بازگشت

علويان در دوران امام باقر (ع )


سياست بني اميه نسبت به علويان

بعد از آن كه معاويه رسماً بر منبر خلافت نشست ، همه توان سياسي حزب اموي بر سركوب و كنار زدن بزرگترين رقيب ، يعني علويان قرار گرفت . از آنجا كه (بيت علوي ) مركز فضيلت ، عـلم ، تقوا و ديانت بود و مردان اين خاندان در همه زمينه ها بر ديگران سبقت داشتند و كسي با آنان قابل قياس نبود، به طور طبيعي دل حق جويان هواي آنان را داشت و همه كساني كه با ماهيت سـتـمـگـرانـه خـانـدان امـوي آشـنـا مـي شـدنـد، از آنـهـا تـنـفـر پـيـدا مـي كـردنـد و بـه اهـل بـيـت مـي گـرايـيـدنـد. امـويـان بـا تـوجـه كـامـل بـه ايـن مسائل ، سياستي را پيش گرفتند تا در پناه آن مردم را از علويان ببرّند و آنان را در تنهايي ، بـي كسي و در پيچ و خم مشكلات گرفتار سازند و امكان و فرصت هرگونه حركت اصلاحي و انقلابي را از آنان بگيرند. اين سياست ظالمانه بر چند محور استوار بود:

1ـ تـهـمـت و افـتـرا: تـلاش حـاكـمـان زمـان بـر ايـن بـود كـه قـداسـت اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام و عـلويـان بـه طـور عـام شـكـسـتـه شـود، بـه هـمـيـن جـهـت سـيـل تهمت و افترا را عليه آنان به راه انداختند. آنان را اختلاف افكن ، خروج كننده عليه خليفه خدا و... ناميدند. اين سياست در توجيهات آل ابوسفيان نسبت به جنايت كربلا بسيار به چشم مي خـورد. آنـان امام حسين عليه السلام را اختلاف افكن بين مسلمانان و شورش كننده عليه خليفه بر حق معرفي مي كردند كه مقابله و سركوب وي كاملاً طبيعي و لازم بوده است .

در برخورد هشام بن عبدالملك با امام باقر عليه السلام شاهد اين تهمت و افترا هستيم . هشام به امام مي گويد:

(اي مـحـمـد بـن عـلي ، پـيـوسـتـه مـرداني از شما وحدت مسلمانان را به هم مي زند و در بين آنان اختلاف مي اندازد و مسلمانان را به خود دعوت مي كند به اين گمان جاهلانه و سفيهانه كه او امام است .).(204)

از آنـجـا كه قدرت هم در دست امويان بود، هيچ كس جراءت نداشت به اين تهمتها و افتراها جواب گويد و حقيقت را آشكار كند.

سياست سبّ امير مؤ منان در همين راستا بود. وقتي مردمي در پس هر نماز و در هر خطبه جمعه ، سبّ عـلي را بـشنوند، بخصوص مردمي كه نسبت به او شناخت قبلي نداشته باشند، به طور طبيعي از او متنفّر مي شوند و فرزندان و شيعيان او را دشمن خواهند داشت .

2ـ دور كـردن مـردم از عـلويـان : عـلاوه بـر امـامان عليهم السلام ، وجود عالمان گرانقدر، فقهاي فـاضـل ، عـابدان و زاهدان روشن ضمير و آگاه در بين علويان ، آنان را كانون فكر، انديشه و انقلاب قرار داده بود و امويان چاره اي جز اين نمي ديدند كه مردم را از اين چشمه سار انقلاب و خـيـزش دور نـگـه دارنـد، به همين جهت سياست قتل و كشتار شيعيان و علويان را پيش گرفتند تا كسي جراءت نزديك شدن به آنان را نداشته باشد.

ابن ابي الحديد مي نويسد:

(مـعـاويـه ، زيـاد بـن سـُمـيـّه را حـاكـم عـراق كـرد و وي كـه قبل از آن با شيعيان بود و آنان را مي شناخت ، به دستگيري و كشتار آنان پرداخت به طوري كه آنـان را از زير سنگ و كلوخ به در آورد و كشت و دستها و پاهايشان را قطع كرد و بر دار كشيد و تبعيد كرد و...)..(205)

سياست قتل و غارت شيعيان توسط بني سفيان و بني مروان با شدت تمام ادامه يافت . در زمان حـجاج ـ حاكم عبدالملك بر عراق ـ مردم راضي بودند كه به آنها بر چسب و تهمتِ كفر و زندقه بزنند ولي به آنان شيعه نگويند..(206)

3ـ مـحـروم كـردن از حـقـوق مـالي و مـحـتـاج كـردن آنـان : امـويـان مـعـتقد بودند اگر علويان به قـول مـعـروف ، دسـتـشـان بـه دهـنشان برسد و از امكانات مالي برخوردار باشند، خطر آفرين خـواهـنـد شـد پـس بـايـد آنـان را مـحـتـاج نـان شـب كـرد و در چنگال فقر و احتياج خرد نمود، تا همه فكر و همّ آنان صرف تهيه لقمه ناني براي ادامه حيات گـردد و فـرصـت هـيـچ اقـدامـي عـليـه حـكومت را نداشته باشند. در همين راستا علويان و شيعيان اهـل بـيـت از هـمه حقوق اجتماعي محروم شدند و مستمريهاي آنان قطع گرديد و فقر و بيچارگي بـالهـايـش را بـر آنـان گستراند. اين فقر و ناداراي بعد از شهادت امام حسين عليه السلام به حدّي بود كه علويان امكانات لازم براي تعمير خانه هاي خراب خويش و يا تهيه جهيزيه مختصر براي دخترانشان را نداشتند.

امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، وقـتـي خـدمـات مـخـتـار بـه اهل بيت و علويان را بر مي شمرد چنين مي فرمايد:

(سـبـحـان الله ، پدرم مرا خبر داد كه مهريه مادرم از هدايايي بوده كه مختار فرستاده است ، آيا مختار خانه هاي ما را نساخت ؟ و...)..(207)

در تـاريـخ زنـدگـي عـمـر بـن عـبـدالعـزيـز نـوشـتـه انـد كـه بـه عامل خود در مدينه نوشت :

(هـرگـاه نـامـه مـرا دريـافت داشتي ، در بين فرزندان علي از فاطمه ـ رضوان خدا بر آنان ـ ده هـزار ديـنار تقسيم كن كه مدتهاست از اداي حقوق آنان تخطّي شده است )..(208) نتيجه ايـن سـياستها به كنار زدن علويان از صحنه انجاميد. نه آنان امكان حضور در جامعه را داشتند و نـه ديـگـران جـراءت مـي كـردنـد بـا آنان تماس بگيرند. البته علويان با همه نامساعد بودن اوضـاع و شـرايـط، بـاز هم در حد وسع و توان حضور اجتماعي خويش را حفظ مي كردند. براي آشـنـايـي بـيـشـتـر بـا وضـعـيـت عـلويـان در زمـان امـام بـاقـر بـه شـرح حال مختصر بزرگان آنان در زمان امام باقر عليه السلام مي پردازيم .

اولاد امام حسين عليه السلام

از فـرزندان امام حسين عليه السلام تنها امام سجاد عليه السلام بعد از شهادت آن حضرت زنده بـود و بـقـيـه فرزندان امام شهيد شدند. اما فرزندان امام سجاد عليه السلام ، افرادي زبده و شناخته شده بودند:

(عـبـدالله بـاهـر) كه به خاطر درخشندگي چهره و رخسار بدين نام شهرت داشت ، مردي فقيه ، فاضل و راوي حديث ، كه متولي صدقات پيامبر و امير مؤ منان بود..(209)

(عـمـر الاشـرف )،.(210) فـرزنـد ديـگـر امـام سـجـاد عـليـه السـلام نـيـز مـردي فاضل ، باتقوا و سخاوتمند بود.

(حـسـيـن ) فـرزنـد ديـگـر امـام سـجـاد نـيـز هـمـچـون بـرادرانـش از فضل ، تقوا و علم برخوردار بود.

(زيدبن علي )، بعد از برادرش امام باقر عليه السلام زبده و سرآمد فرزندان امام چهارم بود. از امام باقر سؤ ال شد كه كدام يك از برادرانت در نزد شما محبوبتر است . امام فرمود:

(عـبـدالله دست من است كه با آن حمله مي كنم و عمر چشم من است كه با آن مي بينم و زيد زبان من است كه با آن تكلّم مي كنم و حسين حليم و بردبار است )..(211)

در مـورد زيـد بـن علي ـ بر او و پدرانش درود و سلام باد ـ سخن فراوان است كه به اجمالي از آن بـسـنـده مـي كـنـيم . زيد از علوياني بود كه عليه ظلم و ستم و براي امر به معروف و نهي ازمـنـكـر قـيـام كـرد و قـبـل از تـولد وي ، خـبـر قـيـامـش تـوسـط رسول خدا و امام علي عليهما السلام داده شد.

از رسول خدا نقل شده كه خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود:

(يـا حـسـين ، از نسل تو مردي به دنيا مي آيد به نام زيد كه او و يارانش در روز قيامت بر دوش مـردم گـام مـي گـذارنـد، چـهـره هـايـي گـلگـون و نـورانـي دارنـد و بـدون حـسـاب داخل بهشت مي شوند)..(212)



او نـه تـنـها در زهد، عبادت ، شجاعت ، سخاوت و جوانمردي بلكه در علم و دانش نيز از چهره هاي درخشان اهل بيت بود. امام رضا عليه السلام درباره زيد مي فرمايد:

(او از علماي آل محمد (صلي الله عليه وآله ) بود.).(213)

از آنـجـا كـه وي بـا قـرآن مـاءنـوس بـود و هـمـواره بـه قـرائت و تـدبـّر در قـرآن اشتغال داشت ، وي را (حليف القران ) مي ناميدند. خودش مي فرمايد:

(سـيـزده سـال بـا قـرآن خـلوت داشـتـم كـه آيـات آن را مـي خـوانـدم و دربـاره آن مـي انـديـشيدم .).(214)

زيد با توجه به اين مقام علم و فضيلت ، مورد توجه خاص امام باقر عليه السلام و بزرگان بني هاشم بود.

امام باقر عليه السلام در تجليل از مقام زيد فرمود:

(اين بزرگ خاندان خويش و خونخواه آنان است .).(215)

امـام صـادق عـليـه السـلام نـيـز نـسـبـت بـه عـمـويـش زيـد احـتـرام فـوق العـاده قايل بود. راوي گويد:

(امـام صـادق عـليه السلام را ديدم كه لجام مركب عمويش را گرفت تا سوار شد بعد لباسهاي عمويش را آراسته كرد.).(216)

بـيـن عـبـدالله مـحـض فرزند امام حسن كه بزرگ سادات حسني بود، و زيد در مساءله اي اختلاف افـتـاد و كـار بـه مـحـكـمـه كشانده شد. بعد از پايان يافتن محكمه ، زيد برخاست و به سوي مـركـبـش ‍ روانـه شـد كـه عـبدالله به سرعت جلو رفت و افسار مركب زيد را گرفت تا او سوار شود..(217)

وضع اسفبار جامعه اسلامي و حاكميت افراد ظالم و ستمگر بر زيد خيلي گران بود. عبدالله بن مسلم بن بابك از ياران زيد گويد:

(بـا زيد بن علي به سوي مكّه خارج شديم . در نيمه هاي شب ، هنگامي كه ستاره ثريا بر اوج آسـمـان بـود، زيـد بـه من گفت : اي بابكي ، آيا گمان مي كني كسي به ستاره ثريا برسد؟ گفتم : نه . گفت : به خدا قسم دوست داشتم دستم بدان مي رسيد و از آنجا بر زمين مي افتادم و قـطـعـه قـطـعـه مـي شـدم ولي خـداونـد بـيـن امـت مـحـمـد صـلي الله عـليـه و آله را اصـلاح مـي كرد.).(218)

و بـالاخره او كه منشاء فساد را در خلافت بني اميه مي ديد، براي امر به معروف ، نهي از منكر و اصلاح امت اسلامي قيام كرد. او از برادرش امام باقر براي قيام نظر خواست و امام باقر در آن زمـان قـيام وي را به مصلحت ندانست تا اينكه بعد از وفات برادرش ، با نظر امام صادق عليه السـلام قيام كرد. سخن امام رضا عليه السلام بهترين معرف زيد بن علي (ع ) است . وقتي زيد النـار بـرادر امام رضا كه خانه هاي عباسيان را به آتش كشيده بود، را دستگير كردند، ماءمون ضمن بخشيدن او، خطاب به امام رضا گفت :

(اگـر ايـن بـرادرت خـروج كـرده و ايـن كـارهـا را انـجـام داده اسـت ، (بـي سـابـقـه نـيست زيرا) قـبـل از ايـن هـم زيـد بـن عـلي خروج كرد و كشته شد و اگر منزلت تو در نزد ما نبود، او را مي كشتم چون گناه كوچكي مرتكب نشده است ).

امام رضا عليه السلام فرمود:

(بـرادرم زيـد را بـا زيـد بـن عـلي (عـليـه السـلام ) قـيـاس مـكـن زيـرا او از عـلمـاي آل مـحـمـد (ص ) بود، براي خدا غضب كرد و با دشمنان خدا جنگيد تا كشته شد. پدرم موسي بن جـعـفـر از پـدرش امـام صـادق روايـت كـرد كـه فـرمـود: خدا عمويم زيد را رحمت كند، زيرا او به (الرضـا مـن آل مـحـمـد (ص ) دعـوت مـي كـرد و اگـر پـيـروز مـي شـد بـه وعـده اش ‍ عـمـل مي كرد و براي خروج با من مشورت كرد و من گفتم : عموجان اگر راضي هستي كه به دار كـشـيـده شـده در كـنـاسـه كوفه باشي ، راه همين است ، و وقتي هم از مجلس خارج شد امام صادق فرمود: واي برآن كس كه ندايش ‍ را بشنود و اجابت نكند.

مـاءمـون گـفـت : مگر نه اين است كه در مورد كساني كه به ناحق مدعي امامت شوند وعده هاي سخت به عذاب الهي وارد شده است ؟

امـام فرمود: زيد بن علي (ع ) مدعي چيزي نبود كه حق وي نباشد و او با تقواتر از اين بود كه ادعاي نا حق كند. او به (الرضا من آل محمد) دعوت مي كرد و آن وعيدها در مورد كسي است كه ادعاي امامت كند و مدعي شود كه خدا و پيامبر در مورد امامت او تصريح كرده اند و به غير دين خدا دعوت كـنـد و مـردم را جـاهـلانـه از راه خـدا مـنـحـرف گـردانـد و حال آن كه به خدا قسم زيد از مخاطبان اين آيه بود:

(وَجاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُم ).(219)

در راه خدا جهاد كنيد، و حق جهاد را ادا كنيد كه خداوند شما را برگزيد)..(220)

و امـا در بـيـن فـرزنـدان امـام بـاقـر عـليـه السـلام ،.(221) عـبـدالله بـه فضل و صلاح شهرت داشت . بر فردي از بني اميه وارد شد و اموي قصد كشتن وي كرد. او به امـوي گـفـت : مـرا نـكش كه ياور خدا عليه تو باشم بلكه مرا رها كن تا ياور تو در درگاه خدا گردم . ولي مرد اموي قبول نكرد و وي را مسموم نمود..(222)