بازگشت

فصل دوم : مختصري از فضائل و مناقب و مكارم اخلاق حضرت باقر عليه السلام


بـر هـيچ متاءمل منصفي پوشيده و مخفي نيست كه آنچه از اخبار و آثار در علوم دين و تفسير قـرآن و فـنـون آداب و احـكـام از آن حـضـرت روايـت شـده زيـاده از آن اسـت كـه در حـوصـله عـقل بگنجد و بقاياي صحابه و وجوه و اعيان تابعين و روساء و فقهاء مسلمين پيوسته از عـلم آن جـنـاب اقـتـبـاس مـي نـمـودنـد و بـه كـثـرت عـلم و فضل آن حضرت مثل مي زدند:

ياَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقي

وَ خَيْرَ مَنْ لَبّي عَلَي الاَجْبُلِ(9)

شـيخ مفيد مسندا از عبداللّه بن عطاء مكي روايت كرده كه مي گفت : هرگز نديدم علما را نزد احدي احقر و اصغر چنانكه مي ديدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقر عليه السلام و هر آيـنـه ديـدم حـكم بن عتيبه را با آن كثرت علم و جلالت شاءن كه در نزد مردم داشت هنگامي كـه در نـزد آن جـنـاب بود چنان مي نمود كه طفل دبستاني است در نزد معلم خود نشسته . و جـابر بن يزيد جعفي هرگاه از آن حضرت روايتي مي كرد مي گفت : حديث كرد مرا وصي اوصـياء و وارث علوم انبياء محمّد بن علي بن الحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين .(10)

شيخ كشّي از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفت : در هر امر مشكلي كه رو مي كرد از حضرت امـام مـحـمـدبـاقـر عـليـه السـلام سـؤ ال مـي كـردم تـا آنـكه سي هزار حديث از آن حضرت سوال كردم و از حضرت صادق عليه السلام شانزده هزار حديث .(11)

از حبّابه والبيّه روايت شده كه گفت : ديدم مردي را در مكه در وقت عصر در ملتزم يا مابين بـاب كـعـبـه و حـجـر كـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع كـردنـد و از مـعـضـلات مسائل سؤ ال كردد و باب مشكلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندك از جاي بـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ايـشـان را فـتـوي داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روي بـه رحل خود نهاد و منادي با صوت بلند ندا بركشيد:

اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسيمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛

يعني بدانيد اين است نور روشن و درخشان كه بندگان را به طريق دلالت فرمايد: و اين است نسيم خوشبوي وزان كه جان جهانيان را به نسايم معرفت و دانش معطر گرداند، و اين اسـت آن حقي كه قدرش در ميان مردمان ضايع مانده است يا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتي را نگران شدم كه مي گفتند كيست اين شخص ؟ در جواب ايشان گفتند محمّد بن علي باقر و شكافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام .(12)

ابـن شـهـر آشـوب گفته : كه گفته اند از هيچ كس از فرزندان حسن و حسين عليهم السلام ظـاهـر نـگـرديـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـيـر و كـلام و فـتـاوي و احـكـام حـلال و حـرام ، و حـديـث جـابـر رضـي اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهاء مدينه و عراق به تمامت مذكور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهي بـن كـيـابـكـي الحـسـيـني به طرق كثيره از سعيد بن مسيّب و سليمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و ابوخالد كابلي كه جابر بن عبداللّه انصاري در مسجد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم مي نشست و همي گفت :

(( يـا بـاقـِرُ يـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ )) ، مردم مدينه مي گفتند، جابر پريشان سخن مي گـويـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـي فـرمـو: سوگند به خداي كه من بيهوده و پريشان سخن نـگـويم لكن شنيدم از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: اي جابر! همانا درك خـواهـي نـمـود مـردي از اهـل بـيـت مـرا كـه نـام او نـام مـن و شـمـائل او شـمـائل من باشد بشكافد علم را شكافتني پس اين فرمايش پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مي گويم .(13)

و نـيـز گـفـتـه كـه ابـوالسـعـادات در (( كـتـاب فـضـايـل الصـحـابـه )) گـويـد كـه جـابـر انـصـاري رحـمـه اللّه سـلام رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم را به جناب محمدباقر عليه السلام تبليغ نمود آن حـضـرت فـرمـود: وصـيت خويش بگذار چه تو به سوي پروردگار خويش مي شوي ، جـابـر بـگـريست و عرض كرد: يا سيدي ! تو اين از كجا دانستي چه اين عهدي است كه از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم با من معهود است ؟ فرمود:

وَاللّهِ! يا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِيَ اللّهُ عِلْمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ اِلي يَوْمِ الْقيامَةِ؛

سوگند به خداي ! اي جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداي تعالي علم آنچه بوده و علم آنـچـه خـواهـد بـود تـا روز قـيـامـت ؛ پـس جـابـر وصـيـت خـويـش گـذارد و وفـات او در رسـيـد.(14) و روايـت شـده از حـضـرت رسـول صـلي اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: هرگاه حسين عليه السلام از دنيا بيرون رود قـائم بـه امـر بـعـد از او، عـلي پـسـرش ‍ اسـت و او است حجت و امام ، و بيرون آورد حق تـعالي از صلب علي فرزندي كه همنام من و شبيه ترين مردم باشد به من ، علم او علم من و حكم او حكم من است ، او است امام و حجت بعد از پدرش .(15)

صـاحـب (( كـشـف الغـمـّه )) روايت كرده از يكي از غلامان حضرت امام محمدباقر عليه السـلام كـه گـفـت : وقـتـي در خـدمـت آن حـضـرت بـه مـكـه رفـتـيـم پـس ‍ چـون آن حـضرت داخـل مـسـجـد شد و نگاهش به خانه كعبه افتاد گريست به حدي كه صداي مباركش در ميان مـسـجـد بـلنـد شـد، مـن گـفـتـم : پـدر و مـادرم فـداي تـو شـود و چـون مـردم شـما را بدين حـال نـظـاره مـي كنند خوب است كه في الجمله صداي مبارك را از گريه كوتاه فرماييد، فرمود: واي بر تو !پ به چه سبب گريه نكنم همانا اميد مي رود كه حق تعالي به سبب گـريـسـتـن مـن نـظـر رحـمتي بر من فرمايد و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بوده بـاشـم ، پـس آن حـضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ايستاد و بـه ركـوع و سـجـود رفـت و چـون سـر از سـجـده بـرداشت موضع سجده آن حضرت از آب ديدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود كه هرگاه خنده مي كرد مي گفت : (( اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْني )) ؛ يعني خدايا مرا دشمن مدار.(16)

و روايـت شـده كـه آن حضرت در دل شب در تضرع خويش به درگاه پروردگار مي گفت : (( اَمَرْتَني فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَيْتَني فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لااَعْتَذِرُ. )) (17)

و روايت شده كه آن حضرت در هر جمعه يك دينار تصدّق مي كرد و مي فرمود:

صدقه در روز جمعه مضاعف مي شود.(18)

و شـيـخ كـليني روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه مي فرمود: هرگاه پدرم را امـري مـحـزون مـي كـرد زنـهـا و اطـفـال خـود را جـمـع مي كرد و دعا مي كرد و ايشان آمين مي گـفـتـنـد.(19) و نيز از آن حضرت روايت كرده كه پدرم كثير الذّكر بود و به حـدي ذكـر مـي كـرد كه گاهي كه با او راه مي رفتيم مي ديدم كه ذكر خدا مي كند و با او طعام مي خورديم و او ذكر خدا مي كرد و با مردم حديث مي كرد و ذكر مي كرد و پيوسته مي ديدم زبان مباركش را كه به كام شريفش چسبيده و مي گفت : لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خود جـمـع مـي كـرد و مـي فـرمود كه ذكر كنيم تا طلوع آفتاب ، و پيوسته امر مي فرمود به قـرائت قـرآن از اهـل بـيـت آنـان را كـه قـرائت مـي تـوانستند كرد و آنهايي كه قرائت نمي تـوانستند كرد امر مي كرد به ذكر كردن .(20) و روايت شده كه آن حضرت در مـيـان خـاصـه و عـامـه ظـاهـرالجـود و بـه كـرم و فـضـل و احـسـان مـعـروف بـود بـا آنـكـه عيال بسيار داشت و از اهل بيت خود مال و دولتش كمتر بود.(21)

و سـلمـي مـولاة آن حـضـرت گـفـتـه كـه اخـوان آن حـضرت در خدمتش حضور مي يافتند و از حـضـرتـش بـيـرون نـمـي شـدنـد تـا ايـشـان را بـر خـوان نـوال و بـساط نعمت و احسان مي نشاند و از اطعمه طيّبه و ثياب حسنه و دراهم كثيره بهره ور مي گردانيد.(22) و حكايت شده كه روزي كميت در خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السلام رفته ديد كه آن حضرت به اين بيت مترنّم است :

ذَهَبَ الَّذينَ يُعاشُ فِي اَكْنافِهِمُ

لَمْ يَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ

پس كميت در بديهه اين بيت ادا نمود:

وَ بَقي عَلي ظَهْرِ الْبَسيطَةِ واحِدٌ

فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاكَ الواحِدُ

و روايـت شـده كـه جـايـزه آن حـضـرت از پـانـصـد درهـم بـود تـا شـشـصـد هـزار درهـم و ملول نمي شد از صله اخوان و احسان كساني كه به اميد و رجاء قصد آن حضرت كرده اند، و نـقـل شـده كـه هـرگـز از سـراي آن حـضـرت در جـواب سـائل شـنـيـده نـمـي شـد كـه بـگـويـنـد يـا سـائل ، يـعـنـي از روي خـفـّت و حـقـارت نـام سـائل نـمـي بردند و آن حضرت فرموده بود: (( سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم )) ؛ يعني سائلين را به بهترين اسامي ايشان نام بر دار كنيد.(23)

و در (( جنات الخلود )) در ذكر اخلاق حميده آن حضرت گفته كه اكثر اوقات از خوف الهي گريستي و صدا به گريه بلند كردي و متواضع ترين خلايق بودي ، و مزارع و املاك و مواشي و مراعي و غلامان بسيار داشتي و خود بر سر املاك خود رفته كار كردي و روزهـاي گرم غلامانش زير بغلش را گرفته و بردندي و آنچه به هم رسانيدي صرف راه خـدا نـمـودي و سـخـي ترين مردم بودي و هركس نزد وي آمدي علمش در نزد علم وي چون قـطـره بـودي در پـيـش دريـا و چـون جـد خـود اميرالمؤ منين عليه السلام چشمه هاي حكمت از اطرافش جوشيدي و در نزد جلالت وي هر جليلي صغير بودي .(24)

ابن حجر سنّي متعصب در (( صواعق )) گفته :

)) هـُوَ بـاقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ صَفا قَلْبُهُ وَ زَكي عِلْمُهُ وَ عَمَلُهُ وَ طـَهـُرَتْ نَفْسُهُ وَ شَرُفَتْ خَلْقُهُ وَ عَمَرَتْ اَوقاتِهِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَهُ مِنَ الرُّسُوخِ في مقاماتِ الْعـارِفـيـنَ مـايـَكـِلُّ عـَنـْهُ اَلْسِنَةُ الْواصِفينَ وَ لَهُ كَلَماتٌ كَثيرَةٌ فِي السُّلُوكِ وَ الْمَعارِفِ لاتَحْتَمِلُها هذِهِ العِجالَةُ. )) (25)

مـؤ لف گـويـد: كه شايسته ديدم در اين مقام به ذكر چند خبر در مناقب و مفاخر حضرت امام محمدباقر عليه السلام كتاب خود را زينت دهم .

اول ـ در زحمت كشيدن آن حضرت است در تحصيل معاش :

شيخ مفيد و ديگران از حضرت ابوعبداللّه الصادق عليه السلام روايت كرده اند كته محمّد بـن مـنـكـدر مي گفت كه گمان نمي كردم كه مثل علي بن الحسين عليه السلام بزرگواري خـلفـي چـون خـود به يادگار گذارد تا هنگامي كه محمّد بن علي را ملاقات كردم كه همي خـواسـتـم او را مـوعـظـتـي نـمايم او مرا موعظت فرمود: اصحابش گفتند: به چه چيز تو را موعظت كرد؟ گفت : در ساعتي بس گرم به يكي از نواحي مدينه بيرون شدم ، و محمّد بن علي را كه فربه و تناور بود ملاقات كردم و آن حضرت بر دوش دو غلام سياه خود تكيه كـرده مـي آمـد بـا خـويشتن گفتم شيخي از شيوخ قريش ‍ در اين ساعت و چنين حالت در طلب دنـيـا بـيـرون شده است گواه باش كه من او را موعظت خواهم كرد، پس به آن حضرت سلام كـردم ، نـفـس زنـان و عـرق ريزان سلام مرا پاسخ راند، گفتم : (( اَصْلَحَكَ اللّهُ! )) خـوب اسـت شـيـخـي از اشياخ قريش ‍ با چنين حالت در طلب دنيا باشد اگر مرگ بيايد و تو بر اين حال باشي كار چگونه كني ؟ آن حضرت دست از دوش غلامان برداشت و تكيه كـرد و فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـيـايـد مـرگ و مـن در ايـن حال باشم آمده است مرگ در حالتي كه من در طاعتي از طاعات خدا بوده ام كه باز داشته ام خـود را از حـاجـت بـه تـو و مـردم ، و مـن وقـتـي از آمدن مرگ ترسانم كه فرا رسد مرا در حالتي كه در معصيتي از معاصي الهي بوده باشم ، محمّد بن منكدر مي گويد گفتم : (( يـَرْحـَمـُكَ اللّهُ! )) مـن خـواستم تو را موعظه نمايم تو مرا موعظت فرمودي .(26)

مـؤ لف گـويـد: آنـچـه بـر مـن ظاهر شده آن است كه محمّد بن منكدر يكي از متصوّفان عامه بـاشـد مانند طاوس و ابن ادهم و امثال ايشان كه اوقات خود را مصروف عبادات ظاهر كرده و دسـت از كـسـب بـرداشـتـه و خـود را كـلّ بـر مـردم كـرده . صـاحـب (( مـسـتـطـرف )) نقل كرده كه محمّد بن منكدر شبها را بر خود و مادر و خواهر خود قسمت كرده بود كه هر كدام يك ثلث از شب را عبادت مي كردند، چون خواهرش وفات كرد شب را با مادرش تقسيم كرده بود، چون مادرش وفات كرد، محمّد تمام شبها را به عبادت قائم بود.(27)

فـقـيـر گـويـد: مـحـمـّد بـن مـنـكـدر ظـاهـرا ايـن كـار را از آل داود اخذ كرده بود؛ چه آنكه روايت شده كه حضرت داود عليه السلام تمام ساعات شب و روز را بـر اهـل خـود قـسـمت كرده بود پس نمي گذشت ساعتي مگر آنكه يكي از اولاد او در نماز بود! قالَ اللّهُ تَعالي : (( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا )) (28)

و بـالجمله ؛ فرمايش حضرت امام محمدباقر عليه السلام كه اگر بيايد مرگ و من در اين حـال بـاشـم آمـده است در حالتي كه من در طاعتي از طاعات خدا بوده ام الخ . تعريض بر اوسـت و مـؤ يـد ايـن مطلب است آنچه صاحب (( كشف الغمّه )) روايت كرده از شقيق بلخي كـه گـفـت : در سنه صد و چهل و نه براي حج حركت كردم چون به قادسيه رسيدم نظري كـردم بـه مـردم و زيـنـت و كـثرت ايشان ، نظرم افتاد به جوان خوش صورت گندم گون پيچيده و نعلين بر پاي داشت و از مرمدم كناره كرده و تنها نشسته بود، با خود گفتم كه ايـن جـوان از صـوفـيـه اسـت و مـي خـواهـد در راه كلّ بر مردم باشد، مي روم نزد او و او را تـوبيخ مي كنم . (و بقيه خبر ان شاء اللّه در باب تاريخ حضرت موسي بن جعفر عليه السـلام بـيايد.) و غرض از اين خبر همين بود كه معلوم شود متصوّفه آن زمان كلّ بر مردم بـودنـد، لاجـرم روايـات بـسـيـار از صـادقـيـه عـليـهـمـا السلام وارد شده كه امر به كسب فـرمـودنـد و نـهـي از آنـكـه آدمـي كـلّ بـر مـردم شـود، و آن كـسـي كـه مشغول عبادت شود و ديگري قوت او را دهد، آنكه قوت او را دهد عبادتش از عبادت او محكمتر اسـت ، بـلكـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام از حـضـرت رسـول صلي اللّه عليه و آله و سلم نقل فرموده كه آن حضرت فرمود: ملعون من القي كلّه علي الناس .(29)

دوم ـ از حـضـرت امـام جعفر صادق عليه السلام مروي است كه فرمود استري از پدرم مفقود شد فرمود: اگر خداي تعالي اين استر را بازگرداند او را به سپاسي ستايش ‍ فرستم كـه خـشـنـود گـردد، چـيـزي نـگـذشـت كه آن استر را با زين و لجام بياوردند، چون سوار گرديد و راست بنشست و جامه هاي مبارك را به خود فراهم كرد سر به آسمان بر كشيد و عـرض كـرد: الحـمدللّه ! سپاس مخصوص خداوند است و از اين افزون چيزي نفرمود، آنگاه فـرمـود: هـيـچ چـيـز از مـراسم حمد و مراتب محمّدت فرو گذار نكردم و به جاي نگذاشتم و تـمـام مـحـامـد را مـخصوص خداوند عزّ و جلّ نمودم ، همانا هيچ حمد و سپاسي نيست جز اينكه داخل اين حمدي است كه به جاي آوردم ، و چنين است كه آن حضرت فرمود چه (( الف و لام )) در الحمداللّه از براي استغراق است يعني تمام جنس خود را فرا مي گيرد و متفرّد مي گرداند خداي تعالي را به حمد و سپاس و بس .(30)

سوم ـ از (( كتاب بيان و تبين جاحظ )) نقل شده كه گفته :

(( قَدْ جَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَليِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام صَلاحَ حالِ الدُّنْيا بِحَذافيرِهافِي كـَلِمـَتـَيـْنِ فـَقـا لَ عليه السلام : صَلاحَ جَميعِ الْمَعايِشِ وَالتَّعاشُرِ مِلاءُ مِكْيالٍ ثُلثانِ فِطْنَةٌ وَ ثُلْثٌ تَغافُلٌ. )) (31)

و گفته كه مردي نصراني از روي جسارت در حضرتش عرض كرد: اَنْتَ بَقَرٌ فرمود: نه چنين است بلكه من باقر مي باشم ، عرض كرد: تو پسر طبّاخه مي باشي ، فرمود: (( ذاكَ حـِرْفـَتـُهـا )) ، آن حرفه او بود، عرض كرد: تو پسر كنيز سياه بذيّه بدزبان هـسـتـي ، فـرمود: (( ان اِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ؛ ))

اگـر آنچه گفتي به حقيقت و راستي آراستي خداي از وي در گذرد و او را بيامرزد و اگر در آنچه گويي دروغ مي گويي خداي از معصيت تو درگذرد و آمرزيده ات دارد.(32) و بـالجـمـله ؛ راوي مي گويد: چون مرد نصراني اين حلم و بردباري و بزرگي و بزرگواري را كه از طاقت بشر بيرون است نگران شد مسلماني گرفت :

مـؤ لف گـويـد: كـه اقـتـدا كـرد بـه آن حـضرت در اين خلق شريف جناب سلطان العلماء و المـحـقـقـيـن افضل الحكماء و المتكلّمين ذوالفيض القدّوسي جناب خواجه نصيرالدّين طوسي قـدس سـره نـقـل شده كه روزي كاغذي به دستش رسيد از شخصي كه در آن كلمات زشت و بـدگـويـي بـه ايـشـان داشـت از جمله اين كلمه قبيحه در آن بود كه (( يا كلب بن كلب عـ(( محقق مذكور چون اين كاغذ را مطالعه فرمود جواب آن به متانت و عبارات خوش مرقوم داشـت بـدون يـك كـلمـه زشـتـي از جـمـله مـرقـوم فـرمـود كـه قـول تو خطاب به من (( اي سگ )) ، اين صحيح نيست ؛ زيرا كه سگ به چهار دست و پـا راه مـي رود و نـاخـنـهـايش طويل و دراز است و لكن من منتصب القامه ام و بشره ام ظاهر و نـمـايـان اسـت نه آنكه مانند كلب پشم داشته باشم و ناخنهايم پهن است و ناطق و ضاحكم پـس ايـن فـصـول و خـواصـي كـه در مـن اسـت بـخـلاف فصول و خواص كلب است و به همين نحو جواب كاغذ او را نگاشت و او را در غيابت جبّ مهانت گذاشت .(33)



چهارم ـ از زراره روايت شده كه گفت : حضرت امام محمدباقر عليه السلام در جنازه مردي از قريش حاضر شد و من در خدمتش بودم و در آن جماعت (( عطا )) كه مفتي مكه بود حضور داشـت ، در ايـن حـال نـاله و فـريـاد از زنـي بـلنـد گشت ، (( عطا )) به او گفت : يا خـاموش باش يا ما باز مي شويم و آن زن خاموش نشد، پس عطا بازگشت ، من به حضرت ابـي جـعـفـر عـليـه السـلام عـرض كـردم : (( عطا )) بازگشت ! فرمود: از چه روي ؟ عرض كردم : اين زن صارخه كه فرياد بركشيد عطا به او گفت يا ناله و زاري و فرياد و بي قراري مكن يا ما باز مي گرديم و آن زن را از آن ناله و صراخ بر كنار نشد لاجرم عـطـا بـازگـرديـد. فـرمـود: بـا مـا بـاش هـمـراه جنازه برويم پس اگر ما وقتي چيزي از بـاطـل را بـا حـق نـگـران شـويـم و حـق را بـه سـبـب آن بـاطـل فروگذار بنماييم حق مسلم را ادا نكرده باشيم ؛ يعني تشييع جنازه اين مرد مسلم كه حق او است به سبب صراخ صارخه فرو گذاشت نمي شود.

زراره مـي گـويـد: چـون از اداء نـمـاز بـر مـيـّت فراغت يافتند وليّ او به ابوجعفر عليه السلام عرض كرد ماءجورا مراجعت فرماي خدايت رحمت كناد چه تو قادر نيستي كه پياده راه بسپاري ، آن حضرت قبول اين مسئله نفرمود، عرض كردم اين مرد اجازت داد مراجعت فرمايي و مرا نيز حاجتي است كه همي خواهم از تو پرسش ‍ كنم ، فرمود: برو به نيت خود همانا ما بـه اذن ايـن شـخص نيامده ايم و به اجازت او نيز مراجعت نمي كنيم ، بلكه اين كار براي فضل و اجري است كه آن را مي طلبيم ، چه به آن مقدار كه شخص تشييع جنازه ماءجور مي شود.(34)

مؤ لف گويد: كه از اين حديث شريف معلوم مي شود كثرت فضيلت تشييع جنازه ، و روايت شـده : اول تـحـفـه اي كـه بـه مؤ من داده مي شود آن است كه آمرزيده شود او و آن كسي كه تـشـيـيـع جـنـازه او نـمـوده .(35) و از حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام مـنـقـول اسـت كـه هـركه مشايعت جنازه كند نوشته شود براي او چهار قيراط اجر، يك قيراط براي مشايعت ، يك قيراط به جهت نماز بر آن ، و يك قيراط براي انتظار دفن شدن آن ، و يـك قـيـراط بـراي تـعـزيـه (36) و در روايـت ديـگر است كه (( قيراط )) مثل كوه احد است .(37)

و بـيـايـد در فـصول مكارم اخلاق حضرت امام رضا عليه السلام خبري در فضيلت تشييع جنازه دوستان ائمه عليهم السلام .

قالَ الْعَلامَةُ الطَّباطَبائي بَحْرُالْعُلومِ فِي (( الدُّرَّة )) :

قَدْ اُكِّدَ التَّشييعُ لِلْجَنائِز

وَالا فْضَلُ الْمَشْيُ لِغَيْر الْماجِزِ

وَ لْيَتَجَنَّبْ سَبْقَهَا الْمُشَيِّعُ

فَاِنَّها مَتْبُوعَةٌ لاتَبَعٌ

وَ الْفَضْلُ فِي ذلِكَ لِلتَّاءخيرِ

ثُمَّ اَصْطِحابُ جَنْبَيِ السَّريرِ

وَ لْيَحْمِلِ السَّريرَ مِنْ اَطْرافِهِ

اَرْبَعَةٌ تَقُومُ فِي اَكْنافِهِ

لايَاْبَ مِنْ ذلِكَ اَهْلُ الشَّرَفِ

فَلَيْسَ اَمْرُاللّهِ بِالْمُسْتَنْكَفِ

وَ سُنَّ لِلْحامِلِ اَنْ يُرَبِّعا

يَسْتَوْعِبُ الْجَهاتِ مِنْهُ الاَرْبَعا

وَ اَفْضَلُ التَّرْبيعِ اَنْ يَفْتَتِحا

مِنَ الْيَمينِ دائِرا دَوْرَ الرّحي

وَ لَيْسَ لِلتَّشييع حَدُّ يُعْتَمَدُ

وَ فِي الْحَديثِ سَيْرُ ميلَيْنِ وَرَدَ

وَ سَنَّ اَنْ لايَرْجِعَ الْمُشِّعُ

يَصْبِرُ حَتّي الدَّفْنِ ثُمَّ يَرْجِعُ

وَ تَرْكُهُ الْقُعُودَ حَتَّي يُلْحَدا

اِنْ هُيِّي ءَ الْقَبْرُ وَ اِلاّ قَعَدا

وَ الْحَمْلُ فِي النَّعْشِ مُغَشيِّ بِكِساءٍ

يَنْدُبُ اِمّا مُطْلَقا اَوْ لِلنِّساءِ

وَلْيُنْهَ عَنْ طَرْحِ الثِّيابِ الْفاخِرَةِ

فَاِنَّهُ اَوَّلُ عَدْلِ الا خِرَةِ(38)

پـنـجـم ـ شـيـخ كـليني روايت كرده كه جماعتي خدمت حضرت ابي جعفر باقر عليه السلام مـشـرف شـدنـد و اين هنگامي بود كه طفلي از آن حضرت مريض بود، پس آن جماعت از چهره مبارك آن حضرت آثار همّ و غمّ مشاهده كردند چندان كه آسودن نداشت ، آن جماعت از مشاهده آن حـالت هـمي با هم گفتند سوگند به خداي اگر اين كودك را آسيبي در رسد بيمناك هستيم كـه از آن حـضـرت حـالتـي مـشاهده نماييم كه خوش نداشته باشيم ، راوي مي گويد كه چـيـزي برنيامد كه آن كودك بمرد، صداي ناله بلند شد و آن حضرت گشاده روي در غير آن حالتي كه از نخست ديديم بيرون شد، آن جماعت عرض كردند فداي تو شويم همانا از آن حـالت كـه در تـو مـشـاهـده كرديم بيمناك بوديم كه اگر واقعه اي روي دهد در تو آن بـيـنـيـم كـه بـه انـدوه انـدر شويم ، فرمود: به درستي كه ما دوست مي داريم كه عافيت نصيب ما شود در آن چيزي كه ما دوست مي داريم اما چون فرمان خداي در رسد تسليم شويم در آنچه او دوست مي دارد.(39)

شـشـم ـ از حـضـرت امـام صـادق عـليـه السـلام مـروي اسـت كـه فـرمـود: در كـتـاب رسـول خـدا صـلي اللّه عـليـه و آله و سـلم اسـت كه هر وقت مماليك خود را در كاري ماءمور ساختيد كه بر ايشان دشوار گردد شما نيز در آن كار با ايشان كار كنيد. امام جعفر عليه السـلام مـي فـرمـايـد پـدرم چون مملوكان خود را به كاري فرمان مي داد خويشتن مي آمد و نظاره مي نمود اگر آن كار دشوار و سنگين بود مي فرمود بسم اللّه و خود با ايشان به آن كـار اشـتـغـال مـي ورزيـد و اگـر آن مـهـم سـبـك و هـمـوار بـود از ايـشـان بـر كـنـار مي شد.(40)

هفتم ـ در عطاي آن حضرت است :

شيخ مفيد از حسن بن كثير روايت كرده كه گفت شكايت كردم به حضرت امام محمدباقر عليه السـلام از حـاجت خويشتن و جفاي اخوان ، فَقالَ: (( بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ يَرْعاكَ غَنِيّا وَ يَقْطَعُكَ فـَقـيرا )) ؛ يعني نكوهيده برادري است آن برادر كه در زمان توانگري و غناي تو با تـو بـه دوسـتـي و مـعاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنايي كند.

آنگاه غلام خويش را فرمان كرد تا كيسه اي كه هفتصد درهم داشت بياورد؛

فقال عليه السلام : (( اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْني . )) (41)

و بـه روايـتـي (( اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَي الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْني )) ؛ يعني اين جمله (مقدار) را در مخارج خويش به كار بر و چون به مصرف رسانيدي مرا آگاه كن .

هشتم ـ در حلم و حسن خلق آن حضرت است :

شـيـخ طـوسـي از مـحـمـّد بـن سـليـمـان از پـدر خـود روايـت كـرده كـه گـفـت : مـردي از اهـل شـام بـه خـدمـت حـضـرت امام محمدباقر عليه السلام رفت و آمدي داشتي و مركزش ‍ در مدينه بود اما در مجلس محترم امام عليه السلام فراوان مي آمد و عرض مي كرد: همانا محبت و دوستي من با تو مرا به اين حضرت نمي آورد و نمي گويم كه در روي زمين كسي هست كه از شـمـا اهـل بـيـت نـزد مـن مـبـغوض تر و دشمن تر باشد و مي دانم كه طاعت يزدان و طاعت رسـول خـدا صلي اللّه عليه و آله و سلم و طاعت اميرالمؤ منين عليه السلام عداوت ورزيدن بـا شـمـا اسـت لكـن تـو را مـردي فـصـيـح اللّسـان و داراي فـنـون و فـضـائل و آداب و نـيـكـو كـلام مـي نـگـرم از ايـن روي بـه مـجـلس تو مي آيم ، اما حضرت ابـوجعفر عليه السلام به او به خوبي و خير سخن مي فرموده (( وَ يَقُولُ لَنْ تَخْفي عَلَي اللّهِ خافِيَةٌ )) ؛ هيچ چيز در نزد يزدان پنهان نيست .

بالجمله ؛ روزي چند بر نگذشت كه مرد شامي رنجور گرديد و درد و رنجش شدت يافت و چون ثقيل و سنگين گرديد وليّ خويش را بخواست و گفت چون بمردم و جامه بر من كشيدي بـه خـدمـت مـحـمّد بن علي عليهما السلام بشتاب و از حضرتش ‍ مساءلت كن كه بر من نماز بگزارد و هم در خدمتش معروض دار كه من خود با تو اين سخن گذاشته ام .

بـالجـمـله ؛ چون شب به نيمه رسيد گمان كردند كه وي از جهان برفته است ، پس او را در هم پوشانيدند و در بامداد وليّ او به مسجد درآمد و درنگ فرمود تا آن حضرت از نماز خود فراغت يافت (( وَ تَوَرَّكَ وَ كانَ عَقَّبَ في مَجْلِسِهِ )) ، يعني متوّركا جلوس فرموده ظـاهـر پـاي راسـت را در بـاطـن پـاي چپ قرار داده بود و در مجلس ‍ خود به تعقيب نماز مي پرداخت . عرض كرد: يا اباجعفر! همانا فلان مرد شامي هلاك شد و از تو خواستار گرديد كه بر او نماز گزاري ، فرمود:

(( كلاّ اِنَّ بِلادِ الشّامِ بِلادُ بَرْدٍ وَ الْحِجازَ بِلادُ حَرِّ وَ لَهَبُها شَديدٌ فَانْطَلِقْ فَلا تَعْجَلْ عَلي صاحِبِكَ حَتّي اتِيكُمْ؛ ))

يـعـنـي چنين نيست كه پنداريد و دانسته ايد كه او هلاك شده چه بلاد شام سخت سرد است و بـلاد حـجـاز گـرمـسـيـر و سـورت گـرمـايـش سـخـت اسـت ، بـاز شـو و در كار صاحب خود تعجيل مكن تا نزد شما شوم ، پس آن حضرت برخاست و وضو بساخت و ديگرباره دو ركعت نماز بگذاشت و دست مبارك را چندان كه خداي خواست در برابر چهره مبارك خود به جهت دعا بـرافراشت پس به سجده درافتاد تا آفتاب چهره گشود، پس برخاست و روانه شد به مـنـزل مـرد شـامـي و چـون داخـل آنجا شد آن مرد را بخواند شامي عرض كرد لبّيك ، يابن رسـول اللّه ! آن حضرت او را بنشاند و تكيه داد او را و شربت سويقي طلب كرده به او بياشامانيد و اهلش را فرمود شكم او را و سينه او را از طعام سرد آكنده و خنك گردانند و آن حضرت بازگشت و چيزي برنگذشت كه شامي صحت و شفا يافت و به حضرت ابي جعفر عـليه السلام بشتافت و عرض كرد با من خلوت فرماي آن حضرت چنان كرد، شامي عرض نـمـود: شـهـادت مـي دهـم كـه تو حجت خدايي بر خلق خدا و تويي آن باب كه بايد از آن درآمـد و هـركـس بـيرون از اين حضرت به راهي ديگر پويد و با كس ديگر گويد خائب و خـاسـر اسـت و بـه ضـلالتـي دور دچـار است . امام عليه السلام فرمود: (( وَ ما بَدالَكَ؟ )) تو را چه پيش آمد و نمودار گرديد؟ گفت : هيچ شك و شبهت ندارم كه روح مرا قابض كـردنـد و مـرگ را بـه چشم خويش معاينه كردم و به ناگاه صداي منادي برخاست چنانكه بـه گـوش خويش بشنودم كه ندا همي كرد كه روح وي را بر تنش بازگردانيد كه محمّد بن علي عليه السلام از ما مسئلت نموده است . حضرت ابوجعفر عليه السلام به او فرمود: (( اَما عَلِمْتَ اَنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُبْغِضُ الْعَبْدَ وَ يُحِبُّ عَمَلَهُ؟ )) مـگـر نـدانـسته اي كه خداي تعالي دوست مي دارد بنده اي را و عملش را مبغوض مي دارد، و مـبغوض مي دارد بنده اي را و دوست مي دارد كردارش را، يعني گاهي چنين مي شود، چنانكه تـو در حـضرت خداوند مبغوض بودي اما محبت و دوستي تو با من در پيشگاه يزدان مطلوب بود.

و بـالجـمله ؛ راوي گويد: آن مرد شامي از آن پس از جمله اصحاب ابي جعفر عليه السلام گرديد.