بازگشت

ارتباط مرد شامي با روح معذب پدر


ابوعيينه مي گويد: در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام بودم كه مردي داخل شد و گفت: «من از اهل شام هستم، شما را دوست مي دارم و از دشمنان شما بيزاري مي جويم.

من پدري داشتم كه بني اميه را دوست مي داشت و با مكنت و دولت بود و جز من فرزندي نداشت و در رمله سكونت داشت و باغي داشت كه در آن خلوت مي نمود.

چون مرد هر چند به دنبال اموالش گشتم آنها را پيدا نكردم و هيچ شك و شبهه اي نيست كه محض دشمني و عداوتي كه با من داشت آن مال را پنهان و از من مخفي ساخته است.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «دوست داري كه پدرت را بنگري و از وي سؤال كني كه آن مال را كجا قرار داده است؟»



[ صفحه 298]



عرض كرد: «آري! سوگند به خدا كه به اين كار بسيار محتاج و نيازمند مي باشم.»

پس امام باقر عليه السلام مكتوبي نوشت و آن را مهر كرد، آن گاه به آن مرد شامي فرمود: «اين نوشته را به جانب بقيع ببر و در وسط قبرستان بايست، آنگاه با آواز بلند، بگو كه: يا درجان، پس شخصي كه عمامه اي بر سر دارد نزد تو حاضر مي شود، اين مكتوب را به او بده و بگو: من فرستاده ي محمد بن الحسين هستم و از وي هر چه مي خواهي بپرس.»

مرد شامي آن مكتوب را گرفت و رفت.

ابوعيينه مي گويد: چون روز ديگر فرا رسيد خدمت حضرت ابي جعفر عليه السلام رفتم تا حال آن مرد را درك كنم. ناگهان آن مرد را بر درب خانه ي آن حضرت ديدم كه منتظر اجازه ورود بود.

پس اجازه دادند و همگي داخل شديم، آن مرد شامي عرض كرد: «خدا بهتر مي داند كه علم خود را در كجا قرار دهد. همانا شب گذشته به بقيع رفتم و به آنچه فرمان داده بوديد رفتار كردم.

در همان ساعت آن شخصي كه شما مشخصاتش را فرموده بوديد آمد و به من گفت: «از اينجا جاي ديگر نرو تا پدرت را حاضر كنم،»

پس رفت و با مردي سياه كه دور گردنش ريسماني سياه بود و زبان خود را از تشنگي مانند سگ بيرون آورده بود حاضر شد و گفت: «اين پدر تو است هر چه كه مي خواهي از او بپرس.»

گفتم: «وي پدر من نيست.»

گفت: «پدر تو است لكن شراره ي آتش جهنم و عذاب دردناك، او را بدين گونه كرده است.»

رو به آن سياه كردم و گفتم: «تو پدر من هستي.»

گفت: «بلي.»

گفتم: «اين چه حال است كه داري؟!»

گفت: «اي فرزند! من دوستدار بني اميه بودم و ايشان را بر اهل بيت پيغمبر عليهم السلام برتر مي شمردم، از اينرو خداي تعالي مرا به اين عذاب و اين عقوبت مبتلا گرداند، و چون تو دوستدار اهل بيت عليهم السلام بودي و من با تو دشمن بودم از اينرو تو را از مال خودم محروم نمودم و آن را پنهان كردم ولي امروز از اين اعتقاد و از اين كارم، سخت نادم و پشيمان هستم.



[ صفحه 299]



اي فرزند! به طرف آن باغ برو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن و آن مال را كه صدهزار درهم مي باشد را بردار. پنجاه هزار درهم آن را به حضرت محمد بن علي عليهماالسلام تقديم كن و بقيه را خودت بردار.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «زود باشد كه به اين مرده نفعي برسد.» [1] .


پاورقي

[1] منتهي الآمال.