بازگشت

قيام زيد بن علي


عده اي از شيعيان افراطي و گروه زيادي از مسلمانان ناراضي از سياست مسالمت آميز امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و اشتغال مستمر آن دو به امور ديني، ناراضي بودند و آنان چنين مي پنداشتند كه امام بايد بر ضد حكومتهاي جور قيام مسلحانه نمايد و آنان جهاد و قيام مسلحانه را براي شيعه و امام شيعيان يك استراتژي ثابت و دائمي مي دانستند و چون از سياست امام باقر (ع) نا اميد شدند، ترجيح دادند، كسي را از خاندان رسالت پيدا كنند كه آنان را در مبارزه مسلحانه بر عليه حكام ستمگر امور رهبري نمايد و آنان گرد برادر پرشور و فعال او زيد بن علي جمع شدند، زيرا او هم از خاندان رسالت و هم عالم زاهد، شجاع بود و همانند جدش امام حسين (ع) استراتژي «انقلاب خون» را براي خود انتخاب كرده بود، مخالفت شديدي هم با خليفه سفاك اموي داشت.

زيد بارها به مناسبت هاي مختلف به دستور هشام بن عبدالملك حكمران اموي به دربار جلب و احضار مي شد و با خليفه غاصب ملاقاتهائي داشت. زيد از اين فرصتها استفاده مي كرد و خليفه مستبد اموي را نصيحت مي نمود و اوضاع نابسامان ملت اسلام جناياتي كه نسبت به شيعه و انقلابيون علوي روا داشته مي شد، و هشام شخصاً خود در راس همه ي اين ظلمها بود، براي وي تشريح و گوشزد مي نمود.

مرحوم مفيد درباره ي علت قيام زيد مي گويد:

«و سبب خروج زيد بن علي رضي الله عنه گذشته از خونخواهي حضرت سيد الشهداء اين بود كه آن جناب نزد هشام بن عبدالملك در شام رفت، و هشام مردم شام را براي ورود او به مجلس گردآورده بود و دستور داده بود، جاي نشستن را چنان بر او تنگ كنند كه نتواند در كنار هشام بنشيند پس زيد چون وارد شد، به هشام گفت:

در ميان بندگان خدا كسي بالاتر از آن نيست كه سفارش و وصيت به پرهيزكاري و ترس از خدا كند و نه كسي پست تر از آن نيست كه ديگران او را به تقوي و پرهيزكاري سفارش كنند، و من ترا اي اميرالمؤمنين سفارش به تقوي و پرهيزكاري خدا مي كنم، پس از خدا بترس هشام گفت: تو آن كسي هستي كه خود را شايسته خلافت مي داني و اميد آن داري؟ تو كجا و خلافت كجا اي بي مادر، جز اين است كه تو فرزند كنيزي هستي؟!

زيد گفت: من كسي را در مرتبه و منزلت پيش خدا بالاتر از پيغمبري كه برانگيخته ندانم و او فرزند كنيزي بود، و اگر پسر كنيز بودن موجب كم شدن رتبه و مقام بود، برانگيخته نمي شد، و آن كس اسماعيل فرزند ابراهيم (ع) است. پس پيغمبري و نبوت مرتبه اش نزدت خدا بالاتر است، يا خلافت اي هشام؟ و از اين گذشته چگونه كم رتبه است مردي كه پدرش رسول خدا است و فرزند علي بن ابيطالب (ع) مي باشد؟

هشام از مجلس برخاست و به پيشكار مخصوص خود گفت: اين مرد نبايد در ميان لشكر من شب را به روز آورد.

زيد ديد ديگر سخن گفتن و نصيحت كردن به نامردي چون هشام بي نتيجه است و در حالي كه اين جملات حماسه آفرين را زير لب زمزمه مي كرد، از مجلس هشام بيرون آمد (انه لم يكره قوم قط حر السيوف الا ذلوا) يعني ملتي كه از داغي شمشير بترسند، بايد تن به خواري و ذلت دهند. [1] .

و چون اين جمله به گوش هشام رسيد با حالتي غضب آلود، رو به اطرافيان كرد و گفت: شما خيال مي كنيد كه اين خاندان، نابود مي شوند، نه به جان خودم قسم خانواده اي كه مثل اين مرد از خود به جاي گذاشته اند، هرگز منقرض نخواهند شد [2] .

زيد در حالي كه از ملاقات با هشام سخت خشمگين بود، از شام خارج شد.

مولف تاريخ فخري درباره ي قيام زيد مي نويسد:

«زيد از حيث علم و زهد و ورع و شجاعت و دين و كرم از بزرگان اهل بيت به شمار مي آمد، وي پيوسته نزد خود درباره ي خلافت مي انديشيد و خويشتن را لايق آن مي دانست، تا آنكه روز كار خلافت هشام بن عبدالملك فرا رسيد. هشام زيد را متهم كرد كه مالي از «خالد بن عبدالله قسري» امير سابق كوفه در نزد او به عنوان امانت موجود است، سپس زيد را نزد يوسف بن عمر، امير كوفه در آن زمان فرستاد.

زيد نزد يوسف آمد سوگند ياد كرد كه مالي از «خالد» در پيش من نيست يوسف زيد را رها كرد، چون زيد به قصد مدينه از كوفه خارج شد، مردم كوفه در پي اش رفته بدو گفتند خدايت رحمت كند، كجا مي روي؟ حال آنكه ما با صد هزار شمشير زن در زير فرمان تو هستيم (اين تخرج عنا و معك مأة الف سيف) و از بني اميه جز نفري چند در كوفه نيست. با اينگونه سخنان همواره زيد را ترغيب مي كردند، زيد در پاسخ آنان گفت: اي مردم من از مكر و فريب شما مي ترسم، زيرا شما با جدم حسين (ع) رفتاري كرديد كه همه مي دانند و از زمامداي در كوفه امتناع ورزيد، ليكن مردم كوفه زيد را رها نكرده وي را سوگند دادند كه از عزم خويش باز گرد و گفتند ما جان خود را در راه تو بذل مي كنيم و هر نوع عهد و پيماني كه بخواهي با تو مي بنديم، آنچنان اصرار كردند، تا زيد را بر گرداندند.

چون او به كوفه برگشت گروه شيعه به او روي آورده براي بيعت به نزد وي شتافتند تا آنكه در ديوان وي نام 15 هزار نفر از مردم كوفه ثبت شد و اين سواي مردم مدائن و بصره و واسط و موصل و خراسان و ري و جرجان و جزيره بود» [3] .

زيد مدت پنج ماه در كوفه و بصره مردم را به قيام و بيعت با خود دعوت مي كرد و مردم گروه گروه به محل سكونت وي مي رفتند و با او بيعت مي كردند.

البته نهضت زيد، نهضت خاص شيعه نبود و او در نهضت خويش به تمام فرق اسلامي نظر داشت و حتي كساني كه در عقيده و فكر در مسائل مهم اسلامي مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند، به پيوستن به نهضت دعوت مي كرد.

شهيد قاضي نورالله شوشتري صاحب كتاب ارزنده «احقاق الحق» در كتاب «مجالس المومنين» مي نويسد:

«او به هر راهي كه ممكن بود، مي خواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع كند تا به دفع و نابودي دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر كسي از بدان و خوبان و سني و شيعه و معتزلي و … با او همراه شد». [4] .

چنانكه مي گويند: «فكانت البيعة تشمل فرق الامة كلها» [5] بيعت زيد شامل تمام فرق اسلامي مي شد. لذا در ميان بيعت كنندگان چهره هاي برجسته و شخصيتهاي معروفي بودند، كه دست زيد را براي ياري او و جهاد در راه خدا فشردند و در ميان ياران زيد فقهاء و محدثين و رواة و شعراء و دانشمندان به نام بودند كه هر يك خود مقامي ارجمند داشتند، به طوري كه ابوالفرج اصفهاني در كتاب «مقاتل الطالبيين» فصلي در كتاب خود در باب حالات زيد بن علي باز كرده زير عنوان «تسمية من عرف ممن خرج مع زيد بن علي من اهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء» (نام شخصيتهاي معروفي از دانشمندان و محدثين و فقهاء كه با زيد قيام كردند) كه اسامي جمعي از آنان را در آنجا آورده است [6] .

نظر بر اينكه زيد قصد داشت، تمام مسلمانان را بر ضد بني اميه متحد و متشكل سازد و صف واحدي از عموم مسلمانان اعم از سني و شيعه و ديگر فرقه هاي اسلامي تشكيل دهد، نامه هايي به شخصيتهاي بزرگ مي فرستاد تا حمايت و پشتيباني آنها را نسبت به خود جلب نمايد، از جمله كساني كه زيد براي او نامه نوشت و او را به كمك خويش و جهاد بر ضد حكومت بني اميه فرا خواند، ابوحنيفه امام فرقه حنفي است و نامه را توسط يكي از يارانش به نام «فضيل بن زبير» به ابو حنيفه فرستاد، موقعي فضل نامه زيد را به ابوحنيفه داد، از او پرسيد، بگو ببينم از فقهاء و علماء چه كساني با زيد بيعت كرده اند و به او پيوسته اند.

فضل در پاسخ گفت: سلمه بن كهل، يزيد ابن زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد ابوهاشم رماني و حجاج بن دينار و عده اي ديگر از علماء و فقهاء در اين نهضت با زيد همراه هستند.

ابوحنيفه از زيد با عظمت ياد كرد و قيام وي را بجا و لازم توصيف نمود، ولي گفت من به مردم كوفه اعتماد ندارم، همان طور كه پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنين كنند، اگر چنين نبود من به كمك او قيام مي كردم و او را با جان خود ياري مي دادم، چون مي دانم دعوت و نهضت او حق است.

آنگاه به فضل گفت: از قول من به زيد بگو، من به شما كمك مالي مي كنم و در راه جهاد با دشمنانت ترا با امكانات خود ياري مي دهم، و نزد من اموالي است كه در راه اين نهضت به تو مي سپارم و شما مي توانيد اسب و اسلحه تهيه كنيد و قدرت نظامي خود را افزايش دهيد.

آنگاه ابو حنيفه رفت و سي هزار درهم آورد و به فضل داد و گفت: اينها را به زيد بده، فضل مي گويد من همه آ ن اموال را به زيد دادم و او هم قبول كرد [7] .

پشتيباني و كمك ابوحنيفه از قيام زيد در نظر خاندان علوي مه تلقي گرديد، چنانكه مروان بن معاويه مي گويد: از محمد بن جعفر بن محمد (فرزند امام صادق (ع) شنيدم كه مي گفت: رحم الله اباحنيفه، لقد تحققت مودته لنا في نصرته زيد بن علي و فعل بابن المبارك في كتمانه فضائلنا و دعي عليه [8] خدا رحمت كند ابو حنيفه را او دوستي و علاقه مندي خود را به ما به خاطر پشتيباني اش از زيد، ثابت كرد و او ابن مبارك را به خاطر كتمان كردن فضائل اهل بيت مواخذه و نفرين نمود.


پاورقي

[1] مفيد، ارشاد، ص252.

[2] نقل از وقايع ايام ص91.

[3] ابن طقطقي، تاريخ فخري، ترجمه كتاب «الفخري في الاداب السلطانيه…» ص 8ـ177 ترجمه وحيد گلپايگاني.

[4] شوشتري، مجالس المومنين، ج2، ص255.

[5] الحور العين، ص186.

[6] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص148ـ 144.

[7] همان مدرك ص71ـ 146ـ ابن بزاز كردي، مناقب الامام الاعظم ابي حنيفه، ج1، ص255.

[8] ابوالفرج اصفهاني مقاتل الطالبين، ص6ـ 145.