بازگشت

او كيست؟


از اين كه به همراه آنان به سفر حج مشرف شده بودم خيلي خوشحال بودم. اما هر چقدر به مسجدالحرام نزديك تر مي شديم او چهره اش بيشتر گرفته مي شد، كمتر حرف مي زد، خضوع و خشوع [1] از سيمايش مي باريد و تمامي توجهش به خدا بود. همين كه وارد مسجدالحرام شديم صداي گريه اش بلند شد و هاي هاي گريست. قطره هاي زلال اشك انحناي گونه اش را طي كرد و لابه لاي محاسن انبوهش گم شد، درست مثل تك تك افرادي كه در ازدحام طواف كنندگان گم مي شدند.

يك نگاهم به او بود و نگاه ديگرم سوي مردمي كه منتظر او بودند و با تعجب نگاهش مي كردند، اما او همچنان مي گريست. غلام او جلو آمد و گفت، آقا، خيلي ببخشيد، جسارت است، شما سرور من هستيد و من غلام شما، اما بهتر نيست كمي آرام تر گريه كنيد، همه ي چشم ها به شما دوخته شده و منتظر شما هستند.



[ صفحه 26]



امام پاسخ داد: واي بر تو افلح [2] گريه مي كنم كه شايد خداوند رحمتش را شامل حالم كند و فرداي قيامت رستگار شوم.

افلح ديگر چيزي نگفت و امام با همان حالت تواضع به راه افتاد طوافش را انجام داد و سپس به نماز ايستاد و چقدر خاشعانه نماز را به پايان رساند. آن گاه سرش را بر سجده گذاشت و مدت ها به همين حالت باقي ماند، من كه در كنارش نشسته بودم فقط لرزش شانه هايش را مي ديدم. وقتي سر از سجده برداشت سجده گاهش از اشك تر شده بود. با خود مي انديشيدم او كه امام است اين گونه عمل مي كند، پس واي به حال ما كه به زور، قطره اشكي از چشم جاري مي كنيم. در همين افكار غوطه ور بودم كه حاجي هاي كاروان دورش جمع شدند و در مورد دين و «مناسك حج» [3] شان سؤالاتي پرسيدند. رفته رفته ازدحام بيشتر شد و غريبه ها نيز دور او را گرفتند و در پرسش و پاسخ شركت كردند.

امام تك تك سؤالات را جواب مي داد و همچون چشمه اي زلال همگان را سيراب مي كرد. آن دسته از مردم كه او را نمي شناختند از آمادگي و وسعت علوم او تعجب كرده بودند، از يكديگر مي پرسيدند كه او كيست. تسلط امام بر مسائل ديني برايشان باور كردني نبود. اين از چشمان گرد شده شان فهميده مي شد.

دست آخر، يكي پرسيد: او كيست و اين همه معلومات را از كجا مي داند. برخاستم و گفتم: برادر، من به تو مي گويم كه او كيست، او شكافنده ي علم



[ صفحه 27]



پيامبران است، چراغ روشني است در تاريكي ظلمت، او پسر فاطمه - دختر رسول خدا - است، حجت باقي خدا بر روي زمين است، او شرف و غيرت زمان است؛ آري، او ستون بلند و استوار دين خداست، او از نسل پيامبر و علي و فاطمه عليهم السلام است، او محمد باقر است.

حرف هايم كه تمام شد نشستم. افلح به سوي من آمد و گفت: احسنت، آفرين، نمي دانستم اين قدر خوب سخن مي گويي، حقا كه امامت را خوب شناساندي.

به خانه ي كعبه خيره شدم و در جوابش گفتم: نه: هنوز او را نشناخته ام اين حرف هايي كه زدم يكي از هزاران فضيلت او هم نيست. [4] .



[ صفحه 28]




پاورقي

[1] تواضع و فروتني.

[2] نام خادم امام باقر عليه السلام.

[3] اعمال مربوط به حج.

[4] حياةالامام محمد باقر، ص 132.