بازگشت

زمامداران معاصر


نمايي اجمالي از وضعيت حكومت اموي

هـمـانـطـوري كـه در درس قـبـل آمـد، امـام بـاقـر عـليـه السـلام در سـال نـودو پـنـج هـجـري بـه امـامـت رسـيـد. در طـول مـدت امـامـت آن بـزرگـوار كـه حـدود نوزده سـال بـود، آل مـروان (يـعـني همان كساني كه پيامبراكرم صلي الله عليه وآله درخواب آنان را به شكل بوزينگان فرومايه اي ديد كه بر منبرش بالا و پايين مي جهيدند).(95) با عـنوان (اميرالمؤ منين ) بر امت اسلام حكومت مي كردند و به مردم چنين وانمود مي داشتند كه دستگاه سـلطـنـتـي آنـان هـمـان دسـتـگـاه خـلافـت رسـول خـداسـت و آنـان نـيـز (خـليـفـه رسول الله ) بلكه بالاتر، (خليفه الله ) هستند!

دوران ثبات بني مروان

دوران امامت امام پنجم را مي توان دوران ثبات بني مروان ناميد، عبدالملك بن مروان بعد از پدرش حـكـومـت را بـه دسـت گـرفـت . در ابتداي خلافت او كشور دچار بحرانهاي سياسي و شورشها و انـقلابها بود ولي او توانست همه مخالفان را تطميع يا سركوب كند و تسلّط جابرانه اش را بر سراسر كشور اسلامي بگستراند. بعد از عبدالملك تا اواخر خلافت هشام ( از اواخر دوره امام سجاد تا اوايل دوره امام صادق عليهم السلام ) از شورشها وانقلابات خبري نبود.

خليفه ، قدرت مدار مطلق

خـلافـت به سلطنت اشرافي تبديل شده بود. دربار خلفا به طور رسمي با دربار قيصرها و سـلاطـيـن بـرابـري مـي كـرد. خليفه قدرت مدار مطلق بود ونسبت به هيچكس حتي خدا خود را مسؤ ول نـمـي دانـسـت . سـيـوطـي نـقـل مـي كـنـد كـه وليـد بـن عـبـدالملك اموي از عالمي درباري سؤ ال مي كند:

اَيُحاسَبُ الْخَليفَةُ؟.(96) آيا خليفه مورد محاسبه خدا قرار مي گيرد؟

و در شـرح حـال يـزيـد بـن عـبدالملك ، جانشين عمر بن عبدالعزيز، مي نويسد كه او به واليان بـلاد دسـتـور داده بـود كـه بـه سيره عمربن عبدالعزيز رفتار كنند. بني اميه كه از آن روش ‍ راضـي نبودند، مي خواستند او را به اعراض از آن روش وادارند ولي يزيد خوف از خدا و قيامت را مـطـرح مـي كـرد و خـواسـتـه آنـان را اجـابـت نـمـي نـمـود. درآخـر چـهـل نـفـر از بـزرگـان و ريـش سـفـيـدان شـهـادت دادند كه بر خليفه هيچ حساب و عقابي نيست ..(97)

فساد و فحشاء در اوج خود بود. خوانندگان ، نوازندگان و شاعران عريان گوي هرزه فراوان بـودنـد، عـياشي و باده خواري در دربار خليفه ، دارالاماره ها و گوشه كنار بلاد امري علني و آشكار بود.

در شـرح حـال وليـد بـن يزيد نوشته اند كه در بستان خويش حوضي ساخته بود كه آن را از شراب پر مي كردند و وي با فواحش درآن شنا مي كردند واز آن مي خوردند..(98)

وي قـصـد داشـت بـه سـفـر حـج بـرود تـا در ايـام حـج بـر پـشت بام كعبه شراب بنوشد ولي قبل از اينكه به مقصود خود نايل شود كشته شد..(99)

ذهـبـي گـويـد: از وليـد كـفـر و زنـدقـه اي ظـاهـر نـشـد ولي بـه مـيـگـسـاري و عمل قوم لوط مشهور بود!.(100)

اخـتـنـاق و خـفـقـان شـديـد از ديـگر ويژگيهاي حكومت بني مروان بود. خلفايي همچون وليد بن عـبدالملك ، يزيدبن عبدالملك و هشام ( كه از فرعونهاي بني اميه بود) و والياني همچون حجّاج و خالد بن عبدالله قسري درآن عصر حاكم بودند واسم خود را قرين نام جباران تاريخ ساختند.

زماني كه وليد بر شام خليفه بود، حجاج بر عراق ، عثمان بن حبّاره برحجاز و قرّة بن شريك بـر مـصـر والي بـودنـد عـمـربـن عـبـدالعـزيـز مـي گـفـت : زمين را اينان پر از ظلم و جور كرده اند..(101)

فـقـر، فـلاكـت و مـاليـاتـهـاي سـنـگـيـن از ره آوردهـاي حـاكميت ظالمانه بني مروان بود. عمربن عـبـدالعـزيـز در دوره كـوتـاه زمـامـداري خـويش با اين روش ظالمانه مخالفت كرد و مالياتها را تعديل كرد ولي بعد ازكشته شدنش ، خليفه بعد ـ يزيدبن عبدالملك ـ به واليان نوشت :

(امـا بـعـد، عـمـربـن عبدالعزيز فريب خورده بود، شما و دوستانتان او را فريب داديد، نامه هاي شما را درباره كم كردن خراج و مالياتها به او ديده ام . وقتي اين نامه من به دست شما رسيد، روشـي كـه از اويـادگـرفـتـه ايـد، رهـا كـنـيـد و مـردم را بـه هـمـان طـبـقـه قـبـل بـرگـردانـيـد (وهـمـان مـاليـاتـهـاي قـبـل را وصـول كـنـيـد) خـواه پـر مـحـصـول بـاشـنـد يـا كـم محصول وگرفتار قحطي ، خوششان بيايد يا بدشان بياييد، زنده بمانند يا بميرند...+.)+(102) +++ در دربـار خـليـفـه و واليان ، اشرافيت و تجمل غوغا مي كرد. حسن ابراهيم حسن درتوصيف قصر وليد بن عبدالملك مي نويسد:

قـصـرخـليـفـه در دمـشـق در نـهـايـت شـكوه بود. ديوارهاي آن با قطعات معرق زينت يافته بود و ستونهايش با مرمر و طلا و طاقهايش با طلاي مرصع آرايش يافته بود..(103)

حـربـن يـوسـف نـواده مـروان كـه در روزگـار هـشـام فـرمـانـدار مـوصل بود، خانه اي عالي از رُخام خالص و مرمر ساخت كه به واسطه نقشهاي دلفريبش آن را منقوشه مي ناميدند..(104)

اين اجمالي از وضعيت اجتماعي آن روز و بازتاب عملكرد خلفاي آن زمان بود و حالا براي اينكه بـيشتر با خلفاي آن دوره آشنا شويم ، تا اهميّت روش و فعاليتهاي امام باقر عليه السلام را دريابيم ، به بررسي سيره و روش تك تك خلفاي آن دوره مي پردازيم .

وليد بن عبدالملك

وليـد سـومـيـن خـليـفـه مـروانـي بـود كـه پـس از مـرگ پـدرش عـبـدالمـلك بـه سـال 67 خـلافـت را بـه عـهـده گـرفـت . او مـردي سـتـمـگـر، زورگـو وجـبـّار، بـدچـهره و متكبّر بود..(105) پدر ومادرش اورا در رفاه و ناز پرورش دادند از اين رو بي ادب بزرگ شد..(106) پدرش ‍ به وي وصيت كرد:

(... حـجـاج بـن يـوسف را محترم شمار و خود پوست پلنگ بپوش .(107) و شمشيرت را مهيا ساز و هر كس را كه با تو مخالفت كرد بكش !...).(108)

وليـد در عـمل به وصيت پدر، دست حجاج را در شكنجه وكشتار مخالفان باز گذاشت و براي او عـظـمـت و مـوقـعـيـت خـاصـي قائل بود و درهمين ايام بود كه حجاج ، سعيد بن جبير را به شهادت رسـاند..(109) عمربن عبدالعزيز درآن زمان از طرف وليد فرماندار مدينه بود. چون وي فـردي معتدل و نيكو سيرت بود، مدينه پناهگاه فراريان از ظلم حجاج گشته بود. وي نامه اي بـه وليـد نـوشـت و ظـلم حـجـاج نـسبت به مردم عراق را خاطرنشان ساخت ولي وليد به جاي تـرتـيـب اثـردادن به نصيحت عمر، براي جلب رضايت حجاج ، ابن عبدالعزيز را ازامارت مدينه عـزل كـرد و حـتـي ازحـجـاج خـواست تا فردي كه مورد رضايتش باشد براي فرمانداري مدينه مـعـرفـي كـند و بااشاره حجاج ، خالدبن عبدالله قسري را كه درخونخواري وجنايت دست كمي از حجاج نداشت ، به ولايت مدينه منصوب كرد..(110)

او به علم نحو وادبيات آشنايي نداشت وبه هنگام صحبت غلطهاي فاحشي مرتكب مي شد. پدرش او را تـهـديـد و توبيخ كرد كه اگرنتواند به خوبي صحبت كند، حق حكومت بر عرب را ندارد. وليـد ازهـمـان سـاعـت علماي نحو را گرد آورد و شش ماه تمام خود را در خانه محبوس ساخت و به تعلّم نحو پرداخت و بعد از شش ماه جاهل تر از اول از خانه خارج شد..(111)

نـقـل مـي كـنـنـد كه روزي عربي بر وي وارد شد و براي انجام خواهش خود، به رابطه سببي و دامـادي كـه بـيـن او و بـعـضـي خـويـشـاونـدان وليـد بـود، متوسل شد. وليد پرسيد من خَتَنَكَ (به جاي خَتَنُكَ)؟ مرد عرب گمان كرد كه يزيد مي پرسد چـه كـسـي تـورا ختنه كرده است ، جواب داد: بعضي از پزشكان . سليمان (برادر وليد) گفت : مـنـظـور خـليـفـه ايـن اسـت كـه دامـاد تـو كـيـسـت ؟ اعـرابـي كـه مـتـوجـه شـد، دامـادش را مـعرفي كرد..(112)

كارهاي عام المنفعه

وليد در دوره خلافت خويش كارهاي عامّ المنفعه فراواني انجام داد. او خود در تاءسيس ، توسعه وتـرمـيـم مـسـاجد واماكن عمومي كوشش مي كرد و استانداران و فرمانداران خويش ‍ را نيز به اين كـارهـا تـشـويـق مي نمود. مسجد جامع دمشق كه امروز به (مسجد اموي ) معروف است واز شاهكارهاي مـعـماري عربي ـ رومي است .(113) و تاكنون نيز جلوه و شكوه خود را حفظ كرده است ، ازكـارهـاي زمـان اوسـت . هـمـچـنـيـن درزمـان او مـسـجـد پيامبر صلي الله عليه وآله ومسجد الاقصي توسعه داده شد..(114)

در مـسـيـر كـاروانـهـا، مـناره هايي ساخت تا راه را بيابند و گم نشوند. براي جذاميان و بيماران عـلاج نـاپـذيـر مـقـرري مـعـلوم كرد تا محتاج به تكدّي نشوند. براي مريضهاي از پا افتاده و نابينايان ، افرادي را به عنوان بهيار معين كرد تا آنان راكمككار باشند. كارگاههاي توليدي فـراوان بـراي ايـجـاد كـار و افـزايـش تـوليد و درآمد ايجاد كرد. مزرعه ها را رونق داد. خودش ‍ غالب اوقات از بازار ديدن مي كرد و برقيمتها نظارت مي نمود..(115)

دربـاره مـحـرك وليـد درانـجـام كارهاي عام المنفعه شايد بتوان ريشه را درخانه وي جست . همسر وليـد، (ام البـنـين )، دختر عبدالعزيز وخواهر عمربن عبدالعزيز بود. او نيز همچون برادرش از انـسـانـيـت ، عـدالت ، انـصـاف ، جـود و بـخـشـش بـهـره هـا داشـتـه اسـت و بـه احـتـمـال بـسـيار زياد مشوق وليد درانجام كارهاي عام المنفعه بوده است ..(116) همچنين نـقـل شـده كـه ام البـنـين با (حضرت سكينه ) دختر امام حسين (ع ) دوست و نسبت به وي علاقه مند بـوده اسـت و تـربـيـت اخـلاقـي و شعاع تابناك وتهذيب روحي حضرت سكينه عليهاالسلام به وسيله ام البنين در فكر و روح وليد پرتو افكن گشته است ..(117)

در دوران او فتوحات نيز گسترش فراواني داشت . قتَيبه بن مسلم باهلي شرق كشور اسلامي را تـا مـرزهـاي چـيـن گـسـتـرش داد.(118) وبـخـارا، كـابـل ، فـرغـانـه و طـوس فـتـح شـد. موسي بن نُصَير نيز فاتح غرب كشور اسلامي بود. انـدلس درزمـان وليـد وتـوسـط (طـارق الديـن سـيـوطي ) از فرماندهان موسي بن نُصير فتح شد..(119)

وليد پس از نه سال و هفت ماه خلافت در سال 96 مرد. عمربن عبدالعزيز كه او را به خاك سپرد گـويـد وقـتـي او را در گـور گـذاردم ، كـفـن از چـهـره اش بـرداشـتـم ، ديـدم كه سياه شده است ..(120)

سليمان بن عبدالملك

بـا مـرگ وليـد در سـال 96، سـليـمـان بـن عبدالملك مطابق سفارش پدرش ، خلافت را به عهده گـرفـت . وي مـردي فـوق العـاده پـرخـور، شـكـمـبـاره ، تـجـمـّل پـرسـت ، هوسباز و عياش ‍ بود. به روزگار وي عياشي وخوشگذراني در دربار رواج يـافـت و فـسـاد بـه اوج خـود رسـيد. خليفه خواجه هاي بسياري را در قصر خود نگه مي داشت و بـيشتر وقت خود را با زنان حرمسرا مي گذرانيد. به تبع دربار، فساد و آلودگي به واليان و فرمانداران نيز سرايت كرد و تمام كشور را فرا گرفت ..(121)

او در گـرفتن خراج به شدت اجحاف مي كرد. يكي از ماءموران جمع آوري خراج ، وقتي خراج را نزد وي آورد، گفت :

(مـن درحـالي خـراج را بـه نـزد شـما آورده ام كه رعيت ضعيف شده و به سختي افتاده است . اگر موافق باشيد خوب است مقداري مدارا كنيد و به رفاه آنان فكر كنيد واز خراج بكاهيد تا بتوانند شـهـرشـان را آبـاد كـنـنـد. اگـر ايـن كـار را بـكـنـيـد در سال آينده جبران خواهد شد).

سليمان درجواب گفت :

(مـادرت بـه عـزايـت ، تـا دارنـد، شـيـر بـدوش و وقـتـي شـيـر تـمـام شـد، خـونـشـان را بدوش )..(122)

او فـردي كـيـنـه تـوز بـود و چـون مـوسـي بـن نـصـير فاتح بلاد غرب غنايم را براي وليد فـرستاد و آنها را نگه نداشت تا به سليمان تحويل دهد و قُتيبه بن مسلم فاتح شرق را به خـاطـر ايـنـكه با نظر وليد درمورد عزل وي موافق بود، كشت ..(123) حجّاج بن يوسف نـيـز بـا نـظـر وليد مبني بر عزل سليمان از ولايتعهدي موافق بود.(124) و به همين جـهـت مـورد كـيـنه سليمان قرار گرفت ولي قبل از رسيدن وي به حكومت مرد. سليمان وقتي به حـكـومـت رسـيـد، هـمـه عـمال منصوب از جانب حجّاج را عزل كرد و نزديكان حجاج را دستگير كرد و شكنجه نمود و زندانيان حجاج را آزاد كرد..(125)

سـيـاسـت سـليـمـان در ظـلم و سـتـم ادامـه سـيـاسـت نـيـاكـانـش بـود. او هـمـه عـمـال سـابـق مـثـل خـالد بـن عـبـدالله قـسـري سـفـاك و خـونـريـز را بـر مـقام خودشان ابقا كرد واجـل او را مـهـلت ظـلم و سـتـم بيشتر نداد. به هنگام وفات قصد داشت يكي از فرزندانش را به خـلافـت منصوب كند ولي با اشاره و راهنمايي (رَجاءبن حيوة ) كه در دربار او امين ومشاور عالي مـقـام بـود، عـمربن عبدالعزيز را به خلافت نصب كرد،.(126) وهمين اقدام او به عنوان خاطره اي خوش از وي به يادگار ماند.

ابـن سـيـريـن گـويـد: سـليـمـان خـلافـت را بـا دسـتـور اقـامـه نـمـاز در اول وقـت شـروع كـرد (از ابـتـداي حـكـومـت مـروانـي تـا آن زمـان نـمـاز را از اول وقـت بـه تـاءخـيـر مـي انـداخـتـنـد) و بـا جـانـشـيـن قـراردادن عـمربن عبدالعزيز به پايان برد..(127)

عمربن عبدالعزيز

پـس از مـرگ سليمان ، عمربن عبدالعزيز بر مسند خلافت تكيه زد. وي بر خلاف سيره خلفاي بني اميه ، سيره عادلانه اي داشت وموفق شد تاحدودي به مشكلات و نابسامانيهاي جامعه اسلامي سـر و سـامان بخشد و با فساد وتبعيض مبارزه كند و چهره مقبولي از حكومت ارائه دهد به طوري كه بعضي خلافت او را در پيشاني آن قرن عياشي ، لااباليگري ، استبداد وخونريزي ، همانند خـالي سـفـيـد مـي دانـسـتـند..(128) و بعضي نيز او را مجددّ دين در ابتداي قرن دوم مي شـمـارنـد..(129) او از خـلفـاي عالم بني اميه بود. مجاهد گويد: نزد ابن عبدالعزيز رفـتـيـم كـه او را بـيـاموزيم ولي از او آموختيم . و يكي ديگر از علما گويد: دانشمندان نزد ابن عبدالعزيز شاگرد بودند..(130)

اقدامات اصلاحي عمربن عبدالعزيز

وي درمدت كوتاه خلافت خود، اقدامات مهمي انجام داد كه بعضي از آنها عبارتند از:

الف ـ منع سب امام علي عليه السلام : معاوية بن ابي سفيان بر منبر امام علي (ع ) را دشنام داد و به مردم دستور داد كه امام علي (ع ) را سبّ كنند و از او بيزاري بجويند. ديگر خلفاي بني اميه نيز اين سنت شوم را ادامه دادند و سبّ امام علي (ع ) ضميمه و جزء واجب خطبه خطبا شد كه قضاي آن در صـورت سـهـو ونـسيان لازم بود. نقل مي كنند كه وليد بن عبدالملك به هنگام خطبه گفت : لَعـَنـَهُ اللّهِ (بـالجـرّ) كـانَ اللُّصُ بـنُ اللُّصِّ (عـلي دزد و دزد زاده بـود) مـردم از اشـتـبـاه و غلط گويي و اين نسبت ناچسب او تعجب كردند وگفتند: نمي دانيم كدام عجيب تر است ؟!

در هـرحـال اين سنت شيطاني تا زمان ابن عبدالعزيز ادامه داشت و وي به فرمانداران خود نوشت كه سب امام را از خطبه ها حذف كنند و به جاي آن بگويند:

(اِنَّ اللّهَ يـَاْمـُرُ بـِالْعـَدْلِ وَالاِْحْسانِ وَايتاءِ ذِي الْقُربي وَيَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).

در مـورد انـگـيـزه او بـر ايـن اقـدام نـيـكـو از زبـان خـودش دو مـطـلب نقل شده است :

1ـ دركـودكـي نـزد يـكـي از نـوادگـان عـُتَبة بن مسعود صحابي ، قرآن مي خواندم . روزي با بچه ها بازي مي كرديم و طبق تربيت امويان امام را لعن مي نموديم . استادم عبيدالله بن عبد بن عتبة بن مسعود كه مؤ من بود ولي كتمان مي كرد، از آنجا عبور كرد، كلام ما را شنيد. وقتي براي درس خـدمـتـش رفتم ، تا مرا ديد به نماز ايستاد و نماز را طولاني كرد به طوري كه من فهميدم كـه از مـن دلگـيـر شـده اسـت . عـلت پـرسـيـدم و شـيـخ گـفـت : از كـجـا دانـسـتي كه خداوند بر اهل بدر وبيعت رضوان خشم گرفته بعد ازآنكه از آنان راضي شد؟

پـرسـيـدم : آيـا عـلي از اهـل بدر بود؟! (انكار فضايل علي تاكجا كه كسي نمي داند او در بدر شـركـت داشـتـه اسـت ) جـواب داد: واي برتو، مگر غير علي (ع ) هم در بدر نقشي داشت ؟ گفتم : (بـنـابـرايـن ) هـيـچـگـاه تـكـرار نـخـواهـم كـرد و بـا اسـتـادم عـهـد بـستم كه ديگر تكرار نكنم ..(131)

البـتـّه بـنـي امـيـّه وقـتـي از ايـمـان بـاطـنـي و مـحـبـت و ولاي ايـن اسـتـاد نـسـبـت بـه اهل بيت آگاهي پيدا كردند او را زنده مدفون كردند..(132)

2ـ بـه هـنـگـام خـطـبه هاي پدرم (كه مرد خطيب وبليغي بود) پاي منبر او بودم . او در خطبقه داد سـخـن مـي داد و بـاكمال فصاحت وبلاغت ازعهده كلام برمي آمد ولي همين كه به سبّ علي (ع ) مي رسـيـد، زبانش لكنت مي گرفت وبند مي آمد. من كه از اين حالت به تعجب آمده بودم موضوع را از پـدرم پـرسـيـدم . او در جـوابـم گـفـت : فـرزنـدم ، اگـر اهل شام و غير آنان فضايلي كه ما از علي مي دانيم ، بدانند هيچگاه پيروي ما نخواهند كرد و از ما جدا خواهند شد و به اولاد علي خواهند پيوست .

از آن بـه بـعـد بود كه با خود عهد كردم اگر روزي به قدرت رسيدم ، اين امر را تغيير دهم و منع كنم ..(133)

ب ـ بـازگـردانـدن فدك : فدك قريه ومزرعه اي بود درحجاز كه بين آنجا تامدينه دو يا سه روز راه بـود. ايـن قـريـه تـا سـال هـفـتـم هـجـري در دسـت يـهـوديـان بـود. درآن سـال خـداونـد بـا فـتـح خـيـبـر رعـب و وحـشـت را در دلهـاي يـهـوديـان ازجـمـله اهل فدك انداخت و آنان با پيامبر مصالحه كردند كه از جانب آن حضرت درآنجا كشت و زرع كنند و نـصـف مـحـصـول از آنـان بـاشـد. بـنـابـرايـن فـدك خـالصـه رسول خدا گشت ، چون ازسرزمينهايي بود كه بدون جنگ وخونريزي به تصرف درآمد. حضرت فدك را به دخترش فاطمه سلام الله عليها بخشيد و تا هنگام وفات پيامبر(ص ) تحت تصرف آن بـانـو بـود تـا ايـنـكـه خـليـفـه اول آن را از وي گـرفـت و در زمـره امـوال حـكـومـت قـرار داد. زمـان عـمـر، فـدك بـه ورثـه رسـول خـدا داده شـد. وقـتـي عـثـمـان بـه خـلافت رسيد، آن را به مروان داد. حضرت امير در زمان خـلافـت خود آن را از مروان باز پس گرفت . معاويه فدك را به مروان ، عمربن عثمان و فرزند خـودش يـزيـد داد وهـمـچـنـيـن دسـت بـه دسـت مـي گـشـت تـا خالصه مروان شد و مروان آن را به عـبـدالعـزيـز داد و بـعد ازمرگ عبدالعزيز، فرزندش عمر سهم بقيه برادرانش را خريد يا هبه گرفت و همه آن خالصه عمر شد..(134)

وقـتـي عـمر به خلافت رسيد، فدك را به اولاد فاطمه عليها السلام برگرداند. اين اقدام عمر بر بني اميه گران آمد و اعتراض كردند كه : بر شيخين ـ ابوبكر وعمر ـ نسبت به اقدامشان در گرفتن فدك عيب و ايراد گرفتي و طعن وارد كردي و بدانان نسبت ظلم و غصب دادي !

عـمـر درجـواب گـفـت : نـزد مـن و شـمـاثـابـت اسـت كـه فـاطـمـه دخـتـر رسـول خـدا(ص ) فـدك را ادعـا كـرده و فدك در تصرف او بوده است و فاطمه هم كسي نبود كه بـه رسـول خـدا دروغ بـبـنـدد و عـلي وام ايمن وام سلمه هم به نفع فاطمه شهادت دادند. فاطمه اگـر شـاهـد هـم نـمـي داشـت درنـزد مـن صـادق بـود زيـرا او سـيد زنان بهشت است و من امروز با بازگرداندن فدك به ورثه فاطمه به نزد رسول خدا(ص ) تقرب مي جويم واميدوارم فاطمه ، حـسـن و حـسـين شفيعان من در روز قيامت باشند و اگر من به جاي ابوبكر بودم و فاطمه نزد من چنين ادعايي مي كرد، او را در ادعايش تصديق مي كردم ..(135)

ج ـ بـرداشـتـن مـنـع از نـوشـتـن حـديـث : خـليـفـه اول مـردم را از نقل حديث پيامبر منع كرد تا در بين آنها اختلاف ايجاد نشود و گفت : هر كس از شما سؤ الي كرد، بـگـويـيـد: درمـيـان مـا و شـمـا قـرآن اسـت . حـلال آن را حـلال بـشـمـريـد و حـرامـش را حـرام بدانيد..(136)

درزمـان خـليـفـه دوم ، بـه دسـتـور وي هـر كـس احـاديـثـي از رسـول خـدا نـوشـتـه بـود، خـدمـت خـليفه آورد و خليفه همه را به آتش كشيد. عثمان نيز دردوران خـلافـت خـويـش اعـلام كـرد فـقـط نـقـل احـاديـثـي جـايـز اسـت كـه در زمـان ابـوبـكـر و عـمـر نـقل شده است . معاويه نيز اين منع را ادامه داد.(137) و بعد از وي درتمام دوران خلافت سـفـيـانـيـان و مـروانـيـان سـيـاسـت مـنـع نـقـل و تـدويـن حـديـث بـه شـدت اعـمـال مـي شـد تـاايـنـكـه عـمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد. وي طي بخشنامه اي رسمي به منظور تشويق دانشمندان و راويان نوشت :

(اُنْظُرُوا حَديثَ رَسُولِ اللّهِ فَاكْتُبُوهُ فَاِنّي خِفْتُ دُرُوسَ الْعِلْمِ وَذِهابَ اَهْلِهِ).(138)

احـاديـث پـيـامـبـر را جـمـع آوري كـرده و بـنـويـسـيـد كـه بـيـم دارم دانـشـمـنـدان اهل حديث از دنيا بروند و چراغ علم خاموش گردد.



د ـ جـلوگـيـري از حيف وميل بيت المال توسط امويان : از ديگر اقدامات مهم عمربن عبدالعزيز اين بـود كه تمام اموال خويشاوندان ونزديكانش را به عنوان اين كه مظالم و حق مردم است ، به بيت المـال برگرداند.(139) وهدايا ومستمريهاي ماهانه آنان را قطع كرد. بني اميه به او اعتراض كردند واو درجواب گفت :

امـوال خـودم ظـرفـيـت ايـن هـمـه بـخـشـش را نـدارد و نـسـبـت بـه بـيـت المـال هـم حـق شـمـا مـانـنـد حـق فـردي اسـت كـه در دورتـريـن نـقـطـه مـمـلكـت زنـدگـي مـي كند..(140)

ه‍ ـ بـذل و بخشش به علويان : در طول حكومت بني اميه ، علويان از عطاهاي عمومي محروم بودند و عـمـربـن عـبـدالعـزيـز تـنـهـا خـليـفـه امـوي بـود كـه آنـان را از بـيـت المـال بـهـره مـند ساخت . عمر به عامل خود در مدينه نوشت كه ده هزار دينار بين فرزندان علي و فاطمه عليهماالسلام تقسيم كند زيرا مدتها است كه حقوق آنان ادا نشده است ..(141)

و ـ اعتراف به ستمگر بودن خلفاي بني اميه : فردي ازخوارج مشهور به (شَوْذب ) در عهد ابن عبدالعزيز خروج كرد. عمر ضمن نوشتن نامه اي به او، وي را به مناظره دعوت كرد. شوذب دو نـفـر از يـاران خـويـش را بـراي مـناظره با عمر روانه كرد. آنان از وجه مشروعيت خلافت وي سؤ ال كردند وعمر درجواب گفت : من خود طالب خلافت نبوده ام ، لكن خليفه قبلي بر عهده من گذاشت و كـسـي هـم مـخـالفـت نـورزيـد. آنـان مـطـرح كـردنـد كـه تـو بـا اعـمـال و رفـتار گذشتگانت مخالفت مي ورزي و آن رفتار را ظلم مي شمري ، پس از آنان تبري بـجـوي و آنـان را لعـن كـن . عـمـر ضـمـن اعـتـراف بـه ظـالم بـودن آنـان از لعـن طـفـره رفـت ..(142)