بازگشت

احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه ي عصر خويش


شيخ مفيد در ارشاد، نويسد: شريف ابومحمد حسن بن محمد از جدم، از يعقوب بن يزيد از محمد بن ابي عمير، از عبدالرحمن بن حجاج، از ابوعبدالله امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: محمد بن منكدر مي گفت: گمان نمي كردم كسي مانند علي بن حسين، خلفي از خود باقي گذارد كه فضل او را داشته باشد، تا اينكه پسرش محمد بن علي را ديدم.



[ صفحه 20]



مي خواستم او را اندرزي گفته باشم اما او به من پند داد. ماجرا چنين بود كه من به اطراف مدينه رفته بودم ساعت بسيار گرم مي بود. در آن هنگام با محمد بن علي مواجه شدم. او هيكل مند بود و به دو نفر از غلامانش تكيه داده بود. من با خودم گفتم: يكي از شيوخ قريش در اين گرما و با اين حال در طلب دنيا كوشش مي كند. به خدا او را اندرز خواهم گفت. پس نزديك او شدم و سلامش دادم او نيز در حالي كه عرق مي ريخت با گشاده رويي جوابم گفت. به وي عرض كردم: خداوند كار تو را اصلاح كناد! يكي از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حال براي دنيا كوشش مي كند! به راستي اگر مرگ فرا رسد و تو در اين حال باشي چه مي كني؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكيه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در اين حالت فرا رسد مرگم فرا رسيده در حالي كه من به طاعتي از طاعات الهي مشغولم. در حقيقت من با اين طاعت مي خواهم خود را از تو از ديگران بي نياز كنم. بلكه من هنگامي كه از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالي كه من مشغول به يكي از معاصي الهي باشم.

محمد بن مكندر گويد: گفتم: «خدا تو را رحمت كند! مي خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرزي دادي».

كليني در كافي، مانند همين روايت را از علي بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابي عمير، از عبدالرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كرده اند.

نگارنده: معناي سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مي خواستم اندرزت گفته باشم ولي تو به من اندرزي دادي» اين است كه وي همچون طاووس يماني و ابراهيم ادهم و... از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپري مي كرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدين سبب خود را سر بار مردم كرده بود. و بار زندگي خود را بر دوش مردم نهاده بود او مي خواست امام باقر (ع) را نصيحت كند كه مثلا شايسته نيست آن حضرت در آن گرماي روز به طلب دنيا برود. امام (ع) نيز بدو پاسخ مي دهد كه: بيرون آمدن وي براي يافتن رزق و روزي است تا احتياج خود را از مردمان ببرد كه اين خود از برترين عبادات است. اندرزي كه اين سخن براي ابن منكدر داشت اين بود كه وي در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگيش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهي خطا در پيش گرفته است. به همين جهت بود كه ابن منكدر گفت: «مي خواستم اندرزت گفته باشم...»

بنابر همين اصل است كه از صادقين (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهي از افكندن بار زندگي بر دوش ديگران صادر شده است. از آنان همچنين روايت شده است كه اگر كسي



[ صفحه 21]



به عبادت خداي پردازد و شخص ديگري در پي كسب و كار روانه شود، عبادت اين شخص اخير بالاتر و برتر از آن ديگري است. امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسي كه خود را سربار مردمان قرار دهد».