بازگشت

بيل زدن براي دنيا


همين طور كه مي رفت دانه ي تسبيحش را كه از هسته هاي خرما درست كرده بود مي شمرد و ذكر مي گفت، در اطراف شهر كاري داشت. به كنار مزرعه اي رسيد.سه نفر را ديد كه به سختي مشغول بيل زدن بودند.

با خود گفت: «بهتر است بروم يك خسته نباشيد به آنان بگويم و اگر آب خنكي هم داشته باشند جرعه اي بنوشم» و راهش را به سوي آنان كج كرد.

- سلام.

- عليكم السلام.

- خدا قوت، خسته نباشيد!

-سلامت باشي!

مدتي به عرق هاي روي پيشاني او، كه در زير آفتاب مثل دانه هاي مرواريد مي درخشيد، نگاه كرد. او بزرگي از بزرگان قريش بود، با آن اندام



[ صفحه 14]



فربه، آن هم چنين هواي گرمي به شدت روي مزرعه اش كار مي كرد و دو غلام نيز كمكش مي كردند.

با خود انديشيد از امامي مثل او بعيد است در اين هواي گرم و طاقت فرسا و با اين همه زحمت به فكر دنيا باشد، بهتر است به نزد او بروم و او را نصيحت كنم. جلو رفت و گفت: خدا كارهاي تان را سامان دهد، آب خوردن داريد؟

يكي از غلامان آب گوارايي به او داد. مشك آب را به دهانش چسباند و چند جرعه خورد، با خود گفت «الآن موقعيت خوبي است» ، رو به امام باقر كرد و گفت: آقا، شما با اين مقام و مرتبه درست است به فكر دنيا و طلب مال باشيد؟ اگر خداي نكرده، در اين حال اجل شما فرا رسد چه خواهيد كرد.

امام دست از كار كشيد و جلوتر آمد و با پشت دست عرق هاي درشتي را كه روي پيشاني اش بود پاك كرد و فرمود: مگر در حال ارتكاب گناه هستم.

- نه، ولي شما نبايد اين قدر براي مال دنيا به خود زحمت بدهيد.

- به خدا سوگند، اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد در حال اطاعت خدا از دنيا رفته ام.

- چه اطاعتي، شما كه داريد بيل مي زنيد، آن هم براي دنيا!

- همين تلاش من براي كسب روزي، عبادت خداست؛ با همين كار، خود را از تو و ديگران بي نياز مي سازم و دست نياز پيش كسي دراز نمي كنم؛ زماني از خدا بيمناكم كه در حال نافرماني از او اجلم فرابرسد.



[ صفحه 15]



محمد بن منكدر از اين حرف امام به خود آمد و رو به امام كرد و گفت: خدا رحمتت كند، من مي خواستم شما را نصيحت كنم، اما بر عكس شد، شما مرا آگاه كرديد. [1] .



[ صفحه 16]




پاورقي

[1] امام باقر عليه السلام جلوه ي امامت در افق دانش، ص 212.