بازگشت

گروههاي شيعي


از آنـجـا كـه عـامـّه بـعـد از پـيـامـبـر صـلي الله عـليـه و آله ، اهـل بـيت عليهم السلام را كنار زدند، به طور طبيعي مي بايست دنباله رو رهبراني مي شدند كه هـر كـدام راءي و نـظـري داشـتـنـد و پـيـروان هـر كـدام گـروه و فـرقـه و مـذهـبـي را تشكيل مي دادند، ولي شيعيان از همان اول خود را تابع امام علي عليه السلام و فرزندان معصوم ايشان ساختند و چون آنان نيز از يك منبع سيراب مي شدند، به طور طبيعي در گذر زمان متحد و يـكـپـارچـه باقي ماندند. و اين يكپارچگي تا غيبت صغري ادامه يافت . يكي از اهداف و مقصدهاي امـامان عليهم السلام هم حفظ وحدت و يكپارچگي شيعيان بود. البته عواملي شيعيان را به سوي تـفـرقه و گروه گروه شدن سوق مي داد و دستهايي نيز سعي داشت آنان را متفرق جلوه دهد كه به شرح آن مي پردازيم :

1ـ تـوريه و تقيه انقلابيون : بعضي از انقلابيون شيعي ، آشكار كردن رابطه خود با امامان عـليـهـم السـلام را بـه صـلاح نمي ديدند و يا چون هدف آنان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نـهـي از مـنـكـر بود و گروهي از عامه نيز به همين انگيزه با آنان همراه شده بودند، درآن مقطع به صلاح نمي ديدند كه عقايد خود را به صراحت اعلام كنند، بلكه گاهي توريه مي كردند و تـقـيه مي نمودند. گاهي اين تقيه ها با اشاره و راهنمايي خود امام عليه السلام بود. مثلا وقتي مختار عليه حكومت اموي و به خونخواهي امام حسين قيام كرد، با هدايت و دستور امام سجاد، محمد بن حنفيّه رهبري و هدايت قيام را به عهده گرفت و مختار بيشتر ارتباطش با ابن حنفيّه بود و از اينجا گـروهـي مـخـتـار را بـنـيـانـگـذار كـيـسـانيه و يا از كيسانيه و معتقدان به امامت ابن حنفيه شمرده اند..(256)

2ـ گـروهـهـاي سـاخـتـگـي نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحـل : مـتـاءسـفـانـه نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحـل سـنـّي مـذهـب ، وقـتـي اخـتـلاف وسـيـع در عـقـايـد و احـكـام را بـيـن اهـل سنّت مشاهده كردند، درصدد بر آمدند كه براي شيعيان نيز گروههايي بتراشند و به آنها نسبت دهند. از جمله اين گروههاي ساختگي مي توان به (سبائيه ) و (غرابيه ) اشاره كرد. علامه سـيد مرتضي عسكري در كتاب (عبدالله بن سبا) ثابت كرده است كه اصولا در تاريخ شخصي بـه نـام (عـبـدالله بـن سـبـا) و گـروهـي طـرفـدار وي بـه نـام (سـبائيه ) وجود نداشته است ؛ همچنانكه (غرابيه ) نيز گروهي ساخته ذهن آن نويسندگان است . در شرح فرقه غرابيه گفته انـد: (غـُرابـيـه گـروهـي هـسـتـنـد كـه گـمـان دارنـد خـداونـد جبرئيل (ع ) را به سوي علي فرستاد ولي جبرئيل به خطا به سوي محمد (ص ) رفت و وحي را بـه او داد، بـراي ايـنـكـه مـحـمـد و عـلي شـبـيـه تـر بـه هـم بـودنـد از دو كـلاغ يـا دو مـگـس و...)..(257)

ايـن اسـت تنها معرفي نويسندگان براي غُرابيه بدون اين كه معين كنند كه مؤ سس آنها كيست ؟ در چه شهر و عصري بوده اند؟ چه كسي آنان را ديده وعقايدشان را شنيده و...؟

3ـ نـفـوذيـهـاي دشـمـنان : از آنجا كه شيعيان عقايد متين ، مستحكم و مستدلّي داشتند و دشمنان نمي تـوانـسـتـند هيچ نقطه ضعفي در آنان بجويند و عليه آنان به كار گيرند، بدين فكر افتادند كه كساني را در آنان نفوذ دهند و وجيه سازند و يا افرادي از آنان را به انحراف بكشانند بعد بـه زبـان آنان اعتقادات سخيفي را اظهار كنند تا بهانه و چماق مخالفان عليه شيعيان باشند. غـلات كه در زمان امامان عليهم السلام و از جمله در زمان امام باقر عليه السلام ظهور كردند، از ايـن قـمـاش افـراد بـودنـد. امـامـان شـيـعـه و از جـمـله امـام بـاقـر عـليـهـم السـلام در مـقـابـل ايـن توطئه نيز هشيارانه مقاومت كردند و با لعن غُلات در ملاء عام و ماءمور ساختن شيعيان بـه اظـهـار انـزجـار و بـيـزاري و طـرد آنـان از صـفـوف خـود، ايـن نـقـشـه خائنانه را نيز خنثي كردند..(258)

از جـمـله غـلات ، مـغـيـره بـن سـعـيـد از اصحاب امام باقر عليه السلام بود كه غلو كرد و عقايد ناپسندي ارائه داد. امام باقر عليه السلام در مورد وي فرمود:

(مـي دانـي مـَثـَل مـغـيـرة بن سعيد چيست ؟ مَثَل او مَثَل بَلعم است كه به او اسم اعظم داده شد و خـداونـد در مـوردش ‍ فـرمـود: آيات خود را به او داديم و او از آنان به درآمد و شيطان او را پي گرفت واز گمراه گران شد.).(259)

4ـ گـروهـهـاي كـوتاه عمر: از آنجا كه امامان عليهم السلام در بيشتر دورانها تحت مراقبت شديد بـودنـد و حـكومتها در صدد شناسايي امام بعد و از بين بردن وي بودند، بدين جهت معرفي امام بـعـد گـاهي به طور مخفي و غير صريح بود و بعضي از شيعيان براي مدتي محدود به امامت كـسـانـي ديـگـر مـعـتـقـد مـي شـدند و يا بعضي از ديگر فرزندان امامان ادعاي امامت مي كردند و بعضي افراد نيز مدتي پيرو آنان مي شدند، ولي با گذشت مدّتي كم امام حق را مي شناختند و بـه سـوي وي بـاز مـي گـشـتـنـد. نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحل اين گروههاي كوتاه عمر را از گروههاي شيعيان ثبت مي كردند مثلا فطحيه را مي توان از اين زمره نام برد كه مدتي به امامت عبدالله افطح معتقد شدند ولي بعد از مدتي به سوي امام كاظم باز گشتند.

البته دو انشعاب از شيعه ماندگار گشت : زيديّه و اسماعيليه .

امـا زيـديـه ، آنـان گـروهـي از پـيروان زيد بن علي عليه السلام بودند كه به امامت وي معتقد گـشـتـنـد. البـتـه زيـد بن علي بنا داشت از همه نيروهاي مخالف در حركت انقلابي خويش ‍ عليه حكومت جور بني اميه استفاده كند و به همين جهت از اظهار صريح عقايد خويش ‍ خودداري مي ورزيد و بـا هـمـيـن توريه و تقيه توانست بسياري از عامه را دور خود جمع كند. تعدادي از اين پيروان بـعـد از وي بـا تـلفـيـق بـعـضـي از عـقـايـد شـيـعـه بـا بـعـضـي از عـقـايـد اهل سنت درحقيقت مذهب سومي را به وجود آوردند.

آنـان هـمـچون شيعيان امامان را تعيين شده از جانب خدا و پيامبر نمي دانستند و معتقد بودند بعد از امـام عـلي عـليـه السـلام هـر كـدام از فـرزنـدان حضرت فاطمه كه عالم ، زاهد، شجاع ، و سخي بـاشـد و عـليـه ظـلم خروج كند، امام واجب الاطاعه است ..(260) البته آنان امامت حضرت علي ، امام حسن و امام حسين عليهما السلام را قبول داشتند و به همين جهت آنان را شيعه شمرده اند. آنـان در احـكـام مـقـلّد ابـو حـنـيـفـه هـسـتـنـد. البـتـه عـقـايـد و عـمـل زيـديه با عقايد و عمل زيد و ساير پيروان اهل بيت اختلافهاي اساسي دارد و آنان به مكتب عامّه نزديكترند..(261)

و امـا اسـمـاعـيـليـه ، آنـان عـده اي از پـيـروان امـام صـادق بـودنـد كـه مـرگ فـرزنـدش اسـماعيل عليه السلام را انكار كردند و وي را امام بعد از پدرش شمردند. اين فرقه از شيعيان جدا شدند و به مرور زمان فاصله شان از شيعه و امامان زياد گشت .

شيعه به يمن و بركت وجود امامان عليهم السلام كمترين انشعاب را داشت و توانست تا حد زيادي وحدت مذهبي خود را حفظ كند.