته باقي گذاري.



چون عبد الملك اين نامه را خواند، بسيار خشمگين شد و زمين بر اوتنگ آمد و گفت: آيا مرا پست ترين كسي گمان برده كه در اسلام زاده شده است كه شتم و ناسزاي اين كافر را به رسول خداصلي الله عليه وآله بپذيرم، كاري كه تاابد باقي خواهد ماند و نتوان ننگ آن را از تمام مملكت عرب پاك كرد؟چون در اين صورت مردم با درهمها و دينارهاي روميان معاملات خود راانجام مي دهند.



آنگاه عبد الملك مسلمانان را گرد آورد و با آنان در اين باره مشورت نمود، امّا هيچ كسي پيشنهادي عملي از خود ارايه نداد.



دراين حال روح بن زنباع به او گفت: تو خود حلّال اين مشكلات را بخوبي مي شناسي، امّا عمداً نمي خواهي به او وقعي نهي! عبد الملك گفت: واي بر تو! او كيست! روح پاسخ داده "باقر" كه از خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله است.



عبد الملك گفت: راست گفتي، امّا من در نظر خواهي از او ترديد داشتم.



سپس وي به عامل خود در مدينه نوشت كه محمّد بن علي بن الحسين را باكمال احترام به سوي او روانه كند و به وي دويست هزار درهم براي آماده كردن وسايل سفر و سيصد هزار براي خرجش بدهد و همچنين مخارج لازم براي هر يك از همراهان آن حضرت را به وي بپردازد.



وي فرستاده پادشاه روم را نيز نگه داشت تا امام باقرعليه السلام از راه برسد و در اين باره باوي مشورت كند و پاسخ او را بگويد.



چون امام رسيدند، عبدالملك ماجرا را به آن حضرت باز گفت.



امام باقر به او فرمود: اين امر بر تو بزرگ نيايد، اين مسأله از دو جهت نا چيز است،نخست آنكه خداوند عز و جل نمي گذارد تا پادشاه روم تهديد خود را درمورد رسول خداصلي الله عليه وآله عملي كند و دوّم آنكه اين كار چاره دارد.



عبد الملك پرسيد: چاره آن چيست؟ فرمود: همين حالا صنعتگران را بخوان تا پيش رويت سكه هاي درهم و دينار ضرب كنند و تو بفرما كه در يك روي اين سكه ها، سوره توحيد و در روي ديگر نام رسول خداصلي الله عليه وآله را نقش زنند و در گراگرد سكه ها نام شهر و نيز سالي را كه اين سكه ها در آن ضرب شده، بنگار و اوزان سي درهم را بدين ترتيب سه قسمت كن كه ده تا از آنها ده مثقال وده تاي ديگر شش مثقال و ده تاي آخر پنج مثقال و در كل وزن تمام آنها بيست و يك مثقال باشد و آنها رااز سي جدا كن بدين ترتيب وزن همه هفت مثقال مي شود.



سنگ ترازوها را شيشه اي قرار ده كه در آنها زياده و نقصان راه نداشته باشد.



وزن درهمها و ده دينارها را هفت مثقال تعيين كن.



درهمها در آن موقع كسرويه بودند كه امروز به آنها بغليه مي گويند، زيرا رأس البغل آنهارا براي عمر بن خطاب در مقابل سكه كسرويه ضرب كرده بود و بر روي آنها تصوير پادشاه نقش بسته و در زير تخت وي به فارسي نوشته شده بود)نوش خور( يعني گوارا بخور وزن درهم اين سكه ها پيش از اسلام يك مثقال بود و درهمهايي كه وزن ده تا از آنها شش مثقال و ده تاي ديگر آنهاپنج مثقال بود همان درهمهاي سميري سبك و سنگين بودند و نقش آنهانقش اسب سوار بود.



عبد الملك چنين كرد.



محمّد بن علي بن الحسين به او دستور داد كه سكه ها را در تمام شهرهاي اسلامي براي معاملات در اختيار مردم قراردهد و تهديد كند كه هر كس كه در معاملات از غير اين سكه ها استفاده كند، كشته خواهد شد و معامله اش باطل و موقوف است مگر آنكه ازسكه هاي اسلامي استفاده كند.



عبد الملك فرمان امام را به كار بست وفرستاده پادشاه روم را به كشورش فرستاد و به او گفت: خداوندعزّوجلّ تو را از اقدامي كه در سر داري مانع شود و من به كار گزارانم درتمام كشور چنين و چنان گفتم سكه ها و طراز رومي را از اعتبار ساقطكردم.



به پادشاه روم گفته شد: به تهديدهاي خود در مورد پادشاه عرب جامه عمل بپوشان! پادشاه گفت: من با نامه هايي كه براي او فرستادم مي خواستم خشمگينش كنم چون من بر او قدرت داشتم و سكه هاي رومي در كشور او رايج بود، اينك بر او قدرت ندارم چون مسلمانان با سكه هاي رومي خريد و فروش نمي كنند و عملي كردن آن تهديدها از كسي كه آنها رابر زبان راند، امكان پذير نيست.



بدين گونه پيشنهاد محمّد بن علي بن الحسين تا امروز بر جاي ماند.



آنگاه رشيد آن درهمي را كه در دست گرفته بود به طرف يكي از خدمتگزارانش افكند.(37)



در واقع علم الهي كه پروردگار به سبب اخلاص امام باقرعليه السلام و تلاش فراوان وي در دعا و عمل بدو بخشيده بود، در وراي راهنمايي و ارشادآن حضرت راهي برتر براي رويارويي با تهديد پادشاه روم بود و همين علم، امام حق را از مدعياني كه به ناحق اين مقام را به خود اختصاص مي دادند، چه حكام ستمگر و چه علوياني كه بر سر حق ائمه با آنان به نزاع بر مي خاستند، متمايز مي ساخت.



از همين روست كه در تاريخ اهل بيت عليهم السلام مي بينيم كه آنان چگونه شيعيان خود را به اذن خداوند به نور او و به تأييد ملائكه اللَّه از علم دين ونيز به علم حقايق خفيه مستفيض مي كردند.



آنچه در زير نقل مي شود، برخي احاديث است كه شناخت ما را به مقام امامت بالاعم، و به درجات والاي امام باقر بالاخص، افزايش مي دهد.



حلبي از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :عدّه اي بر پدرم وارد شدند و از او پرسيدند: شاخصه امام چيست؟ آن حضرت فرمود: حدّوشاخصه امام بس بزرگ است.



چون بر او داخل شويد حرمتش را پاس داريد ودر بزرگداشتش بكوشيد و بدانچه مي آورد ايمان آريد، بر اوست كه شما را هدايت كند و در او خصلتي است كه چون بر او وارد شويد هيچ كسي نمي تواند به خاطر بزرگي و ابهّت وي خيره بدو بنگرد، زيرا رسول خداصلي الله عليه وآله چنين بود وامام نيز چنين است.



پرسيدند: آيا شيعيانش رامي شناسد؟ فرمود: آري همان ساعت كه آنها را ببيند مي شناسد پرسيدند:پس آيا ما از شيعيان توييم؟ فرمود: آري، همه شما.



پرسيدند: ما را ازنشانه هاي آن آگاه ساز.



فرمود: شما را از نامهايتان و نامهاي پدران وقبيله هايتان آگاه كنم؟ گفتند: آگاه فرما.



پس پدرم آنان را از نامهايشان و نامهاي پدرانشان و قبايلشان آگاه فرمود.



گفتند: درست گفتي، پدرم فرمود: آيا آگاه كنم شما را از آنچه در سر داريد؟ مي خواهيد در باره اين سخن خداوند تعالي كه فرمود: )كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ(.



بپرسيد ما علم خود را به هر يك از شيعيانمان كه بخواهيم اعطا مي كنيم.



آنگاه پرسيد: اينها شما را قانع مي كند؟ گفتند: ما به كمتراز اين هم قانع مي شويم.(38)



عبداللَّه بن معاويه جعفري ماجراي خود را با والي مدينه كه وي را بانامه اي تهديد آميز به سوي امام باقر روانه كرده بود، نقل مي كند.



وي مي گويد: آن حضرت اصلاً از نامه والي مدينه بيمناك نشد چون خداوندوي را آگاه ساخته بود كه آن والي بزودي از كار بر كنار مي شود.



عبداللَّه بن معاويه در تفصيل اين ماجرا مي گويد: اكنون آنچه را كه با گوشهاي خودشنيده و با ديدگانم از ابو جعفرعليه السلام ديده ام، برايتان نقل مي كنم.



بر مدينه يكي از مردان آل مروان فرمانروايي داشت.



او روزي در پي من فرستادچون به نزدش آمدم هيچ كس پيش او نبود.



پس به من گفت: اي پسرمعاويه من تو را خواندم چون به تو اعتماد دارم و نيز مي دانم كه كسي جزتو پيغام مرا نمي رساند.



من مايلم كه تو عموهايت، محمّد بن علي و زيدبن حسين، را ديدار كني و بديشان بگويي كه يا از كارهايي كه از شماخبرش به من رسيده دست برداريد و يا انكار كنيد.



من به قصد ديدار ابو جعفر روانه شدم.



او را ديدم كه به طرف مسجدمي رود همين كه به او نزديك شدم لبخندي زد و گفت: اين ستمگر در پي تو فرستاد و به تو گفت: كه به عموهايت چنين و چنان بگو؟! عبداللَّه گويد: ابو جعفر تمام سخنان والي مدينه را برايم نقل كرد چنان كه گويي خود در آنجا حضور داشته است.



سپس به من فرمود: اي پسرعمو، پس فردا از عهده كار او بر مي آييم.



او از كار بر كنار و به مصر تبعيدمي شود، به خدا من نه جادوگرم ونه پيشگو، امّا اين خبر به من رسيده است.



عبداللَّه بن معاويه گويد: به خدا سوگند دو روز از اين ماجرا سپري نشده بود كه حكم عزل والي مدينه و تبعيد او به مصر به دستش رسيدوكس ديگري به جاي او منصوب شد.(39)



ابو بصير يكي از ياران خاصّ امام باقرعليه السلام نيز داستان خود را باآن حضرت نقل كرده كه چگونه مراقب كار وي بوده و او را تأديب كرده است وي مي گويد: در كوفه به زني قرآن مي آموختم در اين اثنا اندكي به او خيره شدم،پس چون بر ابو جعفر وارد گشتم زبان به نكوهش من گشود و فرمود: هركه در خلوت مرتكب گناه شود خداوند به او بي اعتنا خواهد شد.



به آن زن چه گفتي؟ من از شرم صورتم را پوشاندم و توبه كردم و ابو جعفرفرمود: ديگر چنين نكن.(40)



همچنين ابو بصير روايت مي كند كه چگونه امام باقر چندين سال پيش از روي كار آمدن بني عبّاس، خبر چيرگي و سلطنت آنها را داده است.



وي مي گويد: با امام باقر در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله نشسته بوديم.



تازه امام سجّاد به شهادت رسيده بود.



در اين هنگام دوانيقي و داوود بن سليمان به مسجد داخل شدند.



اين واقعه قبل از زماني بود كه حكومت به دست فرزندان عبّاس افتد تنها داوود به نزد امام باقر آمده و آن حضرت ازاو پرسيد: چه چيز دوانيقي را از آمدن باز داشت؟ داوود پاسخ داد: اوجفا مي كند.



امام فرمود: روزها سپري شود تا آنگاه كه وي بر مردم ولايت كند، وبرگرده حرام سوار شود و خاور و باختر اين ديار را با طول عمر خود مالك مي شود و چنان گنجينه ها از اموال انباشته مي كند كه كسي پيش از او اينقدر گرد نياورده است.



پس داوود برخاست و اين خبر را به دوانيقي رساند.



دوانيقي به نزد امام آمد و عرض كرد: جز جلال و ابهّت تو هيچ چيزي مانع من از نشستن در كنار شما نبود.



اين چه خبري است كه داوود به من داد؟ آن حضرت فرمود: آنچه گفتم روي مي دهد.



دوانيقي پرسيد: آياحكومت ما پيش از حكومت شماست؟ امام باقر فرمود: آري.



دوانيقي پرسيد: آيا پس از من يكي ديگر از فرزندانم حكومت مي كند؟ امام پاسخ داد: آري.



دوانيقي پرسيد: آيا مدّت حكومت بني اميّه بيشتر است يامدّت حكومت ما؟ آن حضرت فرمود: مدّت حكومت شما، و بچّه هاي شما اين حكومت را به دست مي گيرند و چنان با آن بازي مي كنند كه انگار با توپ بازي مي كنند اين خبري است كه پدرم به من فرموده است.



چون دوانيقي به حكومت رسيد از سخن امام باقرعليه السلام در شگفت شد.(41)


پاورقي

1) سوره كهف، آيه 110.



2) سوره ابراهيم، آيه 11.



3) بحارالانوار، ج 46، ص 215.



4) همان مأخذ، ص 217.



5) بحارالانوار، ج 46، ص 227.



6) علم نوري است كه خداوند در قلب هر كه خواهد، بيفكند.



7) سوره انعام، آيه 59.



8) سوره نمل، آيه 65.



9) سوره جنّ، آيه 27 - 26.



10) سوره آل عمران، آيه 179.



11) سوره آل عمران، آيه 44.



12) سوره اعراف، آيه 175.



13) سوره نور، آيه 35.



14) سوره نور، آيه 37 - 36.



15) سوره نور، آيه 40.



16) سوره نحل، آيه 89.



17) بحارالانوار، ج 26، ص 28.



18) و 2 - بحارالانوار، ج 26ص 37.



19) 20) بحارالانوار، ج 26، ص 18.



21) همان مأخذ، ص 33.



22) بحار الانوار، ج 46، ص 229.



23) همان مأخذ، ص 29.



24) همان مأخذ، ص 31.



25) بحارالانوار، ج 46، ص 60.



26) بحارالانوار، ج 46، ص 60.



27) سوره حجر، آيه 75.



28) و 4 - في رحاب ائمّة اهل البيت، ص 7.



29) 30) و 2 - في رحاب ائمّة اهل البيت، ص 7.



31) 32) في رحاب ائمّة اهل البيت، ص 9.



33) في رحاب ائمّة اهل البيت، ص 11 - 10.



34) و 3 - همان مأخذ، ص 40.



35) 36) في رحاب ائمّة اهل البيت، ص 17.



37) في رحاب ائمّة اهل البيت، ص 61 - 13.



38) بحارالانوار، ج 46، ص 244.



39) بحارالانوار، ج 46، ص 346.



40) همان مأخذ، ص 247.



41) بحارالانوار، ج 46، ص 249.