بازگشت

كميت اسدي


او شاعري بزرگوار بود كه با اشعارش خلفاي اموي را رسوا مي كرد و به همين جهت از طرف آنها محكوم به مرگ شد.

او مي گفت: آن رهبران دادگر (ائمه معصومين عليهم السلام) همچون بني اميه نيستند كه انسانها و حيوانها را يكي بدانند، آنان همچون عبدالملك و وليد و سليمان و هشام اموي نيستند كه چون بر منبر بنشينند سخناني بگويند كه خود هرگز عمل نمي كنند، امويان سخنان پيامبر را مي گويند اما خود كارهاي زمان جاهليت را انجام مي دهند.

كميت شيفته ي امام باقر عليه السلام بود و در راه اين عشق، خود را فراموش مي كرد، روزي در برابر امام و در مدح آن حضرت اشعاري را سرود كه امام عليه السلام به كعبه رو كرد و سه بار فرمود: خدايا كميت را رحمت كن آنگاه به كميت فرمود صدهزار درهم از خاندانم براي تو جمع آوري كرده ام. كميت گفت به خدا سوگند هرگز سيم و زر نمي خواهم، فقط يكي از پيراهنهاي خود را به من عطا فرماييد. امام پيراهن خود را به او داد [1] .

روزي ديگر به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد امام به دلتنگي از زمان اين شعر را خواند كه:



ذهب الذين يعاش في اكناههم

لم يبق الا شاتم او حاسد



رادمرداني كه مردم در پناهشان زندگي مي كردند رفتند و جز حسودان يا بدگويان كسي باقي نمانده است.

كميت فورا پاسخ داد:



و بقي علي ظهر البسيطة واحد

فهو المراد و انت ذاك الواحد



اما بر روي زمين يك تن از آن بزرگمردان باقي است كه هم



[ صفحه 39]



او مراد جهانيان است و تو آن يك تن هستي [2] .


پاورقي

[1] المناقب، ج 3، ص 329.

[2] منتهي الآمال، ج 2، ص 494.