بازگشت

پيشنهاد امام به عبدالملك درباره ي ضرب سكه


در جلد دوم از كتاب المحاسن و المساوي نوشته ي ابراهيم بن محمد بيهقي آمده است:

«كسايي گويد روزي بر هارون الرشيد وارد شدم. هارون در ايوان كاخش نشسته بود. پولهاي زيادي روبه روي او بود و برخي از هميان ها نيز به خاطر پول بسياري كه در آنها جاي داده بودند، پاره شده بودند. هارون دستور داده بود، پولها را در ميان خدمتگزاران خاص خود توزيع كنند و خود نيز سكه اي به دست گرفته بود كه بر روي آن نوشته اي به چشم مي خورد. هارون در حالي كه به اين سكه خيره شده بود، با من بسيار سخن گفت. وي از من پرسيد: آيا مي داني نخستين كسي كه كتابت بر روي طلا و نقره را مرسوم كرد چه نام داشت؟ گفتم: سرورم عبدالملك بن مروان بود. گفت: آيا علت آن را مي داني؟ گفتم: از علت آن آگاهي ندارم بلكه همين قدر مي دانم كه او اولين كسي است كه به ضرب اين گونه نوشته بر روي سكه ها دستور داده است. سپس هارون گفت: اينك علت آن را براي تو بيان خواهم كرد. كاغذها، نخست از روميان بود و اكثر ساكنان مصر نصراني و بر كيش پادشاه روم بودند نقش و نگار حواشي كاغذها به رومي انجام مي گرفت و نقش آنها اب و ابن و روح القدس بود. اين نوع كاغذها تا صدر اسلام و از آن هنگام تا حكومت عبدالملك رواج داشت تا آنكه عبدالملك كه مردي زيرك بود، به اين مسئله توجه كرد. در اين ميان روزي



[ صفحه 28]



نامه اي به دست او رسيد و نقش روي كاغذ توجه او را جلب كرد. عبدالملك دستور دارد آن نقش را به عربي ترجمه كنند. او آن نقش را خوش نداشت و گفت: چنين نوشته هايي در كار دين و اسلام ناپسند و ناگوار است. اين گونه نوشته ها كه بر روي ظروف و لباسها هم به چشم مي خورد، در مصر و ديگر كشورها ساخته مي شد و با توجه به وسعت مصر و اموال بسيار و كثرت جمعيت آن، اين كاغذها در آنجا تهيه و به سرتاسر جهان صادر مي شد. قطعا چنين نوشته هايي، شرك محسوب مي گشت. از اين رو عبدالملك دستور داد نامه اي به عبدالعزيز بن مروان، عامل حكومت بر مصر، بنويسند تا جلوي اين گونه نوشته ها را كه بيشتر در آغاز نامه ها و بر روي پارچه ها و پيراهن ها و پرده ها بود، بگيرد و در عوض سوره ي توحيد و آيه ي شهد الله انه لا اله الا هو را بر آنها بنويسد اين نقش تا عصر حاضر همچنان باقي است و در آن تغيير داده نشده است. آنگاه عبدالملك نامه اي به كليه ي نمايندگان خود در تمام بلاد نوشت مبني بر آنكه نقش رومي از اين پس باطل است و چنانچه بعد از اين فرمان نزد كسي از اين نقشها بيابند او را تازيانه بزنند و براي مدتي طولاني به زندان افكنند. هنگامي كه كاغذها با نقش و نگار نوين كه حاكي از توحيد بود، زينت يافت و به شهرهاي روم برده شد پادشاه روم از آن آگاه گرديد و چون متن نقوش را براي او ترجمه كردند، خشمگين شد و آن را بس ناپسند دانست و نامه اي به عبدالملك نوشت و در آن گفت: مي داني كه كار نقش و نگار بر روي كاغذها در مصر و برمبناي نقش روميان انجام مي گرفت و همواره كار بر اين روال جريان داشت تا آنكه تو آن را متوقف ساختي. اگر خلفاي پيش از تو، در اين باره درست عمل كرده اند تو به خطا رفته اي و اگر تو راه صواب پوييده اي آنان همگي به خطا رفته اند. حال هر يك از اين دو حالت را كه مي خواهي و مي پسندي اختيار كن. اينك من تحفه اي را كه درخور موقعيت توست برايت فرستاده ام و مايلم كه نقش و نگار كاغذها را به همان گونه كه در گذشته رايج بود، بازگرداني. اين خواستي است كه اگر آن را انجام دهي سپاسگزارت خواهم بود. همچنين فرمان ده تا از اين تحفه گرانقدر را بپذيرند. چون عبدالملك نامه ي پادشاه روم را خواند، فرستاده ي او را بازگرداند و به او اعلام كرد كه نه پاسخ نامه ي پادشاه روم را خواهد گفت و نه تحفه او را خواهد پذيرفت. فرستاده پادشاه روم بازگشت و پادشاه را از اين موضوع آگاه ساخت. پادشاه روم بار ديگر هديه ي خود را به دو برابر افزايش داد و آن را به وسيله ي پيك خود نزد عبدالملك فرستاد و در نامه ي خود يادآور شد كه گويا اين هديه را كوچك شمردي و آن را نپذيرفتي و از دادن پاسخ به نامه ي من خودداري كردي اينك من هديه را دو برابر كرده ام و از تو مي خواهم نقش نامه ها و سكه ها را به روال



[ صفحه 29]



سابق بازگرداني. عبدالملك نامه ي دوم پادشاه روم را خواند و مجددا تحفه ي او را بازپس گردانيد و از جواب به نامه ي او امتناع ورزدي. پادشاه روم براي سومين بار نامه اي به عبدالملك نگاشت و خواسته ي خود را تكرار كرد و افزود: تو تحفه ي مرا كوچك انگاشتي و پاسخ نامه هاي مرا ندادي و به درخواستم وقعي ننهادي. من چنين گمان كردم كه اين تحفه براي تو اندك بود پس آن را به دو برابر افزايش دادم اما تو همچنان بي اعتنايي كردي. اينك باز بر مقدار اين هديه افزوده ام و تو را به مسيح (ع) سوگند مي دهم كه دستور دهي سكه ها و كاغذها را مانند نقش بزنند يا آنكه من خود اين دستور را صادر خواهم كرد. تو خوب مي داني كه درهم و دينار تنها در ملك من منقوش مي شود و در سرزمين مسلمانان اين كار مرسوم نيست بنابراين اگر تو از تصميمي كه گرفته اي بازنگردي من دستور مي دهم بر روي سكه ها، كلماتي حاكي از ناسزا و بي حرمتي نسبت به پيامبر شما منقوش سازند در اين صورت هنگام خواندن آنها عرق شرم از پيشانيت سرازير خواهد شد. پس بار ديگر از تو مي خواهم كه هديه ي مرا بپذيري و نقش سكه ها و كاغذها را تغيير ندهي و اين هديه را عامل به هم نخوردن ميانه ي من و خودت قرار دهي چون عبدالملك اين نامه را خواند بسيار خشمگين شد و به تنگ آمد و گفت: گمان مي كنم پليدترين موجود مسلمان من باشم زيرا سبب شدم تا اين كافر بر پيامبر اسلام زبان به ناسزا گشايد. و اگر چنين شود، اين روش در آينده نيز باقي ماند و به نمي توان آن را در كليه ي بلاد عرب محو و نابود ساخت زيرا تمام معاملات در بين مردم به وسيله ي همين درهم ها و دينارهايي كه در روم ساخته مي شود، انجام مي پذيرد. پس مسلمانان را فراخواند و در اين باره با آنان به رايزني پرداخت، اما پيشنهادهاي آنان مورد قبول وي قرار نگرفت. در اين ميان روح بن زنباع به عبدالملك گفت: تو خود بهترين پيشنهاد و راه خروج از اين مشكل را مي داني اما به عمد بدان اعتنايي نمي كني. عبدالملك با تعجب گفت: واي بر تو اين شخصيت كيست؟ روح بن زنباع گفت: او باقر (ع) از اهل بيت پيامبر (ص) است. عبدالملك گفت: درست مي گويي اما من از اين واقعه يكه خورده بودم و نمي دانستم چه كنم. آنگاه عبدالملك نامه اي به عامل خويش در مدينه نوشت و به وي دستور داد محمد بن علي بن حسين را در كمال احترام به نزد من روانه كن و دويست هزار درهم براي تجهيز كاروان و سيصد هزار درهم به عنوان مخارج به وي بپرداز و تمام نيازهاي او و همراهانش را برآورده ساز. از طرفي عبدالملك، فرستاده ي پادشاه روم را تا آمدن امام باقر (ع) در نزد خود نگهداشت. چون امام (ع) به نزد عبدالملك رفت و از موضوع آگاهي يافت به وي فرمود: تهديد پادشاه روم بر تو گران نيايد و تو را نگران نسازد، زيرا اولا خداوند اجازه نخواهد داد



[ صفحه 30]



تهديد پادشاها روم درباره ي رسول الله عملي گردد و ثانيا اين كار چاره دارد. عبدالملك پرسيد: چاره ي اين كار چيست؟ امام پاسخ داد: همين الان در پي صنعتگران بفرست و از آنان بخواه كه در پيش روي تو سكه هايي از درهم و دينار بسازند و در يك طرف آنها سوره ي توحيد و در طرف ديگر نام رسول الله را نقش زنند. در گرادگرد سكه ها نيز نام شهري كه آن سكه در آنجا ضرب شده و نيز نام سالي را كه ضرب سكه در آن صورت پذيرفته است، بنگارند. آنگاه سكه ها را از نظر وزن به سه نوع تقسيم كن. و وزن آنها را سي درهم انتخاب كن. ده عدد از آنها را به وزن ده مثقال و ده عدد ديگر را شش مثقال و ده عدد آخر را پنج مثقال قرار ده چنان كه وزن همه ي آنها بر روي هم به بيست و يك مثقال برسد. به طوري كه اگر آنها را از يكديگر جدا كنند وزن هر دسته برابر با هفت مثقال باشد. و سنگهايي از شيشه بر آنها قرار ده كه افزايش و كاهش در آن ها راه نداشته باشد. سپس درهم ها را به وزن ده و دينارها را به وزن هفت مثقال ضرب كن. در آن روزگار درهم ها به نام پادشاهان ايراني بود و كسروي ناميده مي شد و امروزه بدان «بغليه» گفته مي شود چون سازنده ي آن شخصي به نام «رأس البغل» بود كه اين سكه ها را براي عمر بن خطاب ضرب مي كرد. روي اين سكه ها تصوير پادشاه نقش بسته بود و در زير تخت پادشاه عبارت «خوب بخور» به چشم مي خورد. پيش از اسلام وزن هر درهم يك مثقال بود و ده درهم، شش مثقال وزن داشت و درهم هاي پنج مثقالي را «سميريه» مي گفتند كه آنها نيز به دو نوع سبك و سنگين ساخته مي شد و نقش سواري بر روي آن بود. عبدالملك پيشنهاد امام باقر (ع)، را به كار بست. امام باقر (ع) به او پيشنهاد داد كه اين سكه ها را در تمام بلاد اسلامي رايج سازند و مردم معاملات خود را به وسيله ي آنها انجام دهند و كساني را كه در معاملات خود از پولهاي ديگر استفاده كنند، به قتل تهديد نمايند. و سكه هاي سابق را به محلي كه در آن ساخته مي شد بازگردانند تا آن را به سبك سكه هاي اسلامي تغيير دهند. عبدالملك فرمان امام باقر (ع) را انجام داد و فرستاده ي پادشاه روم را به سوي كشورش روانه كرد و به او گفت: به فرمانروايت بگو خداوند تو را از تصميمي كه در سر داري بازخواهد داشت و من به كارگزارانم در تمام بلاد دستور داده ام كه چنين و چنان كنند و از رواج سكه ها و نقشهاي رومي جلوگيري نمايند. برخي از اطرافيان پادشاه روم به وي گفتند: اكنون مناسبت دارد كه تهديد خود را نسبت به فرمانرواي عرب عملي كني. ولي پادشاه روم در پاسخ آنان گفت: من مي خواستم با آنچه براي او نوشته بودم، وي را به خشم آورم و در آن هنگام از نظر مالي و غير آن به رسم و آئين روميان بر اين كار توانا بودم، اما اينك كه تمام مسلمانان در معاملات خود از سكه هاي رومي استفاده نمي كنند، نمي توانم



[ صفحه 31]



به تهديد خود جامه ي عمل بپوشانم و بدين ترتيب از آنچه گفته بود امتناع كرد.

بدين گونه است كه تا امروز پيشنهاد محمد بن علي بن حسين همچنان اجرا مي شود.

آنگاه رشيد درهمي را به سوي يكي از خدمتگزارانش انداخت.

نگارنده: قبلا در جزء سوم، در تاريخ زندگي اميرمؤمنان علي (ع) به نقل از دائرة المعارف بريتانيا، اشاره كرديم كه اولين كسي كه به ضرب سكه هاي اسلامي امر كرد علي (ع) بود. وي در سال 40 هجري مطابق با سال 660 ميلادي، در شهر بصره دستور به ضرب سكه اسلامي داد. پس از آن حضرت، عبدالملك دنباله ي كار او را گرفت و در سال 76 هجري مطابق با سال 695 ميلادي به تكميل آن همت گماشت. مي توان ميان اين دو روايت را بدين ترتيب جمع كرد كه ضرب سكه در بصره به فرمان علي (ع) صورت گرفته اگر چه در آن هنگام سكه هاي ديگر نيز در معاملات رواج داشته است. سكه هايي را كه «رأس البغل» در زمان عمر ضرب مي كرد نيز منقوش به نقش سكه ي كسرويه بوده است. اما عبدالملك، چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد، به پيشنهاد امام باقر (ع) به ضرب سكه پرداخت و از معامله با سكه هاي ديگر، به جز سكه هاي اسلامي، جلوگيري به عمل آورد.