بازگشت

در صحيفه نوشته بود


سالهاي اول هجرت، مدينه در اوج عزّت و سربلندي بود و عطر دل انگيز محمدي(ص) در كوچه هاي مدينه آكنده بود، مؤمنين هرگاه از كنار مسجد و منزل پيغمبر(ص) مي گذشتند، لذت استشمام عطر محمدي(ص) را مي چشيدند.

آن روزها بني هاشم، عزيزترين خاندان مدينه بودند. همه مردم با بني هاشم به احترام رفتار مي كردند. زنان و مردان با ايمان اگر لحظاتي افتخار تشرف به حضور پيامبر اكرم(ص)، دختر و داماد او را مي يافتند؛ به خود مي باليدند.

آن روزها كسي تصور سالهاي تلخ مدينه را در سر نداشت. هنوز ريحانه رسول اللّه (ص) در كوچه هاي آن شهر سيلي نخورده بود و حرمتِ دامادِ رسول اللّه (ص) را نشكسته بودند. آن روزها، با حضور رسول اللّه شيرين بود. اي كاش آن روزها هرگز تمام نمي شد، ولي افسوس...!!

در يكي از آن روزها، جابر بن عبداللّه انصاري از كوچه اي گذشت، كه بوي عطر محمدي(ص) شامه اش را نوازش داد. به خانه اي رسيد؛ به دربِ آن نگاهي كرد؛ اما نمي دانست كه آن را آتش خواهند زد! لحظاتي ايستاد و از اينكه مي خواست به محضر ريحانه رسول اللّه (ص) برسد، به خود مي باليد. آهسته در را كوبيد، اجازه ورود خواست؛ پس از اذنِ ورود، با شادماني به حضور دختر پيامبر(ص) راه يافت.

آن روزها، حضرت فاطمه(س) بسيار خوشحال بود، زيرا روزهاي نخست ولادت امام حسن مجتبي بود. لذا از هر سو، براي عرض تبريك و اظهار ارادت، به محضرش راه مي يافتند و به فيض ديدار او مباهات مي كردند.

جابر در محضر زهرا(س) نشست؛ صحيفه اي بسيار نوراني در دست آن حضرت مشاهده كرد. پرسيد: اي سيّده زنان اين صحيفه اي كه همراه تو مي بينم، چيست؟

فرمود: اسامي ائمّه اي كه از نسل من هستند در آن نوشته شده. جابر صحيفه را درخواست كرد تا بخواند.

حضرت زهرا(س) فرمود: اي جابر اگر ممنوع نبود، آن را به دست تو مي دادم؛ ولي دست زدن به آن جايز نيست؛ مگر براي نبي يا وصيّ نبي يا اهل بيت نبي؛ فقط اجازه داري بدون آنكه بدان دست بزني آن را بخواني.

جابر، اسامي ائمه(ع) را كه به همراه نامهاي پدران و مادران آنان در آن صحيفه نوشته بود خواند.

بر اساس حديث معتبر «لوح» كه جابر آن را روايت كرده است مادر امام باقر(ع) به «امّ عبداللّه » مشهور بوده است.

در قسمتي از روايت جابر چنين آمده است: ابوجعفر محمد بن علي معروف به باقر(ع)، مادرش ام عبداللّه دختر حسن بن علي بن ابي طالب است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، علامه مجلسي، ج36، ص194، ح2.