بازگشت

برده فروشي از اهل بربر


امام باقر عليه السلام فرموده است: حيا و ايمان هر دو با هم هستند، اگر يكي از آن دو برود، ديگري هم به دنبالش خواهد رفت.

و از عيسي بن عبدالله قمي روايت مي كند كه: ابن عكاشه خدمت امام باقر عليه السلام رفت و گفت: چرا براي حضرت صادق عليه السلام عيال نمي گيريد كه موقع ازدواج او است؟ پس حضرت به كيسه ي پول مهر كرده اي كه در مقابلش بود اشاره نمود و فرمود: به زودي برده فروشي از اهل بربر مي آيد و در خانه ي ميمون منزل مي كند، كنيزي به اين پولها از او مي خريم. چند روزي گذشت و باز حضور آن حضرت مشرف شديم. فرمود: از آن برده فروشي كه گفتم به شما خبر ندهم؟ آمده؛ برويد و كنيزي از او به اين كيسه ي پول بخريد. نزد برده فروش رفتيم و گفت: جز دو كنيز مريض كه يكي از ديگري بهتر است، همه را فروخته ام. گفتيم: همان دو كنيز را بياور تا ببينيم. كنيزان را آورد. گفتيم: اين كنيزي كه حالش بهتر است چند مي فروشي؟ گفت: هفتاد دينار. گفتم: احسان كن (و چيزي كم كن) گفت: هيچ كم نمي كنم؛ گفتيم: به هر چه در اين كيسه است مي خريم و نمي دانستيم چقدر در



[ صفحه 77]



كيسه است. مردي كه سر و ريشش سفيد بود، آنجا حضور داشت و گفت: مهر را برگيريد و دينارها را بكشيد؛ برده فروش گفت: مهر برنگيريد كه اگر يك شصتم دينار هم كم باشد، نخواهم فروخت. پيرمرد گفت: نزديك آئيد؛ رفتيم و مهر را برگرفتيم و دينارها را كشيديم، هفتاد دينار بدون كم و زياد بود. كنيز را گرفته و خدمت حضرت باقر عليه السلام برديم و حضرت صادق عليه السلام هم آن جا ايستاده بود. قصه را بيان كرديم. حمد و ثناي خدا گفت و از او پرسيد: اسمت چيست؟ گفت: حميده، فرمود: در دنيا حميده اي و در آخرت محموده (يعني در دو دنيا پسنديده اي) خبر بده دوشيزه اي يا نه؟ گفت: آري دوشيزه ام. حضرت فرمود: چگونه؟ با اين كه هيچ كنيزي در دست برده فروشان سالم نمي ماند؟ گفت: هر گاه يكي از آنها مي خواست با من مباشرت كند، خداوند مرد سر و ريش سفيدي را بر او مي گماشت كه او را مي زد تا از من دور شود و اين قصه چند مرتبه اتفاق افتاد. حضرت باقر عليه السلام فرمود: اي جعفر! او را بگير. و بهترين اهل زمين: موسي بن جعفر عليه السلام از او متولد شد.



[ صفحه 78]