بازگشت

ايرادات وارد بر ابن عبدالعزيز


بـا ايـن كـه عـمـر باسيره ظالمانه پدران واجداد خويش مخالفت ورزيد و روش نسبتاً عادلانه اي پيش گرفت و لي چند اشكال اساسي بر وي وارد بود از جمله :

1ـ غصب خلافت : عمر كسي نبود كه مشروع نبودن خلافت خويش و خاندانش را تشخيص ندهد، ولي حـرص بـر حـكومت او را از بازگرداندن اين حق به صاحبانش ‍ برگرداند. او مي بايست همچنان كـه فـدك را بـه آل عـلي عـليـهـم السـلام بـرگـردانـد، قبل از آن ، خلافت را به مستحقش تحويل دهد.

جريان زير به خوبي بر علم و اطلاع او از ناحق بودن خلافتش دلالت دارد:

عـمـر بـن عـبـدالعـزيـز بـه حـاكـم خـراسـان نـوشت كه صد مرد از علماي آنجا را به حضور وي بـفـرسـتـد تـا از آنان در مورد سيره وي تحقيق كند. به نظر مي رسد اين هم يكي از سياستهاي عمر بوده است . زيرا خراسان طرفدار علويان بود و او مي خواست با مطرح كردن سيره عادلانه خـويـش آنان را جذب كند. ادامه گفتگو بر اين مطلب ، دلالت واضح دارد. علماي خراسان به عذر داشتن كار و عيال و... از رفتن عذر خواستند و يك نفر را به عنوان نماينده خويش براي اعزام نزد خـليـفـه تـعـيـيـن كـردنـد. نـمـايـنـده اعـزامـي وقـتـي بـه مـجـلس ‍ خـليـفـه وارد شـد، بـه ايـن استدلال كه ممكن است خليفه خوش نداشته باشد سخنان وي را ديگران بشنوند، تقاضاي خلوت كرد. بعد از خليفه پرسيد: خلافت چگونه به تو رسيد؟ عمر بعد از مدتي سكوت گفت : اگر بـگـويـم بـه امـر و تـصـريح خدا و پيامبر، دروغ گفته ام و اگر بگويم به اجماع مسلمانان ، خـواهـي گـفـت : مـا اهـل شـرق اسـلامـي هـسـتـيـم و از ايـن اجـمـاع بـي خـبـر و در آن داخـل نـبـوده ايـم و اگـر بـگويم به ميراث ، گويي فرزندان پدرت زياد بودند، چگونه تو وارث شدي ؟

مرد خراساني گفت : الحمد لله كه خودت اعتراف كردي كه خلافت حق غير توست .

عـمـر بـراي تـوجـيـه گـفت : ديدم اگر غير من عهده دار خلافت شود، ظلم ، ستم ، تجاوز به بيت المـال را پـيـشـه خـواهـد كـرد ولي مـن اينها را جايز نمي دانم و حكومت من به سود مسلمانان خواهد بود.

خـراسـانـي گـفـت : بـه مـن بـگـو اگـر غـيـر از تـو عهده دار حكومت مي شد و به سيره ظالمانه گذشتگان عمل مي كرد، گناهش به گردن تو بود؟

عمر گفت : نه .

خـراسـانـي گـفـت : پس راحتي و سلامت ديگران را به قيمت رنج و تعب خويش خريدي و ادامه داد: بـه خـدا قـسـم پـيـشـيـنـيـان مـا بـه دسـت پـيـشـيـنـيـان شـمـا و نـسـل مـيـانـه ما به واسطه نسل ميانه شما و آخريان ما به واسطه آخريان شما هلاك شدند و خدا ياور ما عليه شماست و او ما را كافي و خوب وكيلي است . بعد خارج شد..(143)

2ـ بـه عـقـب انـداخـتن نتيجه زحمات امام سجاد و امام باقر عليهما السلام : ظلم و ستم بيش ‍ از حد خـلفـاي امـوي ، هـتـك حـرمـتـهـايـي مـثـل كـشـتـن فـرزنـد پـيـامـبـر، قتل عام وهتك حرمت مدينه و مكّه ، سبّ امام علي (ع ) و... جامعه را تا سرحد انفجار پيش برده بود و ديـر نـبـود كه در اثر فعاليتهاي روشنگرانه امام سجاد و باقر عليهماالسلام ، اين انفجار رخ دهـد و بـسـاط بـنـي امـيـه را بـر چـيـنـد ولي در ايـن مـيان عمر بن عبدالعزيز با روش عادلانه و اصـلاحـاتـش سوپاپ اطمينان شد و مردم را نسبت به حكومت بني اميه اميدوار ساخت وانقلاب عليه آنان را مدتي به تاءخير انداخت ..(144)

3ـ قـطـايـع و بـخـشـشـهـاي خـلفـاي قـبـل را پـذيـرفـت و حـال آنـكـه بـدون شـك آنـهـا وجـه مـشـروعـي نـداشـتـنـد. هـمـچـنـيـن مـقـرري اشـراف از بـيـت المال را قطع نكرد درحالي كه با مساوات اسلامي منافات داشت .

4ـ عـمـال و كارگزاران او در بلاد، به سيره او عمل نكردند واوهم نتوانست اين نقيصه را اصلاح كند. كعب اشعري خطاب به او گفت :

اگر چه تو رعايت اصول حكومت را مي كني ولي فرماندارانت در شهرها گرگ صفتند خواسته ها واوامرت را اجابت نمي كنند تا زماني كه با شمشير گردنها را بزني ..(145)

5ـ عـمـر بـر مـسـتـمـري اهـل شـام از بـيـت المـال ده ديـنـار افـزود ولي ايـن افـزايـش نـسـبـت بـه اهل عراق اعمال نشد و براي اين تبعيض وجهي نبود..(146)

شايد باتوجه به آن اصلاحات و اين ايرادات بود كه امام زين العابدين عليه السلام در مورد وي پيشگويي كرد:

(فَاِذا ماتَ لَعَنَهُ اَهْلُ السَّماءِ وَ اسْتَغْفَرلَهُ اَهْلُ الاَْرْضِ).(147)

وقتي بميرد، اهل آسمان او را لعن مي كنند واهل زمين براي او آمرزش مي طلبند.

بني اميه وقتي سيره وعملكرد ابن عبدالعزيز را مخالف سيره خلفاي پيشين يافتند و وجود او را بـراي خـود خـطرناك ديدند، به فكر برداشتن او افتادند و او را مسموم كردند.(148) هـمـچـنـان كـه مـعـاويـه ثاني را با مسموم كردن از سر راه برداشتند. عمربن عبدالعزيز در رجب سال صدو يك هجري بعد از دو سال و پنج ماه خلافت از دنيا رفت ..(149)

يزيدبن عبدالملك

بـعـد از مـرگ عـمـربـن عبدالعزيز طبق عهد سليمان بن عبدالملك ، برادرش يزيد عهده دارخلافت شد. او از سال 101 تا 105 به مدت چهار سال و يك ماه خليفه بود..(150)

يزيد همچون همنامش يزيدبن معاويه (عليهمااللعنة ) به فسق ، فجور، پرده دري ، ميگساري زن بـارگـي مـشـهـور بـود. دو كـنـيـز بـه نـام (حـبـابـه ) و (سـلاّمـه ) عقل و هوش او را ربوده و واله و شيداي خود كرده بودند كه داستانهايش مشهور بود.

ابـتـدا كـه بـه خـلافت رسيد، تا مدت كوتاهي روش ابن عبدالعزيز را پيش گرفت و بني اميه بـراي ايـنـكـه او را بـه روش پـيـشـيـنـيـان سـوق دهـنـد، چـهـل نـفـر از بـزرگـان خـويش را به نزد وي فرستادند تا شهادت دهند كه بر خلفا حساب و كتابي نيست . يزيد از آن به بعد تغيير روش داد و روش ظالمانه اسلاف خويش را پيشه كرد. وي ضـمـن نامه اي به فرماندارانش ‍ نوشت كه عمربن العزيز فريب خورده بود. روشي كه او دسـتـور داده رهـا كـنـيـد وهمان طريقه سابق را پيش گيريد..(151) و به عاملش دريمن نـوشـت كـه هـمـچـون مـحـمـدبـن يـوسـف خـراج مـردم را دو بـرابر بگيرد اگر چه به هلاكت آنان بيانجامد..(152)

وي بر خلاف ابن عبدالعزيز، نسبت به اهل علم حسادت مي ورزيدوآنان را تحقير مي كرد مثلا حسن بصري عالم دربار اموي را (شيخ جاهل ) مي خواند..(153)

وي با معشوقه اش حبابه به تفريح و خوشگذراني سرگرم بود كه دانه اي انگور درگلوي حـبـابـه گير كرد و او را كشت . يزيد بر بالاي جنازه او به گريه و ندبه پرداخت و تا سه روز از او جـدا نـشـد. بـه زور او را جـدا كـردند و حبابه را دفن كردند و يزيد همچنان در اين غم وغصه بود تا مرد..(154)

هشام بن عبدالملك

بـعـد ازمـرگ يـزيـدبـن عـبـدالمـلك ، بـرادرش هـشـام در سـال 105 بـه خـلافـت رسـيـد وتـا سـال 125 يـعـنـي نـوزده سـال و هـفـت مـاه خـلافـت كـرد. هـشـام نـسـبـت بـه بـزرگـان وافراد شريف حقد و كينه داشت و به بـخـل مـشـهـور بـود. او مـي گـفـت : درهـم درهـم بـايـد جـمـع كـرد تـا مال فراوان گردد..(155)

يعقوبي او را چنين توصيف مي كند:

(اِنَّهُ بَخيلٌ فَظُّ ظَلُومُ شَديدُ الْقَسْوَةِ طَويلُ اللَّسانِ ).(156)

او بخيل ، بدخلق ، بدزبان ، ستمگر، قساوت پيشه و زبان دراز بود.

بـرادرش قـبـل از خـلافـت بـه وي مـي گـفـت : آيـا آرزوي خـلافـت بـه سـر داري و حـال آنـكـه تـرسـو و بـخـيـل هـسـتـي ؟.(157) هـشـام بـه فـسق ، فجور، عيش و نوش و شـرابـخـوري مـعـروف بـود بـه طـوري كـه يـك روز از هفته را به شراب خوردن اختصاص داده بود..(158)

او بـنـي امـيـه را از حـقـوق ومـزايـاي بـسـيـار بـهـره مـنـد كـردو درمـقـابـل آن نـسـبـت بـه عـلويـان سياست خشن و تندي اتخاذ كرد و آنان را از حقوق عمومي خويش محروم نمود.

درزمـان وي زنـدگـي بـر مـردم تـنـگ شـد و احـسـاسـات و عـواطـف انـسـانـي رو بـه زوال گـذاشـت و نـيـكـوكـاري وهـمـيـاري از جـامـعـه رخـت بـر بـسـت و مـردم بـه تـبع از خليفه از بذل و بخشش ‍ دست كشيدند به طوري كه زماني سخت تراز آن زمان ديده نشد.