بازگشت

مناظرات امام


عبدالله بن نافع مردي بود كه به خاطر كشته شدن خوارج نهروان با اميرالمؤمنين علي عليه السلام دشمني مي ورزيد و مي گفت: اگر در روي زمين كسي بتواند مرا قانع سازد حق با علي عليه السلام بوده است من مريد او خواهم شد. اگر چه آن شخص در مشرق يا مغرب عالم باشد.

به عبدالله گفتند: آيا فكر مي كني از فرزندان علي عليه السلام كسي نيست كه به تو ثابت كند؟ گفت مگر در ميان فرزندان او دانشمندي هست؟ گفتند: اين خود سند ناداني توست! مگر ممكن است در دودمان حضرت علي عليه السلام دانشمندي نباشد. پرسيد در اين زمان دانشمندشان كيست، امام محمد باقر عليه السلام را به او معرفي كردند و او با ياران خويش به مدينه آمد و از امام تقاضاي ملاقات كرد.

امام عليه السلام در حالي كه همه جمع بودند پس از حمد و سپاس پروردگار و تجليل از نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

اي گروه فرزندان مهاجر و انصار هر كدامتان فضيلتي از علي بن ابيطالب به خاطر داريد بگوئيد.

حاضران هر يك فضيلتي بيان كردند تا سخن به حديث خيبر رسيد، گفتند: پيامبر در نبرد با يهوديان خيبر فرمود:

«لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا غير فرار لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه».

فردا پرچم را به مردي مي سپارم كه دوستدار خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر نيز او را دوست مي دارند، رزم آوري



[ صفحه 40]



است كه هرگز فرار نمي كند و از نبرد فردا باز نمي گردد تا خداوند به دست او حصار يهوديان را فتح فرمايد.

و ديگر روز پرچم را به اميرالمؤمنين سپرد و آن گرامي با نبردي عجيب يهودان را شكست داد و قلعه ي خيبر را گشود. امام باقر عليه السلام به عبدالله بن نافع فرمود: درباره ي اين حديث چه مي گويي؟ گفت: حديث درستي است اما علي بعدها كافر شد و خوارج را به ناحق كشت!

امام عليه السلام فرمود: مادرت در سوگ تو بنشيند آيا خدا آنگاه كه علي را دوست مي داشت مي دانست كه او خوارج را مي كشد يا نمي دانست؟

اگر بگوئي خدا نمي دانست كافر خواهي بود، گفت مي دانست فرمود: خدا او را بدان جهت كه فرمانبردار اوست دوست مي داشت يا به جهت نافرماني و گناه گفت: چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مي داشت. فرمود: برخيز كه محكوم شدي و جوابي نداري. عبدالله برخاست و اين آيه را تلاوت كرد.

«حتي تبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر» [1] اشاره به آنكه حقيقت چون سپيده صبح آشكار شد بعد گفت: خدا بهتر مي داند رسالت خويش را در چه خانداني قرار دهد. [2] .

هشام بن معاذ مي گويد: عمر بن عبدالعزيز وارد در مدينه شد و دستور داد كه به مردم شهر ابلاغ كنند هر كس بر او ظلم شده به نزد او آمده و مطالبه ي حقش را بنمايد. او مي گويد: من در كنار عمر بن عبدالعزيز نشسته بودم كه مزاحم غلام امام محمد باقر عليه السلام وارد مجلش شد و گفت امام عليه السلام در كنار درب است، عمر گفت اي مزاحم آن حضرت را راهنمايي كن به مجلس ما بيايد.

هشام مي گويد امام عليه السلام وارد شد در حالي كه عمر اشك چشمان خود را



[ صفحه 41]



پاك مي كرد، امام عليه السلام فرمود: چرا گريه مي كني؟ گفت: اي فرزند رسول خدا بعضي مسائل مرا به گريه انداخت!

امام عليه السلام فرمود: اي عمر دنيا بازاري است كه عده اي با سود و منفعت و جمعي با ضرر و زيان از آن خارج مي شوند، چه بسا اشخاصي كه فريب اين زندگي دنيا را خوردند تا آنجا كه مرگ گريبانشان را گرفت و با دست خالي از اين جهان رفتند و پشيمان و نادم بودند.

ما سزاوارتريم كه ناظر بر اعمال مردم باشيم تا موافقت خود را با كارهاي پسنديده و مخالف خود را با اعمال ناپسند آنها اعلام داريم.

.....اي عمر از خدا بترس درها را باز بگذار، حجابها را كنار بزن به فرياد مظلومين برس و حق مظلوم را از ظالم بستان، سپس فرمود:

«ثلاث من كن فيه استكمل الايمان بالله»

سه چيز است در هر كه باشد سبب كمال ايمان نسبت به ذات مقدس پروردگار مي گردد.در اين بين عمر بن عبدالعزيز دو زانو نشست و گفت اي اهل بيت نبوت آن سه چيست؟ فرمود:

«نعم يا عمر اذا رضي لم يدخله رضاه في الباطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق، و من اذا قدر لم يتناول ما ليس له».

بله اي عمر، كسي كه راضي و خشنود شود و اين خشنودي او را در باطل قرار ندهد، كسي كه غضبناك شود و غضبش او را از حق باز ندارد و كسي به قدرت برسد و چيزي كه حقش نيست تصاحب نكند.

عمر فورا دستور داد كاغذ و قلم آوردند و نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما رد عمر بن عبدالعزيز ظلامة



[ صفحه 42]



محمد بن علي عليهماالسلام فدك»

اين آن چيزي است كه عمر بن عبدالعزيز به عنوان حق محمد بن علي عليهماالسلام يعني (فدك) به او رد مي كند. [3] .

آبرش كلبي در حالي كه با دست اشاره به امام محمد باقر عليه السلام مي كرد به هشام بن عبدالملك گفت اين كيست كه اينگونه مردم عراق دورش را گرفته اند و از او سؤال مي كنند؟ هشام گفت: اين شخص پيامبر كوفه است و او خيال مي كند كه پسر رسول خدا و باقرالعلوم و مفسر قرآن مي باشد، برو سؤالي بكن كه به آن آشنا نباشد.

آبرش كلبي محضر امام عليه السلام آمد و گفت: اي پسر علي آيا تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده اي؟ فرمود: بپرس، اگر قصدت از سؤال ارشاد شدن است كه خوب است و براي تو سود دارد ولي اگر نظر سوء داشته باشي گمراه خواهي شد.آبرش گفت: فاصله ي بين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت عيسي عليهماالسلام چقدر بوده؟ امام عليه السلام فرمود: در گفتار ما هفتصد سال و به گفته تو ششصد سال. و چند سؤال ديگر كرد و جواب گرفت، ناگاه از جا برخاست گفت: حقا كه تو پسر دختر رسول خدا هستي و بعد نزد هشام رفت و بانگ برآورد كه اي بني اميه:

«فان هذا اعلم اهل الارض بما في السماء والارض فهذا ولد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم»

به تحقيق اين شخص اعلم أهل زمين است نسبت به آنچه را كه در آسمان و زمين موجود است، اين بزرگوار فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم [4] .

ابوحمزه ي ثمالي مي گويد: در مسجدالنبي صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودم كه مردي



[ صفحه 43]



وارد شد و سلام كرد و گفت: اي بنده ي خدا تو كه هستي گفتم: مردي از اهل كوفه هستم تو كه هستي و چه حاجتي داري؟ گفت: آيا أباجعفر محمد بن علي عليهماالسلام را مي شناسي؟ گفتم: آري از ايشان چه مي خواهي؟ گفت: چهل سؤال آماده كرده ام كه از او بپرسم اگر حق گفت قبول كنم و اگر خلاف گفت ترك نمايم. ابوحمزه مي گويد گفتم: آيا فرق بين حق و باطل را مي داني مطلبت چيست؟ پاسخ داد شما مردم كوفه كم طاقت هستيد هرگاه أباجعفر را ديدي به من اطلاع بده هنوز كلامش تمام نشده بود كه امام باقر عليه السلام وارد شد در حالي كه عده اي از مردم خراسان و ديگران اطراف حضرت را گرفته بودند و از مناسك حج سؤال مي نمودند تا اين كه حضرت در جاي خودشان قرار گرفتند و آن مرد هم در كنار آن بزرگوار نشست، ابوحمزه مي گويد من هم به گونه اي نشستم كه صحبتهاي آنها را بشنوم.

وقتي امام عليه السلام پاسخ مردم را داد از آنها منصرف شده رو به آن مرد كرد و فرمود: تو كه هستي؟ گفت قتادة بن دعامة البصري هستم امام عليه السلام فرمود: تو فقيه اهل بصره باشي مي باشي؟ عرض كرد آري امام عليه السلام فرمود: واي بر تو اي قتاده خداوند عزوجل مخلوقاتي دارد كه حجج و راهنمايان خلق او هستند آنها نمونه هاي برجسته در روي زمين، مجري فرامين الهي، نجبائي در حمل علم پروردگار، برگزيدگاني از قبل خلقت موجودات، سايه نشينان عرش الهي مي باشد.

در اين لحظه قتاده در سكوت عميقي فرو رفت و آنگاه گفت: سوگند به خدا نزد فقهاء بزرگان از علماء نشستم با امثال ابن عباس بودم قلبم اينقدر به طپش نيفتاد كه در محضر شما به طپش افتاد.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود: آيا مي داني هم اكنون نزد كه نشسته اي؟ تو نزد كسي هستي كه:

«في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه»



[ صفحه 44]



«يسبح له فيها بالغدو و الآصال» رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» «اقام الصلوة و ايتاه الزكوة»

سپس امام عليه السلام فرمود: ما چنين خصوصياتي را داريم. قتاده گفت:

«صدقت والله، جعلني الله فداك والله ما هي بيوت حجارة و لا طين»

سوگند به خدا كه راست مي گويي خداوند مرا فداي تو كند. اين جمله ي «بيوت اذن الله» خانه هاي سنگي و گلين نيست بلكه منظور شما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. [5] .

نافع بن أرزق از امام باقر عليه السلام سؤال كرد كه به من بگو كه خداوند تبارك و تعالي از چه زماني بوده است امام عليه السلام فرمود: از چه زماني نبوده تا من به تو بگويم از چه زماني بوده.

«سبحان من لم يزل فردا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا».

منزه است آن خدايي كه از ازل بوده و خواهد بود فرد و صمد است، همنشين و فرزند ندارد. [6] .

يكي از خوارج به محضر امام عليه السلام رسيد و گفت:

چه كسي را عبادت مي كني؟ امام عليه السلام فرمود: الله را گفت: او را ديده اي؟ فرمود آري اما نه با چشم سر بلكه با چشم دل كه دلها او را به حقيقت ايمان درك مي كنند و مي بينند. او با قياس شناخته نمي شود، با حواس درك نمي گردد، توصيف به آيات خويش مي شود و با دلايل اثبات مي گردد، آن مرد از محضر امام عليه السلام مرخص شد در حالي كه مي گفت:

«الله اعلم حيث يجعل رسالته»



[ صفحه 45]



خداوند آگاهتر است كه رسالتش را در چه كسي قرار دهد [7] .

ابي جارود گفت: امام باقر عليه السلام به من فرمود: مخالفين ما درباره ي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام چه مي گويند؟

گفتم: كه مي گويند اين دو پسران رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيستند! امام عليه السلام فرمود: به چه چيز استدلال مي كنند؟ عرض كردم به گفته ي پروردگار درباره ي حضرت عيسي عليه السلام «و من ذريته داود» تا آنجا كه فرمود «و كل من الصالحين» و عيسي را از ذريه ي ابراهيم قرار داد. امام عليه السلام فرمود ولي ما به اين گفته ي پروردگار استدلال مي كنيم.

«فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و انفسكم» [8] .

(اي رسول ما به نصاراي نجران) بگو پسران خود را بياوريد ما نيز پسران خود را شما زنان ما نيز زنان را و خودتان را و ما نيز خودمان را مي آوريم.

سپس رو به ابي جارود خطاب فرمود كه در اين رابطه چه مي گويند. عرض كرد مي گويند: فرزند دختر از صلب نيست امام عليه السلام فرمود: اي اباجارود سوگند به خدا از كتاب خدا برايت ثابت مي كنم كه آن دو يعني حسن و حسين عليهماالسلام از صلب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند و جز كافر كسي منكر آن نيست!. عرض كرد فدايت شوم كجاي قرآن است؟ فرمود: آنجا كه مي فرمايد:

«حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم (الي قوله) و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم» [9] .

بر شما حرام است ازدواج با مادران و دختران و خواهران تا



[ صفحه 46]



آنجا كه مي فرمايد: و زنان پسراني كه از صلب شما هستند.

اي اباجارود از ايشان بپرس كه آيا براي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جايز بود ازدواج با زنان پسرانش اگر بگويند آري جايز بود كه به خدا قسم دروغ است و اگر بگويند جايز نبود پس سوگند به خدا كه آن دو يعني حسن و حسين عليهماالسلام پسران رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند زيرا كه از صلب او بودند و علت حرمت هم فقط صلب است [10] .

عمروبن عبيد بصري به عنوان امتحان كردن امام محمد باقر عليه السلام به محضر آن بزرگوار آمد و سؤال كرد: كه فدايت شوم معناي اين آيه چيست؟

«اولم ير الذين كفروا أن السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما» [11] .

مگر كساني كه كافرند ندانند كه آسمانها و زمين پيوسته بود و از هم بازشان كرديم.

حالا بفرمائيد كه اين رتق و فتق چيست؟ امام باقر عليه السلام فرمود: آسمان رتق بود يعني باران نمي باريد و زمين رتق بود يعني نباتي نمي روييد پس خداوند تبارك و تعالي فتق آسمان كرد به نزول باران و فتق زمين نمود به روييدن نبات و گياه.

عمروبن عبيد ديگر چيزي نگفت تا اين كه يك بار ديگر خدمت حضرت آمد و گفت: مرا درباره ي اين اين آيه مطلع كن.

«و من يحلل عليه غضبي فقد هوي» [12] .

هر كه غضب من شامل حالش شود سقوط كرده است.

حالا بفرماييد كه غضب خدا چيست؟ امام عليه السلام فرمود: غضب خدا يعني عقاب او اي عمر و اگر كسي فكر كند خداوند هم مثل انسان عصباني



[ صفحه 47]



مي شود و تغيير حالت مي دهد كافر شده است [13] .

ابوبصير مي گويد: يك روز به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم: شما ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستيد؟ فرمود: آري. گفتم: پس شما وارث جميع علوم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستيد؟ فرمود: آري. عرض كردم آيا شما مي توانيد مرده زنده كنيد، بيماريهاي برص و امثال آن را شفا بخشيد و به مردم خبر دهيد كه در خانه هايشان چه مي خورند؟ فرمود: آري. همه اينها را به اذن پروردگار متعال انجام مي دهيم سپس فرمود: اي ابابصير بيا نزديك (ابابصيرنابينا بود) مي گويد نزديك امام عليه السلام رفتم دست مباركش را بر صورت من كشيد يكباره ديدگانم روشن شد آسمان و زمين و خشكي و دريا را ديدم. سپس فرمود: اي ابابصير مي خواهي چشمانت بينا باشد ولي حسابت با پروردگارت باشد يا اينكه مثل گذشته باشي ولي بهشت براي تو باشد.

عرض كردم بهشت براي من بهتر است امام عليه السلام با دست مباركش دوباره بر چهره ي او كشيد همانند اول شد [14] .


پاورقي

[1] بقره،187.

[2] روضه ي كافي، ص 349.

[3] بحار، ج 46، ص 326.

[4] بحار، ج 46، ص 355.

[5] كافي،ج 6، ص 256.

[6] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 57.

[7] احجاج طبرسي، ج 2، ص 57.

[8] آل عمران، 61.

[9] نساء، 23.

[10] احتجاج، ج 2، ص 58.

[11] انبياء، 30.

[12] طه، 81.

[13] ارشاد، ص 283.

[14] احقاق الحق، ج 12، ص 185 - 201.