بازگشت

راضي به رضاي او


چهار پنج نفر جمع شديم و به راه افتاديم. در طول راه به يكي از همراهان گفتم «بهتر است چيزي برايش بخريم و ببريم، دست خالي رفتن خوب نيست» . او نيز به بقيه ي دوستان گفت و توافق كرديم مقداري ميوه از بازار بخريم. تا خانه ي آن استاد بزرگ راه زيادي نمانده بود. هنگامي كه به در خانه اش رسيديم خدمتكار داشت از خانه بيرون مي آمد. گفتم: آقا تشريف دارند؟

- بله.

- برو بگو عده اي از دوستان براي عيادت فرزندتان آمده اند.

خدمتكار به داخل برگشت و پس از چند لحظه ما را به حضور امام باقر عليه السلام راهنمايي كرد. با ديدن امام سلام كرديم و او نيز با خوش رويي پاسخ گفت. وقتي حال بيمارش را پرسيديم غم و اندوه بيشتري بر چهره اش نشست. آرام و قرار نداشت و بسيار بي تاب بود. حق هم داشت، ما كه پدر بوديم مي فهميديم او در حالي است، مريضي فرزند براي پدر



[ صفحه 17]



خيلي سخت است، مخصوصاً مرضي كه علاج ناپذير باشد. پدر و مادر حاضرند بيشترين سختي ها را تحمل كنند، ولي حتي خاري به پاي فرزندشان فرو نرود.

با ديدن چنين وضعي فقط چند دقيقه نشستيم و صلاح ندانستيم بيشتر از آن مزاحم امام شويم. با اشاره ي من دوستان هم برخاستند و پس از آرزوي سلامتي و بهبودي براي فرزند امام خداحافظي كرديم و بيرون آمديم. در راه يكي از دوستان گفت «ديديد امام چقدر ناراحت بود؟» . آن يكي گفت «آري، اگر اين كودك طوري شود او چه مي كند!» . سر كوچه از همديگر خداحافظي كرديم و هر كس راه خانه اش را در پيش گرفت.

آن شب تا دير وقت بيدار بودم و در رختخواب از اين پهلو به آن پهلو مي غلتيدم، به فكر آن كودك مريض بودم تا سرانجام خوابم برد.

روز بعد از كوچه مي گذشتم كه صداي زاري و شيون عده اي از زنان توجهم را جلب كرد. صدا از خانه ي امام بود. سراسيمه خود را به آن جا رساندم. در خانه باز بود و وارد شدم. خدمتكار امام را كه ديدم پرسيدم: خدا بد ندهد، چه شده؟

چشم هايش پر از اشك شد و گفت: مريض فوت كرد.

- انا لله و انا اليه راجعون، امام كجاست.

- در اتاقش نشسته است و مهمان دارد شما هم اگر مي خواهيد تسليت بگوييد مي توانيد برويد و امام را ببينيد.

با ديدن امام دست در گردنش انداختم و تسليت گفتم و از خدا برايش صبر طلبيدم، اما وقتي ديدم چهره اش برخلاف ديروز آرام است و اثري از



[ صفحه 18]



پريشاني ديروز در او ديده نمي شود بسيار تعجب كردم، گفتم:اي امام بزرگوار، ديروز كه فرزندتان مريض بود خيلي بي تاب و نگران بوديد، امام اكنون كه در گذشته و به رحمت خدا رفته، انتظار داشتيم حالتان از ديروز هم بدتر باشد، ولي شما را با رويي گشاده مي بينيم، حكمتش چيست.

- ما نيز مثل هر پدري دوست داريم عزيزانمان سالم و بدون درد باشند، اما زماني كه امر خداوند سر رسيد و تقدير خدا قطعي شد خواست خدا را مي پذيريم و در برابر اراده و مشيت الهي تسليم و راضي هستيم.

در راه با خود مي انديشيديم انسان چقدر بايد دريا دل باشد تا در اوج عواطف انساني روحيه اي مطيع در برابر حكم خداوند داشته باشد، اگر چنين مسأله اي براي من اتفاق افتاده بود تا چند روز حال خود را درك نمي كردم، اما او قلبي داشت كه با وجود اندوه فراوان همچون دريايي آرام و پر ابهت بود، در دلم به اين مكتب انسان ساز و پيشواي آن آفرين گفتم. [1] .



[ صفحه 19]




پاورقي

[1] كافي، ج 3، ص 226.