بازگشت

ماجراي خريد كنيز


مي گويند: ابن عكاشه ي اسدي بر امام باقر عليه السلام وارد شد و امام صادق عليه السلام نيز حضور داشت، مقداري انگور آورد و حضرت فرمود: «بعضي از مردم انگور را دانه دانه مي خورند.»

و برخي هم به گمان اينكه سير نخواهند شد، سه تا سه تا يا چهار تا چهار تا مي خورند، ولي شما اگر دو تا دو تا بخوريد بهتر است.

عكاشه به حضرت فرمود: «چرا براي حضرت صادق عليه السلام زن نمي گيري در حالي كه جوان است و وقت ازدواجش رسيده است.»



[ صفحه 304]



در مقابل امام باقر عليه السلام، كيسه ي زر مهر شده اي قرار داشت. حضرت فرمود: «به زودي برده فروشي از بربر مي آيد و در منزل ميمون فرود مي آيد. پس با همين كيسه از او يك كنيز بخر.»

راوي مي گويد: وقت موعود رسيد و نزد امام باقر عليه السلام رفتم، فرمود: «آيا خبر ندهم شما را از آن برده فروشي كه قبلا به شما گفته بودم! اكنون او آمده است. برو و با اين پول از او يك كنيز بخر.»

ما نزد برده فروش رفتيم. او به ما گفت: «همه كنيزهايم را فروخته ام مگر دو تا كه آنها مريض هستند و يكي بهتر از ديگري است.»

گفتيم: «آنها را به ما نشان بده.»

او نيز آنها را به ما نشان داد.

گفتيم: «آن كنيز بهتر را چند مي فروشي؟»

گفت: «به هفتاد دينار.»

گفتيم: «آن را به اين كيسه مي خريم، هر چه باشد.»

نزد آن برده فروش، پيرمردي ريش سفيد بود. او گفت: «مهر را برداريد و آن را وزن نماييد.»

برده فروش گفت: «باز نكنيد، اگر يك ذره هم كم باشد نمي فروشم.»

پيرمرد گفت: «آن را وزن كنيد.»

باز كرديم و وزن نموديم. متوجه شديم كه به اندازه ي هفتاد دينار بود نه زياد و نه كم.

پس كنيز را تحويل گرفتيم و خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و جريان را به حضرت گفتيم. امام باقر عليه السلام خدا را حمد و ثنا كرد و رو به كنيز نمود و فرمود: «اسمت چيست؟»

كنيز گفت: «حميده.»

حضرت فرمود: «تو حميده ي دنيا و محموده ي آخرت هستي. آيا تو دختر باكره هستي يا نه؟»

او گفت: «من دختر باكره هستم.»

حضرت فرمود: «در دست برده فروش، چگونه باكره مانده اي؟»

گفت: «او هر وقت قصد داشت نزديك من بيايد، ناگاه پيرمردي ريش سفيد مي آمد و مانع مي شد.»



[ صفحه 305]



حضرت فرمود: «اي جعفر! اين كنيز مال تو است آن را بگير.» و اين همان كسي بود كه امام كاظم عليه السلام را به دنيا آورد.» [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 48.