بازگشت

تيراندازي حضرت در دربار هشام


امام باقر عليه السلام فرموده است: خداوند را كيفرهاي روحي و جسمي باشد، در مقابل جزا دادن به بدكار مثل تنگ كردن معيشت، سستي در عبادت و كيفري بدتر از قساوت قلب نيست.

ابن طاووس در كتاب امان از كتاب دلائل محمد بن جرير بن رستم طبري امامي به سند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: سالي هشام بن عبدالملك به حج رفت و در همان سال پدرم نيز به حج رفت. تا آن جا كه فرمود: پس چون هشام به شام رفت و ما به مدينه برگشتيم، قاصدي به حكومت مدينه فرستاد كه من و پدرم را به شام فرستد؛ و ما را حركت داد؛ چون به شهر دمشق رسيديم، سه روز به ما اجازه ي ورود نداد. چون روز چهارم اجازه ي ورود داد و نزدش رفتيم، او را ديدم كه بر تخت سلطنت نشسته و لشكريان و خواصش صف كشيده و در دو صف مسلح ايستاده اند. و نشانه اي روبروي خود نصب كرده و بزرگان قومش تيراندازي مي كنند. هنگامي كه پدرم از جلو و من از پشت سر ايشان، وارد شديم، به پدرم گفت: اي ابومحمد! با بزرگان قوم خود به اين هدف تيراندازي كن.



[ صفحه 116]



پدرم فرمود: من پير شده ام و موقع تيراندازي من گذشته است؛ چنان چه صلاح بداني مرا معاف كن. هشام گفت: به حق آن كه ما را به دين و پيامبر خود محمد صلي الله عليه و آله و سلم عزيز كرده، معافت نمي كنم.

سپس به پيرمردي از بني اميه اشاره كرد كه كمان خود را به او بده. پدرم كمان را با تيري از او گرفت و تير را در ميان كمان گذاشته زه را كشيد و تير را درست به وسط هدف زد و در نشانه نصب كرد. سپس تير دوم را در فاق تير اول زد، به طوري كه آن را تا پيكان به دو نيم كرد. سپس تا نه تير پشت سر هم انداخت كه هر يك فاق ديگري را مي شكافت و در وسط آن جاي مي گرفت.

هشام در جاي خود مي لرزيد و ديگر نتوانست خودداري كند؛ گفت:اي ابوجعفر نيكو تير انداختي. تو از همه ي عرب و عجم بهتر نشانه گيري مي كني. تو گفتي من پير شده ام و موقع تيراندازي من گذشته. هرگز چنين نيست. تا آن جا كه گفت: از آن روزي كه خوب و بد را تشخيص مي دهم، تاكنون چنين تيراندازي نديده ام، و گمان نمي كردم احدي روي زمين اين گونه تيراندازي كند.



[ صفحه 117]