بازگشت

عوامل تفرقه و تشتت فكري


عـلاوه بـر ايـنـكه در دوره امام باقر عليه السلام جريان فكري و فرهنگي جامعه از رشد نسبتاً وسـيـعـي بـرخـوردار بـود، بـوجـود آمـدن و ظـهـور گـروهـهـاي مـخـتـلف و تـشتّت فكري نيز از ويژگيهاي اين دوره است كه علل عمده اين اختلافات به قرار زير است :

الف ـ نـتـيـجـه سـيـاسـت جـاهـل نـگـه داشـتـن مـردم : مـتـاءسـفـانـه بـعـد از رسـول خـدا، سـردمـداران امـت بـر كنار زدن اهل بيت كه همسنگ و همراه با قرآن و مفسران واقعي آن بـودنـد، اجـتـمـاع كـردنـد و ايـن سـيـاسـت تـوسـط حـكـومـت بـنـي امـيـه بـه طـور كـامـل اجـرا شـد. عـلاوه بـر آن صـحـابـه پـيـامـبـر از شـرح و بـيـان روايـات رسـول خـدا مـنـع شـدنـد و در نـتيجه اجراي اين سياست ، مردم در بي خبري گسترده اي نسبت به اسـلام واقـع شـدنـد بـه نـحـوي كـه اگـر كـسـي مـثـلا چـهـل حـديـث از پـيامبر صلي الله عليه و آله حفظ بود و بعضي احكام را مي دانست . عالم و فقيه شمرده مي شد به خصوص زماني كه دست تحريف و كم و زياد كردن هم داشت و هرچه مي خواست اضـافـه يـا كـم مي كرد و رقيبي هم نبود كه در مقابل وي بايستد. درچنين جوي بود كه بعضي كسانِ جاهل به عنوان (فقيه بصره )، (فقيه عراق ).(238) و... مشهور مي شدند.

جـهـل و بـي خـبـري آن قـدر وسـيـع و دامـنـه دار بـود كـه حـتـي بـنـي هـاشـم را هـم شـامـل مـي شـد. نـقل شده كه در زمان امام سجاد عليه السلام ، مردم و بني هاشم نمي دانستند كه چگونه نماز بخوانند و حج خانه خدا كنند..(239)

حـتـي بني هاشم نسبت به (حضرت مهدي عليه السلام ) شناخت كافي نداشتند و مي خواستند با مـحـمـد بن عبدالله بن حسن مثني (نواده امام حسن ) معروف به (نفس ‍ زكيّه ) به عنوان (مهدي ) بيعت كـنـنـد. در مـجـلسـي كـه بـزرگـان بـني هاشم حاضر بودند، عبدالله محض از امام صادق عليه السلام خواست كه با فرزندش محمد نفس زكيه به عنوان (مهدي ) بيعت كند و امام صادق فرمود:

(بـا او بـه اين عنوان بيعت نكنيد زيرا امرظهور مهدي هنوز نرسيده است و (اي عبدالله ) اگر تو فكرمي كني كه پسرت مهدي است ، (اشتباه مي كني ) نه او مهدي است و نه حالا زمان ظهور مهدي است و...)..(240)

هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم ، در چـنـيـن زمـانـي بـه طـور طـبـيـعـي افـرادي كـه تـعـدادي حـديـث از رسـول خـدا درحـافـظـه داشـتـنـد و آشـنـابـه بـعـضـي احـكـام بـوده و تـوان بـافـتـن مـسـائل بـه هـمديگر را دارا بودند، عالم و فقيه شمرده و معرفي مي شدند. سياست حكومت هم در كنار بي خبر نگه داشتن وبريدن مردم از اهل بيت ، رجوع دادن آنان به سوي عالم نماياني بود كـه در مـقـابـل اهـل بيت تراشيده شده اند. كساني كه علمشان در خدمت حكومت است و جز آنچه حكومت بـخواهد نمي گويند. اينها از جانب حكومت تاييد و پشتيباني و تبليغ مي شوند تا خلاء رهبري عـلمـي در جـامـعـه را پـر كـنـند و مردم نبود اهل بيت را متوجه نشوند. نتيجه طبيعي چنين جوّي و چنين رهـبـران فـكـريـي ، بـه وجـود آمـدن اخـتـلاف و چندگانگي است . روي آوردن به راءي ، قياس و استحسان در احكام و تفسيرهاي غلط آيات كتاب خدا و بدفهميدن و بدفهماندن و... .

ب ـ پـي آمـد سـيـاسـت مـنع نقل وتدوين حديث : باتوجه به مصلحتي كه حاكمان در نظر داشتند، نـقـل وتـدويـن سـنـت پـيامبر ممنوع شد. مدتها نقل سخنان پيامبر ممنوع بود مگر احاديثي كه جنبه سـيـاسـي نـداشـتـه بـاشـد و حـكـومـت اجـازه دهـد. از طـرف ديگرجعل حديث به نام پيامبر رواج شديدي يافت . در زمان امام باقر عليه السلام و به وسيله عـمـربـن عـبـدالعـزيـز ايـن سـيـاسـت لغـو شـد و دستور جمع آوري و تدوين احاديث پيامبر صادر گـرديد. پس از جمع آوري احاديث ، عالمان حديث با انبوهي از روايات روبرو گشتند كه بيشتر آنان به چهار دسته زير قابل تقسيم بود:

1ـ روايتهايي كه در نتيجه نقل راويان ودر گذراين يك قرن دستخوش تغيير شده به طوري كه گاهي تشخيص حقيقت گفتار پيامبر به سختي امكان پذيربود.

2ـ روايـتـهـاي اسرائيليِ نقل شده از طرف علماي اهل كتاب كه بااحاديث پيامبر درآميخته وتشخيص روايت پيامبراز نقل اسرائيلي نيز به سختي ممكن بود.

3ـ روايتهاي پيامبر كه به عمدبه سود دستگاه حاكمه دستكاري شده بود.

4ـ روايـتـهـايـي كـه بـه سـود دسـتـگـاه حكومت جعل شده و به پيامبرنسبت داده شده است ؛ كه اين روايـات جـعـلي يـا در مـدح آنـان اسـت يـا در مـذمـت مـخـالفـيـنـشـان يـا در تـاءيـيد سياستهايشان ..(241)

حال با توجه به آزادشدن تدوين حديث ، عالمان به بلاد مختلف سفر مي كردند و اين احاديث را مـي شـنـيـدنـد و مـي نـوشـتـنـد و پـخـش مـي كـردنـد و نـتـيـجـه طـبـيـعـي نقل اين احاديث به وجود آمدن اختلاف بود. اختلاف در عقايد واختلاف در احكام .

مـطـلب ديـگري كه در همين زمينه اهميت داشت ، سخنان و اجتهادات صحابه پيامبر بود كه در كنار سـنـت پـيـامـبـر قـرار داده شده و حجت گشته بود و توسط محدثان در زمره سخنان و سنت پيامبر نـوشـاه و مـنـتـشـر مـي گـرديـد و سـبـب اخـتـلاف مـي شـد. بـراي روشـن تـر شـدن اين جنبه به نقل زير توجه فرماييد:

(عبدالله بن معمر ليثي از علماي عامه خدمت امام باقر رسيد و پرسيد:

ـ من شنيده ام كه شما به متعه (ازدواج موقت ) فتوا مي دهي ؟

امـام ـ خداوند در كتاب خود آن را حلال كرده است ، سنت پيامبر نيز ميباشد واصحاب پيامبر هم به آن عمل كرده اند.

عبدالله ـ ولي عمر آن را نهي كرده است .

امام ـ تو بر قول رهبرت باش و من نيز بر قول پيامبر خدا)..(242)

آري ، مـتـاءسـفـانـه مـنـع نـقـل و تـدويـن حـديـث و در كـنـار آن جعل حديث چنان اوضاع را آشفته و سخنان پيامبر را در انبوهي از سخنان جعلي گم كرده بود كه تـشخيص سخنان پيامبر جزبه وسيله عالمان تاءييد شده از جانب خدا ممكن نبود. در چنين اوضاعي محدثان به جمع آوري احاديث پرداختند و هركدام به اجتهاد خويش تعدادي از اين احاديث را انتخاب كـرده ودر كـتـابـهـاي خـود ثـبت نمودند و انتشار دادند و با انتشار آنها مذهب هاي مختلف در احكام و عـقـايد به وجود آمد؛ به عنوان مثال ، بخاري صحيح خود را كه احاديثش با احتساب تكرارها به چـهـار هـزار نـمـي رسـد از بـيـن شـشصد هزار حديث انتخاب كرد و ابو داود سنن خود را كه حاوي 4800 حـديث است از بين پانصد هزار حديث برگزيد. يعني به اعتقاد آنان بقيه احاديث صحيح و قابل استناد به پيامبر نبود..(243)

ج ـ نـقش عالمان به ظاهر مسلمانِ يهود و نصارا: بعضي از عالمان يهود و نصارا به ظاهر اسلام آورده و خـود را در جـامـعـه اسـلامـي وارد كـردنـد. آنـان بـه نـقـل اعتقادات خود با استفاده از كتب آسمانيِ تحريف شده پيشين پرداختند و از آنجا كه با توجه بـه كـنـار زدن اهل بيت در جامعه خلاء علمي وجود داشت ، از جانب مسلمانان پذيرفته شدند و چون بـراي رسـيـدن بـه مـقـاصـد خود حاضر بودند با حاكمان كنار بيايند، مورد پشتيباني حكومتها واقـع شـدنـد و بـازارشـان رواج گـرفـت و توانستند بسياري از عقايد انحرافي خويش را به مسلمانان القا كنند. ريشه بسياري از عقايد باطل مانند اعتقاد به جسم داشتن خدا، اعتقاد به جبر و ... را در همين نقلها بايد جست .

ابن خلدون مي نويسد: (عربها اهل كتاب و علم نبودند. آنان بيابان گرداني امّي بودند كه اسلام آورده بودند، بدين جهت هرگاه مي خواستند پيرامون اسباب خلقت ، چگونگي خلقت جهان ، اسرار وجود و ... مطلبي بدانند، دست نياز به عالمان اهل كتاب همچون كعب الاحبار، وهب بن منبّه ، عبدالله بـن سـلاّم و غير آن دراز مي كردند و آنان هم كه يا يهودي بودند و يا نصراني ، با استفاده از كـتـب تـحـريـف شـده تـورات و انـجـيـل جـواب مـي دادنـد و بـه هـمـيـن منوال كتب تفسير و حديث پر از اسرائيليات شد.).(244)

تعدادي از اين روايات كه منشاء عقايد انحرافي همچون عقيده به جسمانيت خدا، گرديد به عنوان نمونه ذكر مي گردد:

كعب الاحبار يهودي مي گويد:

(خـداي تـعـالي بـه زمـيـن نـگاه كرد و فرمود: من مي خواهم بر تو قدم بگذارم . در پي كلام حق كـوهـهـا بـه سـوي خـدا بـلنـد شـدنـد ولي صخره (بيت المقدس ) براي حق تعالي خضوع كرده خداوند از او قدرداني كرد و بر آن قدم گذارد و...)..(245)

وهب بن منبه از ديگر علماي اهل كتاب كه به ظاهر اسلام آورده بود، گويد:

(مـن قائل به قَدَر بودم (براي بشر اختيار قائل بودم ) تا اينكه بيش از هفتاد كتاب از كتابهاي پـيـامـبـران پـيـشين را خواندم كه در همه آنها آمده بود: (هر كس براي خودش مشيّت و اراده فرض كند، كافر شده است .) پس اعتقاد به قدر را رها كردم .).(246)

اين نقل وهب دعوت كننده به اعتقاد به جبر است كه از طرف بسياري پذيرفته شد.

د ـ مـصـلحـت حـكومت و حاكمان : انتشار و رواج بسياري از اين گروهها به مصلحت حكومت بود. رواج مـسـائلي مـانـنـد جـبـر و ارجـاء، جـواز تـقـدم مـفـضـول بـر فـاضـل و امثال آن به مصلحت حكومت و توجيه گر آنان بود به همين جهت متفكراني كه منادي آنان بـودنـد، از طـرف حـكـومـت تـايـيـد و پـشـتـيـبـانـي مـي شـدنـد و مـيـدان مـي يـافـتـنـد. ايـنـهـا از عـوامـل مهم تفرقه و به وجود آمدن گروههاي مختلف فكري ، عقيدتي و مذهبي در دوران امام باقر بـودنـد. بـه هـمين جهت در دوران امام باقر با گروههاي مختلفي روبرو هستيم كه يا مدتي است تـشـكـيـل شـده انـد و يـا در مـرحـله تـكـوّن و شـكـل گـيري هستند و يا مدت كمي بعد از امام باقر شكل مي گيرند.

بـعـد از آشـنـا شـدن بـا زمـيـنـه هـاي رشـدِ فـعـاليـتـهـاي فـرهـنـگـي و فـكـري و عـلل بـه وجـود آمـدن گـروهـهـاي مـخـتـلف ، در ايـنجا به بررسي اجمالي پيرامون مشخصه ها و ويژگيهاي گروههاي فكري در دوره امام باقر عليه السلام مي پردازيم .