بازگشت

بيرون آوردن وسايل حضرت رسول از داخل يك انگشتر


داود رقي مي گويد: روزي به خدمت امام محمد باقر عليه السلام رفتم و در آن وقت عبدالله بن علي بن عبدالله بن الحسين بن علي، دعوي امامت مي كرد.

هفتاد و دو نفر از اهل خراسان آمدند و به همراه ايشان مال و جواهرات بسيار بود. آنها گفتند: «مي خواهيم بدانيم كه امام كيست؟!»

شخصي ايشان را پيش عبدالله بن علي برد كه او امام است. از وي پرسيدند: «دلالت امامت چيست؟»

او گفت: «زره و انگشتر و عصا و رداي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم»

سپس گفت: «اي غلام! صندوق را بياور.»

چون آورد، سر صندوق را باز كرد و زرهي را بيرون آورد و پيش خود نهاد. سپس برداشت و آن را پوشيد و دست بر سر نهاد و تكيه بر عصا كرد و خطبه اي خواند.

چون ايشان آن نشانه ها را ديدند به همديگر نگاه كردند و گفتند: «انشاء الله فردا به خدمت مي رسيم.»

داود رقي گويد: «امام باقر عليه السلام به من فرمود: «به در خانه ي عبدالله بن علي برو و در گوشه اي بايست، چون اهل خراسان از آنجا بيرون آمدند هر كدام از آنها را به نام خود و پدرشان صدا بزن.»

پس طبق فرمايش آن حضرت رفتم و در گوشه اي ايستادم. هنگامي كه بيرون آمدند آنها را به نام خود و پدرانشان صدا زدم.

همگي آنها تعجب كردند. گفتم: «بيائيد تا شما را پيش صاحبم ببرم.»

گفتند: «صاحب تو كيست؟»

گفتم: «محمد بن علي الباقر عليه السلام.»

سپس آنها را به خدمت امام باقر عليه السلام بردم.

حضرت به آنها فرمود: «اي اهل خراسان! به كجا مي رويد كه اوصياي حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گرامي تر از آن هستند كه موالي خود را نشناسند.»

سپس نظر كرد به امام جعفر صادق عليه السلام و فرمود: «اي پسرم! انگشتر مرا بياور.»



[ صفحه 278]



پس آن حضرت انگشتر عقيق را آورد و نزد پدر بزرگوار خود نهاد. سپس آن حضرت در زير لب چيزي گفت و انگشتر را گرفت و حركت داد، ناگهان بطور اعجازانگيز، زره و عمامه و عصاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از انگشتر افتاد.

آن حضرت، زره را پوشيد و عمامه را بر سر نهاد و عصا در دست گرفت. سپس زره را انداخت، ناگهان يك ارش [1] از او كم شد. بار ديگر بيانداخت، باز يك ارش دراز شد.

آنگاه عمامه از سر برداشت و زره را درآورد و باز لب مبارك را جنباند، ناگهان زره و عمامه و عصا باز به داخل انگشتر رفتند و ناپديد شدند.

آنگاه نظر به اهل خراسان كرد و فرمود: «اگر اينها كه نزد پسرعموي ما، در صندوق بود نزد ما نيز باشد پس ما بر ايشان تفضلي نداريم.

اي اهل خراسان! هيچ امامي نبود مگر آنكه گنج قارون به فرمان او بوده است اما آنچه آورده ايد را از براي دوستي و اخلاص شما قبول مي كنم.»

پس آنها مال را تسليم كردند و به امامت آن حضرت يقين كرده و رفتند. [2] .


پاورقي

[1] سرانگشت ميانه تا آرنج.

[2] خلاصة الأخبار.