بازگشت

دوران قبل از امامت


شاهد و راوي واقعه كربلا

امـام بـاقـر عـليه السلام چند سال از دوران طفوليت خويش را در دامان پرمهر جدش حسين بن علي عليهماالسلام گذراند. بنابر نقل مشهور چهار ساله بود كه واقعه كربلا پيش آمد و آن حضرت شـاهـد مـظـلومـيـت خـانـدان خـويـش ، شـهـادت جـد، عـمـوهـاو خـويـشـاوندان بود و پس از آن نيز با اهـل بـيت در سفر غمبار اسارت به كوفه و شام همراه بود و همه آن صحنه هاي دردناك را در ذهن صـاف و بـي آلايـش خود ثبت كرد و بعد از آن يكي از راويان حادثه كربلا شد. حادثه اسفبار كربلا بزرگترين شعله غم و اندوه را در قلب امام برافروخت ، شعله اي كه هيچگاه خاموش نشد و صحنه اي كه هميشه درجلو چشم امام بود. آن بزرگوار مي فرمايد:

(قـُتـِلَ جـَدِّيَ الْحـُسـَيـْنُ وَلي اَرْبـَعُ سـِنـيـنَ وَاِنـّي لاََذْكـُرُ مـَقـْتـَلَهُ وَمـا نـالَنـافـي ذلِكـَ الْوَقْتُ).(64)

زمـاني كه من چهار ساله بودم ، جدم كشته شد و من كشته شدن او و مصيبتهايي كه در آن ايام به ما رسيد، را هميشه به ياددارم .

بـعـد از آن ، امـام هـرگـاه مـوقـعـيـت را مـنـاسـب مـي ديـد، واقـعـه كـربـلا را شرح مي داد و مصايب اهـل بـيـت و ظـلم و سـتـم امـويـان رابـر مـي شـمـرد. بـيـشـتـر فـصـول آن واقـعـه از زبـان امـام عـليـه السلام نقل و ثبت شد و درايام امام ومدت كمي بعد از آن بزرگوار در حدود 60 كتاب به عنوان (مقتل الحسين ) نوشته شد..(65)

فـردي بـه نام (عمّار دُهني ) (عمار روغني ) حضور امام باقرمي رسد و ازامام چنين درخواستي مي كند:

(حَدِّثْني بِمَقْتَلِ الْحُسَيْنِ حَتّي كَاَنّي حَضَرْتُهُ)

جريان شهادت امام حسين را برايم بازگو چنان كه گويا خود شاهد آن هستم .

وامام عليه السلام به طور مفصّل به بيان آن واقعه مي پردازد و جريان را از مرگ معاويه به بـعـد شـرح مـي دهـد. طـبـري در كـتـاب تـاريـخ خـود قـسـمـتـهـاي زيـادي از ايـن روايـت را نقل كرده است .

خـوشـبـخـتـانه بسياري از فرازهاي واقعه كربلا توسط شاهدان بزرگواري همچون امام سجاد عـليـه السـلام ، امـام بـاقـر عليه السلام ، حضرت زينب ، فاطمه و سكينه دختران امام حسين و... نقل شده و به خواست خداوند، اين واقعه عظيم به خوبي و درستي تمام درتاريخ ثبت شده است و دسـت جـعـل و تـحـريـف نـتـوانـسـتـه بـه طـور اسـاسـي درآن دخل و تصرف نمايد.

امـام بـاقر(ع ) در دوران امامت پدر و درهمان اوان كودكي خود، باز هم شاهد دو جنايت عظيم امويان بود. جنايت اول هتك حريم نبوي و قتل عام و هتك ناموس مسلمانان توسط سپاه جنايتكار يزيد بود و درواقـعـه دوم شاهد هتك حريم خانه خدا، آتش زدن و به منجنيق بستن كعبه مقدس بود. وقوع اين حـوادث دردناك در چند سال پياپي نشانگر جو خفقان و فشار و سلطه جابرانه اي است كه حكام اموي برمقدرات و مقدسات مسلمانان داشتند.

مدينه در انتظار امام

قـبل از آن كه امام باقر عليه السلام در صحنه هاي علمي و سياسي ظاهر شود، بسياري از مردم مـديـنـه بـه واسـطـه جـابـربن عبدالله انصاري با آن بزرگوار ناديده آشنا شده و چشمانشان مـنـتظر رؤ يت آن جمال بي مثال بود. جابر بن عبدالله انصاري ، صحابي بلند مرتبه پيامبر، پيرمرد محاسن سفيدي كه ديدارش مردم را به ياد پيامبر مي انداخت ، در مسجد پيامبر مي نشست و بـه امـيـد ديدار پيشواي پنجم و درانتظار لحظه موعود براي رساندن سلام پيامبر، فرياد بر مي آورد:

(يا باقِرَالْعِلْمِ، يا باقِرَالْعِلْمِ )

اي شكافنده علم ، اي شكافنده علم

مـردم مـديـنـه ـ درابـتدا كه از راز كار او آگاه نبودند ـ مي گفتند: جابر ( براثر پيري و ضعف انـديـشـه ) هـذيان مي گويد.و جابر در پاسخ آنان مي گفت : نه ، به خدا سوگند هذيان نمي گويم و ليكن از رسول خدا شنيدم كه فرمود:

(تـو بـزودي مـردي ازخـانـدان مـرا درك خـواهـي كـرد كـه نـام او، نـام مـن و شمايل او شمايل من است و علم و دانش را مي شكافد.)

مـن بـر اسـاس پـيـشـگويي پيامبر اين سخن را بر زبان مي آورم (وباقر العلم را صدا مي زنم .).(66)

بـالاخـره جـابـر در سـنـيـن نـوجـوانـي امـام ، آن حـضـرت را ديـد و شـنـاخـت و سـلام رسـول خـدا را بـه وي ابـلاغ كـرد و دستورالعمل خاص پيامبر به امام باقر(ع ) را كه فرموده بود: (ياباقِرَالْعِلْمِ اَبْقِرْهُ)

اي شكافنده علوم ، علم را بشكاف .(67)

از آن بـه بـعـد، جـابـربـن عـبـدالله انـصـاري ، صـحـابـي عـالم فاضل كهنسال ، صبح و عصر خدمت امام باقر نوجوان مي رسيد و از محضر علمي اش بهره ها مي برد و با اينعمل خود مردم مدينه را به تعجب وا مي داشت و به مقام علمي ابو جعفر عليه السلام آشنا مي كرد..(68)

وبـديـن سـان بـود كـه امام محمدباقر در زمان حيات پدر به عنوان يك عالم بزرگ مطرح شد و آوازه عـلمـي او درگـوش خـاص و عـام پـيـچـيـد و قـتـي عـبـدالله بـن عـمـر از جـواب سـؤ ال بازماند، امام را به سؤ ال كننده نشان داد و گفت : خدمت آن نوجوان برو و از او بپرس ‍ وجواب را به من اطلاع بده .

و وقـتـي سـائل جـواب امـام را بـرايـش بـاز گـفـت ، تـعـجـب كـرد و گـفـت : آنـان اهل بيتي هستند كه علمشان از جانب خداست ..(69)

دوست و دشمن ، امام را به عنوان يك شخصيت علمي ، سياسي كه افكار و نظرياتش ‍ سنجيده و از روي حـسـاب اسـت ، مـي شناختند. برخورد امام با منصور دوانيقي نشانگر اعتقاد مخالفان امام به شـخـصـيـت آن بزرگوار است . ابي بصير گويد درزمان حيات امام سجاد(ع )، با امام باقر(ع ) درمسجد پيامبر نشسته بوديم كه منصور دوانيقي وداودبن سليمان وارد شدند. داود خدمت امام رسيد و حـضـرت پـرسيد: چرا دوانيقي نيامد؟ داود گفت : او كمي بي ادب است . امام فرمود: چيزي نمي گذرد كه خلافت را به عهده مي گيرد و برگردن مردان سياست پا مي گذارد و شرق وغرب را به ملك خود در مي آورد و آن قدر عمر خلافتش طولاني مي شود كه گنجهايش به حد بي سابقه اي مـي رسـد. داود بـرخـاسـت و پـيش منصور رفت و جريان را تعريف كرد. منصور خدمت امام رسيد وگفت :

(جـلالت و بـزرگـي شـما نگذاشت دركنار شما بنشينم ، بعد پرسيد: اينچه خبري است كه داود مي گويد؟ امام فرمود: خبر راستي است . بعد منصور پيرامون دولت بني عباس ومدت و زمان آن سؤ الاتي كرد و امام جواب داد)..(70)

مـنصور با اين كه مخالف امام است و چشم ديدن امام را ندارد واز آن حضرت كناره مي گيرد، ولي وقـتـي پيش بيني سياسي امام را مي شنود، برخلاف ميلش خدمت امام مي رسد تا مستقيماً از خودش بشنود و با شنيدن اين مطلب ازامام بدان يقين مي كند و اينها همه نشان اعتراف بر شخصيت علمي ، سـيـاسـي و اجـتـمـاعـي امـام دارد و بـديـنـسـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـه عـنـوان يـك رجـل علمي ، سياسي ، اجتماعي درزمان حيات پدرجلوه مي كند و مشهور مي شود به طوري كه اين شـهـرت تـا شـام مـركـز خـلافـت امـوي مي رسد و عبدالملك اموي ضمن نوشتن نامه اي به عاملش درمـديـنـه او را بـه دسـتـگـيـري واعـزام آن حـضـرت بـا قـيـد وبـنـد بـه شـام مـاءمـور مـي كـنـد وعـامـل مـروان هـم كـه دستگيري چنين شخصيتي شناخته شده را به صلاح نمي بيند، درجواب مي نويسد:

(ايـن نـامـه مـن بـه عـنـوان مـخـالفـت بـا دسـتـور شـمـا و ردّ امـر شـمـا نـيـسـت ولكـن خـواسـتـم قبل از اقدام ، خيرخواهي و نصيحت طلبي خود را به شما ارائه كرده باشم (تا با توجه به آن دسـتـور مـقـتـضـي را صادر كنيد) شخصيتي كه دستگيري اش را خواسته ايد، امروز عفيف ترين ، زاهدترين ، باورع ترين ، عالم ترين ، رقيق القلب ترين ، باپشتكارترين و عابدترين فرد اسـت و كـسـي درايـن زمـيـنـه هـا بـراو سبقت ندارد و تعرّض اميرالمومنين (خليفه ) را نسبت به وي صـلاح نـمـي دانـم چـه ايـنـكـه (خـداوند وضعيت قومي را تغيير نمي دهد مگر ا ينكه آنان وضعيت خويش را تغيير دهند.)

وقـتـي عـبـدالمـلك نـامـه عـامـلش را ديـد واز مـضـمـون آن مـطـلّع شـد، خـوشحال شد (كه درانجام دستور او عجله نكرده است ) و مطمئن شد كه عاملش از روي خيرخواهي و به مصلحت حكومت عمل كرده است ..(71)