بازگشت

ملاقات فقيه بصري با حضرت


امام باقر عليه السلام فرموده است: شيعه ي ما نيست مگر كسي كه پرهيزگار و مطيع خدا باشد و جز سخن نيك نگويد.

از ابوحمزه ي ثمالي نقل مي كند كه گفت: در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودم كه مردي آمد و گفت: حضرت ابوجعفر: محمد بن علي را مي شناسي؟ گفتم: آري؛ با ايشان چه كاري داري؟ گفت: چهل مسأله مهيا كرده ام كه از ايشان بپرسم. هنوز سخنش تمام نشده بود كه حضرت باقر عليه السلام وارد شد و عده اي از خراسان و غيره اطرافش بودند و از مناسك و اعمال حج مي پرسيدند. حضرت رفت و در مجلس خود نشست. آن مرد هم نزديك حضرت نشست. حضرت به او فرمود: تو كيستي؟ گفت: من قتادة بن دعامه ي بصري هست. فرمود: تويي فقيه اهل بصره؟ گفت: آري. فرمود: واي بر تو اي قتاده! خداوند عده اي از خلق خود را آفريده و آنها را حجت بر بندگانش قرار داده و آنها اركان او در زمين هستند و قائم به امر اويند در عملش، قبل از آفرينش آنها را برگزيد و چون سايه و شبح در طرف راست عرش او بودند. پس قتاده مدتي سكوت كرد، سپس گفت: خدا تو را شايسته دارد! به خدا من در مقابل فقها و در برابر ابن عباس



[ صفحه 83]



بسيار نشسته ام و در جلوي هيچ يك مضطرب نشدم، چنان كه در حضور شما مضطرب شدم!!

فرمود: واي بر تو مي داني كجايي؟ در برابر خانه هايي نشسته اي كه خداوند اجازه داده افراشته شود، و در آن جا نام او برده شود، كه در آن جا مرداني تجارت و كسي از ياد خدا و نماز گذاشتن و زكاة دادن غافلشان نمي كند، هر صبح و عصر تسبيح او مي گويند. (اشاره به آيه ي 36 و 37 سوره نور است) پس تو آن جايي؛ و مائيم آن خانه ها و آن مردان. قتاده گفت: به خدا راست گفتي، فدايت شوم! به خدا! آن خانه ها (كه در آيه نام برده) خانه ي سنگ و گل نيست. آن گاه قتاده گفت: حكم پنير را بيان فرما. حضرت خنديد و فرمود: مسأله هاي تو همه به همين برگشت!؟ گفت: فراموشم شد؛ فرمود: مانعي ندارد. «تا آخر حديث»



[ صفحه 84]