بازگشت

عاقبت دوستي بني اميه و دشمني با اهل بيت پيامبر


امام باقر عليه السلام فرموده است: پيروان اسلام در پرتو معرفت واقعي و درك حقايق علمي روايات، مي توانند به عالي ترين مدارج ايمان نائل شوند.

ابوعينيه نقل مي كند كه روزي در محضر امام محمد باقر عليه السلام بودم كه مردي شامي خدمت حضرت آمد و گفت: يابن رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد خداوند متعال با محبت به خاندان شما بر من منت نهاده و از تمامي مخالفان و دشمنان شما تبري جسته ام و هم اكنون به آستان مقدس شما پناه آورده ام و آن اينكه پدري داشتم كه ثروتمند و توانگر بود و به بني اميه محبت داشت و من تنها فرزند او هستم، او در رمله ساكن بود و باغي با انواع درخت و ميوه هاي گوناگون داشت و پول و اموال خود را پنهان مي كرد و چون محبت و علاقه من به اهل بيت را مي دانست به خاطر عداوتي كه با من داشت براي من هيچگونه وصيتي نكرد و اموال خود را نيز از من مخفي نمود. امام محمد باقر عليه السلام فرمود: دوست داري پدرت را به تو نشان دهم تا از او محل پول ها و اموال را سؤال كني؟ جوان شامي گفت: يابن رسول الله بسيار



[ صفحه 12]



فقير و محتاجم آرزو دارم كه حاجتم را بر آورده سازي، حضرت نامه اي نوشت و مهر زد و به جوان شامي داد و فرمود: اين نامه را به قبرستان بقيع ببر و در بين قبرها بايست و با صداي بلند بگو يا ذرجان! شخصي حاضر خواهد شد نامه را به او بده و بگو كه من فرستاده ي محمد بن علي بن الحسينم و آنچه كه به دنبال آن هستي از او سؤال كن. سپس مرد شامي نامه را از حضرت گرفت و به قبرستان بقيع رفت. ابوعينيه نقل مي كند صبح روز بعد خدمت امام رفتم تا ببينم وضعيت آن جوان شامي چه شده است؟ ديدم آن جوان قبل از من به محضر امام آمده و منتظر اجازه ي ورود است و لحظه اي بعد خادم حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد سپس من با آن جوان شامي خدمت حضرت رسيديم. جوان شامي گفت: يابن رسول الله من به بقيع رفتم و آن چه امر فرموديد عمل كردم. شخصي حاضر شد و گفت: چه حاجتي داري؟ نامه را به او دادم گفت: مرحبا به فرستاده محبت خدا، وقتي نامه را خواند گفت: ساعتي در همين جا باش تا برگردم، او رفت و بعد از ساعتي با مرد سياهي كه بسيار كريه المنظر و ريسماني بر گردن و زبانش از دهان بيرون آمده و پيراهن سياهي بر تن داشت، برگشت و گفت: اين پدر تو است كه شعله هاي آتش جهنم و دود آن رنگ او را تغيير داده است. سؤال كردم، اي پدر اين چه حالي است كه تو داري؟ گفت: دوستي بني اميه و دشمني اهل البيت پيامبر مرا به اين روزگار در آورده است، اي فرزند خوشا به حال تو كه بينا بودي و به خاطر محبت



[ صفحه 13]



اهل بيت رستگار شدي. اي فرزندم به باغ برو، من زير آن درخت زيتون صد و پنجاه هزار دينار دفن كرده ام، پنجاه هزار دينار آن را خدمت امام محمد باقر عليه السلام ببر كه نذر آن حضرت است و بقيه مال توست. يابن رسول الله هم اكنون از شما اجازه مي خواهم كه بروم و آن دينارها را پيدا كنم. حضرت اجازه فرمودند. ابوعينيه نقل مي كند از اين ماجرا مدتي گذشت. روزي خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم يابن رسول الله كار آن جوان شامي به كجا رسيد؟ حضرت فرمود: سه روز قبل آن جوان آمد و پنجاه هزار دينار را آورد.



[ صفحه 14]