بازگشت

امام وگروههاي فكري


در زمـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام افـكـار انـحـرافـي و تـوجـيـه گـر درمـقـابـل انـديـشـه ناب مكتبي بسيار به چشم مي خورد. گروهي به نام (مرجئه ) اعتقاد داشتند، بـهـتـر اسـت مـا هيچ كس را محكوم نكنيم ، يعني لازم نيست درباره اشخاصي كه از بين رفته اند، مـوضـع مـشـخـصـي داشته باشيم بلكه آن را به روز قيامت وا مي گذاريم و پروردگار باري تـعـالي مـسـؤ ول رسـيـدگـي بـه امـور ايـشـان خـواهـد بـود. بـه عـنـوان مثال حضرت علي (ع ) ومعاويه با يكديگر جنگيدند وهردو به محضر پروردگارشان شتافتند و خـداونـد آن دو را مـحـاكـمـه خـواهـد كـرد و مـا نـبـايـد يـكـي را مـحـكـوم كـنـيـم و مـوضـع مـشخصي درقبال آنان اختيار كنيم . اين يكي از گروههاي فكري توجيه گربود.

عقيده به ارجاء مورد پسند ستمگران وخلفاي منحرف بني اميه و بني عباس بود و ماءمون عباسي اعتقاد به ارجاء رادين پادشاهان شمرده است ..(195)

جـبـريـّه نـيـز از ديگر توجيه گران ظلم و ستم اموي بودند. آنان همه چيز را به تقدير، جبر و خـواسـت خـدا مـنـسـوب مـي كـردنـد و به اعتقاد آنان حكومت معاويه ، عبدالملك ، يزيد وهشام خواست خـداسـت ، پـس نـبـايـد بـه خـواسـت خـدا اعـتـراض كـرد و بـايـد تحمل نمود.

اعـتـزال نـيـز طـرز تـفـكـري ديـگـر بـود كـه بـا اعـتـقـاد بـه جـواز مـقـدم شـدن فاضل بر مفضول ، توجيه گر خلافت امويان بود و آن را خلاف شرع نمي شمرد.

امـام عـليـه السـلام بـا مـوضـعـگـيـري خـود، ايـن افـكـار انـحـرافـي تـوجـيـه گـر را ابطال مي كرد و راه صحيح را نشان مي داد كه به بعضي از موضعگيريهاي امام اشاره مي كنيم .

1ـ امـام و حسن بصري : حسن بصري از رهبران فكري زمان بود. خدمت امام رسيد تا سؤ الاتي را مطرح كند. امام از وي پرسيد: آيا توفقيه اهل بصره هستي ؟

حسن ـ چنين گفته مي شود.

امام ـ آيا در بصره كسي هست كه تو از وي تعليم بگيري ؟

حسن ـ نه (يعني من رهبر فكري هستم )

امام ـ سبحان الله ، كار بزرگي را به عهده گرفته اي . مطلبي از تو به من رسيده كه نمي دانم برتو بسته اند يا قول توست ؟ گمان مي كنند كه توگفته اي : خداوند خلق را آفريده و امـور آنـان را بـه خـودشـان واگـذاشـتـه اسـت . (وآنـان دراعمال خود آزادند وخداوند علم به اعمال آينده آنان ندارد).

امام براي اثبات باطل بودن كلامش پرسيد: اگر خداوند دركتابش به كسي بگويد: تو درامان هستي ، آيا بعد از اين كلام خدا او را خوفي هست ؟

حـسـن گـفت : نه (در صورتي كه بنابر قول او هيچ امنيتي براي او نيست چون او آزاد است وممكن اسـت بـعـداً گـنـاه كـنـد يـا كـفـر ورزد وخـداونـد هـم كـه عـلم بـه اعمال او ندارد)

بـعـد امـام فـرمـود: آيـه اي از كـتاب خدا بر تو عرضه مي كنم كه به يقين تو آن را ناصحيح تـفـسـيـر كـرده اي و هـلاك شـده اي و ديـگـران را نـيـز هـلاك كـرده اي . بـعـد امـام آيـه 18 سوره سـبـا.(196) را طـرح كرد سپس قول حسن بصري و نيز تفسير صحيح آن را بيان كرد واهل بيت را مصداق (قريه هاي مبارك ) تبيين كرد بعد فرمود:

(اهـل بـيـت ، برگزيدگان خدا هستند نه تو وامثال تو. اگر به تو ـ كه به ناحق مدعي مرجعيت هـسـتـي ـ بـگـويـم : جـاهـل اهـل بـصـره ، جـز حـق و واقـع نـگـفـتـه ام . تـو را بـر حـذر مـي دارم ا زقـول بـه تفويض زيرا خداي تعالي سست نبوده كه امر را به خلق واگذارد وآنها رااجبار بر مـعـاصـي هـم نـكـرده اسـت .).(197)(هـم جـبـر باطل است و هم تفويض )

2ـ برخورد امام با قتادة : ابوحمزه ثمالي گويد: در مسجد پيامبر نشسته بودم كه فردي از من سـراغ امـام بـاقر(ع ) را گرفت تا سؤ الاتي را مطرح كند. امام باقر(ع ) را به او نشان دادم . امـام از هويت وي سؤ ال كرد وخود را (قتادة بن دعامه بصري ) معرفي كرد. امام فرمود: توفقيه بصره هستي ؟

قتاده : آري

امام : اي قتاده ، خداوند افرادي را آفريد وآنان را حجت بر خلق قرار داد. آنان در زمين يگانه اند و ... .قـتـاده بـه بـيان امام در معرفي اولياي خدا گوش داد ومدتي ساكت ماند و بعد به محضر امـام اظـهـار كـوچـكي كرد و گفت : من درمحضر بزرگان وفقهايي چون ابن عباس ‍ نشسته ام ولي چنين مضطرب نشده ام .

امام فرمود: مي داني كجا نشسته اي ؟ تو در محضر خانه اي هستي كه خداوند آن را رفعت بخشيده و اذن داده تا در آن ذكر خدا شود و... .

بعد قتاده سؤ ال فقهي اش را مطرح كرد وامام جواب گفت ..(198)

امـام در بـرخـورد بـا ايـن فـقـيـه بـصـري ، مـانـند برخورد با حسن بصري آنان را از به عهده گرفتن مرجعيت فكري و ديني برحذر مي دارد و به مصداق حقيقي مرجعيت ارجاع مي دهد ومقام الهي خود را تبيين مي كند.

3ـ اعـلام بـيـزاري از گروههاي انحرافي : عبدالله بن عطا گويد: يك بار خدمت امام بودم و به جايي مي رفتيم . موقع نماز از مركبهايمان پياده شديم ونمازخوانديم . بعد امام سوار بر مركب شد و شكر وحمد خدا گفت وادامه داد:

خدايا مرجئه را لعنت كن كه آنان دشمنان دنيايي وآخرتي ما هستند..(199)

در مـوردي ديـگـر، يكي از اصحاب امام براي عرض ادب قصد محضر امام مي كند ولي اجازه نمي يـابـد. او كـه چـنـيـن انـتـظـاري نـداشـت ، دلگـيـر وانـدوهـگـيـن بـه مـنـزل بـاز مـي گـردد وخواب از سرش مي پرد وبا خود فكري مي كند كه امام را رها كند و به كـدام گـروه بـپـيوندد: به مرجئه كه چنين اعتقادي دارند؟ به قدريه كه چنان اعتقادي دارند؟ به حروريّه (يك گروه از خوارج ) با آن اعتقادات ناصحيح ؟ به زيديه ؟ همه اينان اعتقاداتي دارند كـه بـاطـل اسـت . هـمـچنان كه دراين وضع آشفته روحي است ، فرستاده امام او را به نزد امام مي خـوانـد.او به محضر امام مشرف مي شود وامام به او مي فرمايد: نه به مرجئه ملحق شو، نه به قـدريـه ، نـه بـه حـروريـه ونـه بـه زيـديـه ، بـه سـوي مـا بـيـا بـعـد حـضـرت دليـل نـپـذيـرفـتـن او را بـرايـش بـيـان مـي كـند..(200) امام با اين بيانات ، مخالفت صريح خود را با اين گروههاي منحرف توجيه گر بيان مي كند.

4ـ بـرخـورد طـردگونه : ابوحنيفه از رهبران فكري معروف ، معاصر امام و از مرجئه بود، ابو يوسف از شاگردان معروف وي ، او را از مرجئه شمرده و بعضي ديگر او را (راءس و كلّه مرجئه ) ناميده اند..(201)

وي روزي امـام بـاقـر(ع ) را در مـسـجـد و از امـام اجـازه خـواست كه به وي اجازه نشستن بدهد. امام فرمود: تو مرد مشهوري هستي و دوست ندارم نزد من بنشيني .

ابوحنيفه بدون اجازه نشست و سؤ ال كرد: تو امامي ؟ (ادعاي امامت داري ؟)

امام با توجه به مصالحي كه درنظر داشت فرمود: نه

ابوحنيفه ـ قومي از كوفيان چنين مي پندارند.

امام ـ با آنان چه كنم ؟

ابوحنيفه ـ به آنان بنويس وازامام نبودن خويش با خبرشان كن .

امـام ـ نـمـي پـذيـرنـدهـمـان طـوركـه تـوراازنـشـسـتـن نـزدخـودنـهـي كـردم ،ولي طـاعـت نـكـردي ..(202)

ايـن بـرخورد امام ، يك برخورد طرد گونه است . امام نمي خواهد او را بپذيرد چون او به اسلام نـاب اعتقاد وآمادگي شنيدن حرف حق را نداشت وامام با اين رفتار مخالفت خود باوي را نشان مي دهد.

مشابه اين برخورد راامام با عبدالله بن قيس ماصر، از مرجئه ، دارد. وي از امام سؤ الي مي كند ولي امـام جـواب او را نـمي دهد. هر ترفندي به خرج مي دهد كه از امام جواب بگيرد، موفق نمي شـود تـا ايـنـكه يكي از دوستان خويش را ماءموريت مي دهد كه خود را در صف شيعيان جازده و با آنـان بـه حـج بـرود و بـعـد بـه مـحـضـر امـام مـشـرف شـده و سـؤ ال رامطرح كند و جواب بگيرد. آن فرد در اثر مصاحبت با شيعيان هدايت مي شود ولي از عبدالله مـخفي مي كند و درايام حج به هزينه عبدالله راهي سفر مي شود و بالاخره خدمت امام مي رسد.امام ضـمـن احـوال پـرسـي ، قـضـيـه او بـا عـبـدالله را مـطـرح مـي كـنـد و جـواب سـؤ ال را مـي دهـد واو را درخـبـر دادن بـه عبدالله مخيّر مي گرداند واو نيز اعلام مي كند كه هيچ گاه جواب را به عبدالله بن قيس نخواهد گفت ..(203)

اينها نمونه اي از برخوردهاي امام بارهبران منحرف فكري بود.