بازگشت

مبارزه رو در رو


امام باقر عليه السلام از يك سو قيامهاي ضد حكومتي مانند قيام زيد، مختار، كميت و... را تأييد مي كرد و از سوي ديگر، در موقعيتهاي مناسب، خود با خلفا به رويارويي جدّي مي پرداخت.

آن حضرت مي فرمود: «مَنْ مَشي اِلي سُلْطانٍ جائِرٍ فَاَمَرَهُ بِتَقْوَي اللّه ِ وَ خَوَّفَهُ وَ وَعَظَهُ كانَ لَهُ مِثْلُ اَجْرِ الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْنْسِ وَ مِثْلُ اَعْمالِهِمْ؛ [1] هر كس به سوي سلطان ستمگري برود، و او را به تقواي الهي فرمان دهد، و او را بترساند و موعظه كند، مانند پاداش جن و انس ومانند اعمال آنان را خواهد داشت.»

همچنين آن حضرت مشروعيت حاكمان جور را زير سؤال مي برد و راه را بر قيام عليه آنان هموار مي ساخت. امام عليه السلام مي فرمايد: «اِنَّ اَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ اَتْباعَهُمْ لَمَعْزُولوُنَ عَنْ دينِ اللّه ِ؛ [2] پيشوايان ستمگر و پيروان آنها از دين خدا بركنار شده اند.»

درباره برخورد امام باقر عليه السلام با خلفا و مبارزه علني آن حضرت، به نقل مطلبي از امام صادق عليه السلام بسنده مي كنيم.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: در يكي از سالها كه هشام بن عبدالملك براي انجام مراسم حج به مكه آمده بود، امام باقر عليه السلام هم در مكه بود. امام براي مردم سخنراني كرد و فرمود: «سپاس خدايي را كه محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري مبعوث كرد و ما را به وسيله او كرامت بخشيد. ما برگزيدگان خدا بر خلق اوييم و انتخاب شده از ميان بندگان وي هستيم. ما خلفاي الهي هستيم؛ پس آن كسي كه از ما پيروي كند، سعادتمند است و كسي كه ما را دشمن بدارد، شقي خواهد بود.»

اين سخنان به گوش هشام رسيد... وقتي به مدينه برگشتيم، به وسيله نامه اي از كارگزارش در مدينه خواست امام عليه السلام را به دمشق بفرستد. وقتي وارد شديم، سه روز اجازه ورود نداد. روز چهارم وقتي در آستانه ورود قرار داشتيم، هشام ـ كه نفرين خدا بر او باد ـ به اطرافيانش دستور داد، پس از او هر يك به امام باقر عليه السلام ناسزا بگويند و سرزنش كنند. امام باقر عليه السلام وارد شد و بدون آنكه توجه خاصي به هشام كند، در جمله اي كلي به اهل مجلس گفت: «السلام عليكم»، و بدون اجازه گرفتن از هشام، در جايي مناسب بر زمين نشست....

هشام گفت: اي محمد بن علي! همواره يك نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را مي شكند و مردم را به سوي خود فرا مي خواند و از روي سفاهت و جهل گمان مي كند امام است!!

هشام شروع به سرزنش كرد و بعد از وي، يكايك اهل مجلس سخنان توهين آميزي گفتند. امام باقر عليه السلام ايستاد و فرمود: «اي مردم! به كدام سو مي رويد و شما را به كجا مي برند؟ خدا [نسل] اول شما را به وسيله ما خاندان هدايت كرد وآيندگان شما هم به وسيله ما راه مي يابند. اگر شما پادشاهي زودگذر دنيا را داريد، ما در آينده فرمانروايي خواهيم داشت. پس از فرمانروايي ما هيچ حاكميت و پادشاهي نيست، زيرا ما اهل فرجاميم و خدا فرموده است: «وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَقينَ».

در پي اين سخنان، به دستور هشام، امام را به زندان بردند، ولي در آنجا همگان دلبسته امام شدند و بعد از شكايت زندانيان از اين وضع، هشام دستور داد امام باقر عليه السلام و فرزندش امام صادق عليه السلام را نزد وي ببرند.

وقتي وارد شدند، هشام و اطرافيانش مشغول تيراندازي بودند. هشام گفت: اي محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تيراندازي كن. امام باقر عليه السلام فرمودند: از من گذشته است، اگر صلاح بداني معاف باشم. هشام گفت: به حق كسي كه ما را با دينش عزّت داد و محمد را مبعوث كرد، تو را معاف نمي كنم. امام كمان و تير را گرفت و نه تير را پشت سر هم به هدف زد كه هر يك در وسط تير قبلي قرار گرفت و به هدف خورد. هشام گفت هرگز همانند كار تو را نديده بودم و گمان نمي كنم كسي در روي زمين اينگونه تيراندازي كند. امام فرمود: ما كمالات و حقايق دين را به ارث مي بريم؛ همان دين كاملي كه خداوند فرمود: «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتَ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ ديناً»

با شنيدن اين سخنان، چهره هشام دگرگون شد و سؤالات و اشكالهاي متعددي را مطرح كرد و امام عليه السلام پاسخ داد. [3] .


پاورقي

[1] همان، ج75، ص375؛ وسايل الشيعه، ج11، ص406.

[2] اصول كافي، ج1، ص184.

[3] همان، ج2، ص376؛ بحارالانوار، ج46، ص264؛ اثبات الهداة، ج5، ص274.