بازگشت

استخدام نشو


از اين كه كار و كسب مناسبي نداشتم كلافه بودم، براي گذران زندگي دست به هر كاري مي زدم كه گاهي اوقات براي خودم نيز سخت بود، اما زن و بچه غذا و لباس مي خواستند، آنها تحمل سختي و گرسنگي را نداشتند آن روز كلافه تر از هميشه، از كوچه اي كه منزل امام در آن جا بود مي گذشتم، با خود گفتم بهتر است نزد امام بروم تا مرا راهنمايي كند، با اين نيت در زدم. خدمتكار در را باز كرد. سلام كردم.

- عليكم السلام، بفرمائيد.

-امام در منزل است؟

- آري.

- تنهاست، يا كسي در نزد اوست؟

- فقط ابو بصير است.

- همان پيرمرد نابينا؟

- آري، بفرماييد داخل.



[ صفحه 41]



دوست داشتم به تنهايي خدمت امام باقر عليه السلام مي رسيدم و حرف هاي دلم را مي زدم، اما كمي اين پا و آن پا كردم و سرانجام دل به دريا زدم و گفتم «هر چه باداباد» و داخل رفتم.

بعد از سلام و احوال پرسي با امام و ابوبصير مدتي سكوت كردم و در موقعيتي مناسب پرسيدم:اي آقاي من، نظر شما درباره ي اين كه وارد دستگاه حكومتي [1] بشوم چيست.

- به صلاحت نيست و حتي جايز نيست، حال بگو ببينم چه شده.

- گاه گاهي به سرزمين شام مي روم و به دربار ابراهيم بن وليد رفت و آمد مي كنم.

- ببين عبدالغفار، رفت و آمد تو به دربار سه اثر بد دارد؛ محبت و دوستي دنيا در دلت راه پيدا مي كند، به ياد مرگ نمي افتي و آن را فراموش مي كني و از آنچه كه خدا قسمتت كرده، ناراضي و ناشكر مي شوي.

-اي فرزند رسول خدا، من زن و بچه دارم، هدفم از آن جا رفتن كمك به دستگاه ظالم حكومت نيست، بلكه براي تجارت و كسب درآمد است

- كه البته هميشه هشتم گرو نه ام است - اين هم جايز نيست؟!

- بنده ي خدا، من نمي خواهم كه تو را به ترك دنيا دعوت كنم، امام مي خواهم كه تا حد امكان مرتكب گناه نشوي؛ ترك دنيا فضيلت است، اما ترك گناه، واجب؛ شرايط تو طوري است كه به انجام واجبات بيشتر نياز داري تا كسب فضايل، روزي ات هم خواهد رسيد، نگران نباش.

من كه از سخن به جاي امام روشن شده بودم گفتم: پدر و مادرم فداي تو



[ صفحه 42]



باد، اگر شما نبوديد علم و دانش صحيح را از چه كسي ياد مي گرفتيم.

ابوبصير كه ساكت بود و فقط به حرف ما گوش مي داد پرسيد:اي امام بزرگوار، بعضي از اشخاص كه در دستگاه حكومتي كار مي كنند آدم هاي بدي نيستند، اشتغال آنها جايز نيست؟

امام باقر عليه السلام لحظه اي سكوت كرد و سپس فرمود: هرگز به استخدام آنها در نياييد و برايشان كار نكنيد، حتي به اندازه ي يك بار فروبردن قلم در مركب، زيرا هيچ كس به خدمت آنان در نمي آيد و از مزاياي ماديشان بهره اي نمي گيرد، مگر اين كه به همان اندازه به دين و ايمانش لطمه زده مي شود.

ابوبصير و من از امام خداحافظي كرديم و از منزل او خارج شديم ابوبصير به من گفت: برادرم، نگران نباش، تو صحيح و سالمي و مي تواني كار كني، اگر مثل من نابينا بودي چه مي كردي.

او راست مي گفت، اگر مثل او از نعمت ديدن محروم بودم چه مي كردم. [2] .


پاورقي

[1] منظور دستگاه حكومتي ظالم آن دوره مي باشد.

[2] بحارالأنوار، ج 75، ص 377.