بازگشت

اخبار مربوط به آن حضرت در برخورد با شاعران


ابن شهرآشوب در كتاب مناقب مي نويسد: امام باقر (ع) به كثير گفت: عبدالملك را مدح گفتي؟ او پاسخ داد: اي پيشواي هدايت او را تمجيد نكردم. بلكه به او گفتم اسد، و اسد از خانواده ي سگان است و نيز به او گفتم شمس، و شمس از جماد است و به او گفتم بحر، و بحر از موات است و او را مار خطاب كردم و مار خزنده اي بدبو است و او را كوه خواندم و كوه سنگي است گنگ. امام باقر (ع)، از شنيدن سخنان او تبسم كرد.

كميت كه در محضر آن حضرت بود بالبداهه قصيده ي معروف خود به مطلع زير را خواند:



من لصب متيم مستهام

غير ما صبوة و لا احلام



چون به بيت زير رسيد:



اخلص الله لي هواي فما اغ

رق نزعا و لا تطيش سهامي



امام (ع) به او فرمود: بگو فقد اغرق نزعا و ما تطيش سهامي. كميت گفت: مولاي من، شما در اين معني به مراتب بهتر از من شعر مي گوييد. [1] .



[ صفحه 32]



در مناقب ابن شهرآشوب آمده است: كميت براي امام باقر (ع) اين قصيده را سرود: من لصب متيم مستهام. سپس امام (ع) به سوي قبله روي كرد و سه بار فرمود: خدايا بر كميت رحمت آور و او را بيامرز. آنگاه گفت: اي كميت اين صد هزار درهم است كه من از اهل بيتم به خاطر تو جمع آورده ام كميت گفت: هرگز، به خدا كسي نمي داند كه من اين درهم ها را از شما گرفته ام بلكه خداوند عزوجل مرا بي نيازم مي كند. اما شما با اعطاي يكي از پيراهن هايتان مرا اكرام كنيد. امام (ع) هم يكي از پيراهن هاي خود را به او بخشيد.

نگارنده: اين دو بيت كه نقل شد سرآغاز قصيده ي درازي از كميت است. در بحار از خط بن فهد حلي نقل شده است: «روزي مردي در محضر امام باقر (ع) وارد شد و قصيده اي در مدح آن حضرت خواند كه مطلع آن چنين بود: عليك السلام اباجعفر. چون قصيده پايان يافت امام (ع) هيچ صله اي به شاعر نداد. شاعر از او پرسيد: چرا صله اي به من نمي بخشي؟ حال آنكه من شما را مدح گفتم. امام فرمود: تو همان گونه كه به مردگان سلام مي دهند بر من درود و سلام فرستادي. آيا سخن شاعر را نشنيده اي كه گفته است:



الا طرقتنا آخر الليل زينب

عليك سلام هل لما فات مطلب



فقلت لها حييت زينب خدنكم

تحية ميت و هو في الحي يشرب [2] .



با وجود آنكه گفتن سلام عليك اباجعفر نيز در اينجا تو را كفايت مي كرد.»

در كتاب مقتضب الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر تأليف احمد بن محمد بن غياش آمده است كه ورد بن زيد اسدي برادر كميت ميهمان امام باقر (ع) شد و با سرودن قصيده اي امام (ع) را مخاطب قرار داد و شرح شرفيابي خود به حضور آن حضرت را به اين گونه بيان كرد:



كم جزت فيك من اجواز ايفاع

و اوقع الشوق بي قاعا الي قاع



يا خير من حملت انثي و من وضعت

به اليك غدا سيري و ايضاعي



اما بلغتك فالآمال بالغة

بنا الي غاية يسعي لها الساعي [3] .



نگارنده: ما اين قصيده را به هنگام نقل شرح حال ورد بن زيد اسدي، تماما ذكر كرده ايم.



[ صفحه 33]




پاورقي

[1] نزع، كشيدن كمان است تير را. و الاغراق نزعا، مبالغه در اين امر است. اغرق النازع في القوس، مثلي است كه براي نشان دادن غلو و افراط به كار مي رود. بنابراين آنچه كميت گفته بود مناسب مقام نبود زيرا مفهومش آن بود كه من در محبت مبالغه نمي كنم و حال آنكه معني مناسب عكس اين بود. از اين رو امام (ع) سخن او را به صورتي كه در بالا آمد تغيير داد.

[2] بدان كه زينب در آخر شب به سوي ما آمد. عليك سلام آيا براي آنچه در گذشته درخواستي هست؟ پس به او گفتم بر زينب چنان درود فرستادي كه بر مردگان، حال آنكه او هنوز زنده است!.

[3] چقدر براي محبت تو از جاهاي بلند و سخت عبور كرده ام و شوق، مرا از جايي به جايي ديگر مي برد. اي بهترين كسي كه زني او را حمل كرده و زاده ي سير و حركت سريع من، به واسطه ي اين شوق فردا به سوي تو است. اينك اميدها و آرزوهايم را به تو رسانده ام و آرزوها به ميزان كوششي كه كوشنده براي آنها كرده، به ما مي رسد.