بازگشت

بي ادبي والي مدينه نسبت به اولاد رسول الله و عزل وي


امام باقر عليه السلام فرموده است: پدرم در رهگذر، پدر و پسري را ديد با هم راه مي رفتند ولي پسر بي ادب! پسر لوس و از خود راضي در حال حركت به بازوي پدر تكيه كرده بود. امام باقر عليه السلام فرمود: پدرم زين العابدين از اين عمل ناپسند پسر، آن چنان خشمگين شد كه تا پايان زندگي با آن پسر حرف نزد.

عبدالله جعفري نقل مي كند كه شخصي از بني مروان والي مدينه بود. روزي به صورت اختصاصي مرا احضار كرد و گفت: من به تو اعتماد كامل دارم و يقين دارم كه آنچه را به تو مي گويم به محمد بن علي مي رساني. گفتم: بلي، آنچه بفرمايي تخلف از آن را جايز نمي دانم. گفت: بايد به محمد بن علي عليه السلام و زيد ابن الحسن عليه السلام بگويي كه مكرر از شما به امير خبر رسانيده اند كه مردم را به متابعت و مبايعت خود دعوت مي كنيد اگر از هم اكنون به بعد همين روش ادامه داشته باشد نتيجه كارتان به شما خواهد رسيد. عبدالله جعفري مي گويد، من خيلي از اين سخن آزرده شدم و از آن مجلس بيرون آمدم و به قصد زيارت امام



[ صفحه 47]



محمد باقر عليه السلام عازم شدم و در بين راه توفيق ديدارش حاصل شد چون در حال رفتن به مسجد بودند وقتي نظر مباركش به من افتاد تبسم نمود و فرمود: اين طاغي و ياغي تو را احضار كرده اگر مي خواهي بگويم كه چه گفته است؟ گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در فكر بودم كه اگر سخن او را به سمع شريف شما برسانم مبادا كه خاطر مباركتان متغير شود و اگر به عرض نرسانم اداي رسالت نكرده باشم. حضرت فرمود: من تمام قصه را بگويم تو را به طور خصوصي احضار كرد و چنين و چنان با تو گفت: بدون كم و زياد آنچه والي مدينه به من گفته بود حضرت فرمودند. گفتم: درست فرموديد يابن رسول الله گويا در آن مجلس حاضر بوده ايد. حضرت فرمود: اي عبدالله بشارت باد تو را، كه به علت اين بي ادبي كه از او نسبت به اولاد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم واقع شده خداوند متعال او را از مدينه معزول و منفي گردانيد و اين خبر دو روز ديگر مي رسد و دو روز ديگر خبر عزل وي رسيد و ديگري را والي مدينه كردند.



[ صفحه 48]